جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :#عاشقانه #هیجانی #بزرگسال #صحنه_دار
- نویسنده :ملیسا حبیبی
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :ف - میری
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :پاییز
گذر زمان را حس نمیکردم. نفهمیدم چقدر در آن حالت ماندم که دستی را روی شانه ام حس کردم. پلک های خسته ام را کمی از هم فاصله دادم و با دیدن مادر باوان، هوشیار شدم. خودم را تکانی داده و بلافاصله سر پا ایستادم. چشم
دست از در زدن بر میدارد و صدای خش دارش به گوشم میرسد: – منم، در و باز کن. انگار به خر تیتاپ داشته باشند، همین که خیالم راحت میشود امید پشت در است، نفسی از سر آسودگی میکشم. در را باز میکنم. چشمانم به تاریکی عادت کرده بودند،
ولی از وقتی اومدم اینجا فربد به بهانه های مختلف زیاد سراغم نمیومد جدیدا هم میگه رفتم شهرستان کار کنم و پول جورکنم….. نمیدونم راست میگه یا دروغ آخه کی میره شهرستان برای پول درآوردن وقتی همه میان تهران؟ یه وقتایی که عقلم درست کار میکنه میگم حق با
سکوت ماشین را فرا گرفته بود و رستا هم توی خودش غرق بود. امیر نگاهی بهش انداخت و عاصی از این سکوت ابرو در هم کشید. -چرا حرف نمی زنی…؟! رستا نیم نگاهی بهش انداخت. -حوصله ندارم. این مسئله باید امشب برای همیشه تمام می شد. -یه مسئله
تمام صورتش به آنی سرخ شد و خون بود که از چشمانش میبارید. اما بر خلاف تصورم هیچ اثری از بهت و تعجب در حرکاتش ندیدم. یعنی میدانست؟! شاید همین دلیل بلایی بود که بر سر باوان آورده بود. مردک دیوانه، به چه جرمی
کاملا مشخص بود که میخواست بحثی به میان بیاورد تا همکلامش باشم. چرا نمیخواست متوجه شود که حضورش آزارم میدهد؟ _ چرا همش میاد دور و ور تو؟ قاشق را توی ظرف پلاستیکی کوبیدم و خیرهاش شدم: _ نمیدونم! میخوای از
تا به خودم بیایم رفته بود، فرار کرد… نفس عمیقی کشیدم تا آتش تنم را خاموش کنم، دلم تنگ هم آغوشی بود اما خب، عقلم نهیب میزد، تصور اینکه اگر در آغوشش باشم و در ذهنم کس دیگری را با او تجسم کنم آزارم
رمان تاوان به نام خدا♥️ من” میعاد پیشرو”بعد از ۳سال بالاخره انتقام الهه مو گرفتم زنی که تمام زندگیم بود ولی از یه آدم اشتباه از آدمی که هیچ ربطی به این قضیه نداشت و من بهش ظلم کردم آهش گرفت و خدا پشت اون دخترو
رمان جزر و مد با حس لمس چیزی روی بازوم و فکر کردن به اینکه سوسکی چیزی باشه چشمام باز شد چندش طور دست کشیدم رو بازوم و برگشتم ولی….. با دیدن هیبت اون کثافت کنارم رو تخت خشک شده بودم _شب بخیر…. ابرو بالا فرستاد
خلاصه رمان قرار ما پشت شالیزار : تابان دخت با ناپدید شدن مادر و نامزدش متوجه میشه نامزدش بصورت غیابی طلاقش داده و در این بین عموش و برادر بزرگترش که قیم اون هستند تابان را مجبور به ازدواج با بهادر پسر عموش میکنند چند روز قبل
لحظه ای مونا جا خورد و ترس توی چشم و نگاهش از نگاه تیز رستا دور نماند. مونا سعی کرد حفظ ظاهر کند. – دیوونه شدی، چه آتویی…؟! این کارا در شان من نیست…!!! رستا پوزخند زد. -مگه من گفتم چه کاری که این
××× داخل ماشین جلو درب آگاهی بودند و میکائیل خورده فرمایشاتش رو به یزدان گوشزد میکرد: – حواست به رز باشه به شایان بگو از جلو در مجتمع یه قدمی اونور تر نره اگه بازداشت شدم جلدی کاری نکنید بزارید دو روزی بگذره بعد سراغمو بگیرید!
خلاصه رمان : یلدا پزشک ۲۶ ساله ایست که بخاطر مشکل ناگهانی که برای خانوادهاش پیش آمده، ناخواسته مجبور به تغییر روش زندگی خودش
خلاصه رمان : پگاه دختر خجالتی و با استعدادی که به خواست پدرش با مبین ازدواج میکنه و یکسال بعد از
خلاصه رمان : کام_بک »جلد_دوم فلش_بک »جلد_اول محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف
خلاصه رمان : فلش_بک »جلد_اول کام_بک »جلد_دوم محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف
خلاصه رمان : سرگرد اهورا پناهی، مأموری بسیار سرسخت و حرفهای از رستهی اطلاعات، به طور اتفاقی توسط پسرخالهاش درگیر پروندهی
خلاصه رمان : خلاصه :افسون دختر تنها و خود ساخته ایِ که به خاطر کمک به دوستش سر قراری میره که ربطی به