جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :روانشناختی _ راز آلود _ انتقامی
- نویسنده :عطیه شکری
- ژانر :عاشقانه _ اجتماعی _ طنز
- نویسنده :عسل کور
- ژانر :عاشقانه _ دلنوشته
- نویسنده :گل اندام شاهکار
_ ماشین من نزدیک کافیشاپه، اجازه بدید برسونمتون. _ نه، ممنونم، یهکم پیادهروی میکنم. دست خودم نبود که دلم فرهاد را میخواست. سریع برگشتم. _ ببخشید، آقای عمران؟ _ بله؟ _ شما میرید دفتر فرهاد؟ _ بله. _ پس من
****** «هر چه تنگتر، امنتر» ساعت نه و نیم صبح است و مشغول جمع کردن ساکم و وسایل مورد نیازم هستم که آیفون به صدا درمیآید. تصویر عماد را روی مانیتور میبینم و گوشی را برداشته میگویم _سلام آقای شاکریان. زود اومدین من هنوز حاضر نیستم _اشکال نداره
نوازش ها و نجواهای آرامش بخش تمنا التهاب و بی قراری ام را کاهش داد. اما هنوز هم آن حس مرگ را داشتم و تا عامر نمی آمد، تمام نمیشد. _ بهتری؟ جوابش را با یک هوم تو گلو دادم که نفس عمیقی کشید.
_ حورا خانم؟ جزوهرو کامل نوشتین؟ به دختر جوانی که بعد از کلاس، کنارم ایستاد لبخندی زدم: _ اره عزیزم…میخوایش؟ لبخندش عمق گرفت: _ اگه بشه که عالی میشه، برم ازش پرینت بگیرم بیارم براتون! دفترم را به سمتش
امیر دستشو گذاشت رو شونه اش باز چرا به من چپ چپ نگاه میکرد این؟! _ای بابا بدشانسی پشت بد شانسی البته این و من نگفتما….. حرفشو در حالی زد که نگاهش به من بود و ترسیدم نکنه واقعا بگه من این حرفو
خلاصه رمان: راحیل با خانواده عمش زندگی میکنه شوهر عمش بخاطر دزده شدن ۲۸ گرم طلا راحیل قرار بندازه زندان و راحیل مجبور میشه خونش بده اجاره و با وارد شدن شاهرخ خسروانی داستان وارد معمایی میشه که ….
خلاصه رمان: دختری به نام روژکا و پسری به نام فرهمند پارسا… دخترمون بسکتبالیسته، همزمان کتاب ترجمه میکنه و دانشگاه هم میره پسرمون استاد دانشگاهه
_پس چطور تویی که مادر نداشتی سرشار از مهر و عاطفهای؟ نگاهم میکند و میگوید _من مادر داشتم. خانم علوی مادر منه. مطمئنم مادر خودم، البته اگه رهام نمیکرد، نمیتونست به اندازه خانم علوی بهم عشق بده _دلم میخواد ببینمش متعجب نگاهم میکند و چشمان زیبایش که با
واقعا راحت میشدن؟؟؟ زندگیم ۶ سال مثل یه باتلاق که هر کی میاد سمتش کشیده میشه تو همون جهنمی که نیما میگفت راضی بودم……..بودم؟؟….آره…..ولی بعدش….. _باید میگفتی و پای دختر داییتو تو زندگیت باز نمیکردی _گفتم که من با عسل حرفامو زده بودم اون دخترم موقت بود _از اون
لبخند زد: _ خیله خب…برو به سلامت، کلاست تموم شد زنگ بزن میایم دنبالت! بی حرف گونهی نیاز را بوسیدم و به دستش سپردم، صندلی مخصوص داشت، با گیرهی عروسکی کمربند، مخصوص جاگیر شدن بچه که خطری تهدیدش نکند. پیاده شدم
این بار دیگر ستاره هم خنده اش گرفت… -بیچاره اون مردی که می خواد تو زنش بشی… اصلا موندم اونا از چی تو خوششون اومده…؟! رستا قری به سرو گردنش داد… -اولا که خوشگلم ستاره جون… این حجم از زیبایی چشمشون رو کور کرده…!
خلاصهی رمان: دخترا متفاوت اند. یه وقتایی تصمیمایی میگیرن که پشتش کلی اتفاق براشون میوفته. گاهی یه سریاشون برای اولین بار که عاشق میشن،صبر نمیکنن تا معشوقشون قدم اولو جلو بیاد. خودشون قدم اولو یعنی خاستگاری کردنو بر میدارن. بعضی وقتا این میشه اولین اشتباه اما
خلاصه رمان: سوهان را آهسته و با دقت روی ناخنهای نیکی حرکت داد و لاک سرمهایش را پاک کرد. نیکی مثل همیشه
خلاصه رمان غمزه های کشندهی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ : من سفید بودم، یک سفیدِ محضِ خالص که چشمم مانده بود به
خلاصه رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی : من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
خلاصه رمان : افرا یکی از خوشگل ترین دخترای دانشگاهه یکی از پسرای تازه وارد میخواد بهش نزدیک. بشه. طرهان دشمنه
خلاصه رمان : نیکو توی بیمارستان به هوش میاد در حالی که همه حافظه اش رو از دست داده.. به گفته روانشناس،
خلاصه رمان: زندگی پستی و بلندی های زیادی دارد گاهی انسان ها چنان به عمق چاه پرتاب می شوند