رمان خان زاده جلد سوم پارت 8
_دخترم کسی قرار نیست تورو مجبور به کاری کنه چرا رنگت پرید؟ نفسم بند اومده بود حتی فکر کردت به خواستگار دیگه منو میترسوند من زن بودم من شاهو رو داشتم چطور می تونستم به ازدواج فکر کنم؟ سعی کردم ترسم و پنهان کنم و دست و پامو گم