- ژانر :جنایی _ عاشقانه _ معمایی _ هیجانی
- نویسنده :سودا ترک
جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :#عاشقانه #معمایی #هیجانی
- نویسنده :مهرنوش صفایی
- ژانر :عاشقانه _ معمایی _ هیجانی
- نویسنده :سرو روحی
- ژانر :عاشقانه _ معمایی _ اجتماعی
- نویسنده :مهسا زهیری
چانه بالا انداخت و پایین تخت کنار پاهایم نشست، جورابم را از پا کند و چهار زانو نشسته پای چپم را روی ران خودش گذاشت: _ چیکار میکنی؟ با دست که مشغول ماساژ شد چشمانم از حدقه بیرون زد. ساکت ماندم ببینم
_خودش و بچه اش مگه جدا از همن؟ اونا طوریشون بشه من دستم به شوهره نمیرسه آره همینه فقط به خاطره اون بچه اس……باید مطمئن بشم سالمه در همین حد بقیه اش دیگه به من مربوط نمیشه _وقتی زیبا و فیروز از صبح
راوی -قربان سوژه در حال حرکته…! امیریل با اخم هایی در هم گره شده پشت مانیتور رفت و با دیدن نقطه ای که سرباز مشخص کرده، چشمانش باریک تر شدند. -بررسی کن ببین دقیقا اونجا چیکار داره…؟! سرباز سری تکان داد و بی
به پاس اینهمه سال عمر و توان گذاشتنم در تجارت. من اگر در هیچچیز خوب نبودم، مغز تجارتم خوب کار میکرد. پریناز اعتقاد داشت قابلیتهای خوب دیگری هم دارم که دفتر کارم نیازی به آن قابلیتها نداشتند. در مسیر برگشت به دفترم دختر
_مامان خانم لازم نیست هر هفته انقدر زحمت بکشید….. مگه هر هفته جمع میشن؟ خدایا این چه وضعیه آخه من عادت ندارم اصلا باهاشون راحتم نیستم _هیچ زحمتی نیست من کیف میکنم بچه هام دورمن……. امیر حسام_بگو ریحانه مادر جون نگو
مثل نارنجکی که ضامنش را کشیده باشند، ترکیدم. شلوار را به زمین کوبیدم و جیغ تو گلویی زدم. انگشت اشاره ام را سمتش گرفتم و شاکی نگاهش کردم. _ واسه کاری که خودت خواستی انجامش بدی انقدر سر من منت نذار عامر. کسی مجبورت نکرده وقتتو واسه
خلاصه رمان: کیاشا رادمان… مردی که مدتهاست به دور از خانواده و حواشیشان آن سر شهر زندگی مجردی برای خودش ترتیب داده است با قتل برادرش بر سر ناموس،دوباره بازمیگردد مردی کینه ای و انتقام جو که هدفش تنها خواهر بیگناه قاتل است…روژان اخوان مهربانگ….فریاد عشق
نفس عمیقی کشید، کیمیا ریز خندید و خودش هم گفت: _ هیچی…دکتر…چیز، دکتر گفت ممکنه زودتر شروع شه دردت، یا…بخواد زودتر بیاد، یعنی…بچه زودتر بیاد، خب…ترسیدم دردت بگیره نگی! ابرو بالا دادم: _ چرا دردم بگیره و نگم؟ لحظهای عصبی
_بیا مامانش اینم پسر کاکل زریت انقدر زایمانم طولانی و سخت شد که آخر دکتر میخواست بی هوشم کنه برای سزارین ولی فنچم دیگه لجبازی رو گذاشت کنار و به دنیا اومد تازه به هوش اومدم هنوزم تمام تنم کوفته اس اما اشتیاقم
چند ثانیه بعد که ترسم از افتادن از بین رفت بازومو از دستش بیرون کشیدم. بدون اینکه سمتش برگردم با قدمهایی که نسبت به قبل محتاطتر شده بودن حرکت کردم. اقا محسن ماشینو دم پارکینگ آماده کرده بود. منتظر نموندم که پیاده شه و درو
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 راوی: امید برخلاف سوالی که آلاله از او پرسیده بود، جواب دیگری میدهد: – وقتی باهم دیدمشون باورم نمیشد. حتی وقتی از اون پرسیدم چرا این کار رو کرده و جواب داد که شهیاد رو بیشتر دوست داره، بازم باورم نمیشد. وقتی رهام
نگاهش تیره و ترسناک شد. -نمی خوای بفهمی و همه چیز رو به بازی گرفتی رستا…! داغ کردم. -نه برعکس تو نمی خوای بفهمی که من مقصر نیستم و اون مرد…. امیر دست روی دهانم گذاشت… -هیش… من نه تنها گردن اون مرد
خلاصه رمان: آرنجم رو به زمین تکیه دادم و به سختی نیمخیز شدم تا بتونم بشینم. یقهام رو تو مشتم
خلاصه رمان: سوئیچ چرخوندم و با این حرکت موتور خاموش شد. دست چپمو بالا اوردم و یه نگاه به ساعتم انداختم. همین که
خلاصه رمان: سروصدایی که به یکمرتبه از پشتسرش به هوا خاست، نگاهش را که دقایقی میشد به میز میخ شده بود،
خلاصه رمان: صدای خواننده در فضای اتومبیل پیچیده بود: ((شهزاده ی آسمونی/گفتی که پیشم می مونی.. برایاین دل پر غم/ آواز
خلاصه رمان: دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه خلاصه رمان: از گلوی من بغضی خفه بیرون می زند… از دست