دانلود رمان - رمان دونی

جدیدترین رمان های کامل pdf

رمان های بیشتر در کانال رمان من  https://t.me/romanman_ir

رمان

رمان سکوت قلب پارت 3

  بیتا چشمانش را بسته است و هندزفری اش را در گوشش است.   خیلی خستم. تمام بدنم درد می‌کند. چند ماهی است خواب و خوراک درست و حسابی ندارم. دیشب هم که آن طور.   پیمان بدتر از من. هر کس به چشمانم نگاه کند می‌فهمد دیشب خوب نخوابیده

ادامه مطلب »
رمان سکوت قلب

رمان سکوت قلب پارت 2

هاکان یکم کمک کنی ازت کم نمیشه ها. عینکم را می‌زنم و خونسرد تکیه می‌زنم به ماشین. -همین که دارم میام باید کلاتو بندازی هوا. بیتا ابرویی بالا انداخت: -یه جوری میگه انگار به زور داریم می‌بریمش. کی گفته بیایی. نیشخندی می‌زنم : -هر کی ندونه تو که بهتر می‌دونی

ادامه مطلب »
رمان صیغه استاد پارت 35
رمان صیغه استاد

رمان صیغه استاد پارت 35

  با صدای زنی که می‌خواست آرایشم کنه از فکر بیرون اومدم و گیج روی صندلی که گفت نشستم. _ خوبی لباست به اینه که به موهات نمیخوره و میشه بعد از آرایشت بپوشیش! لبخندی که از سر شوق ذوق بود بهش تحویل دادم و سعی کردم ریلکس روی صندلی

ادامه مطلب »
رمان

رمان سکوت قلب پارت یک

نام رمان : سکوت قلب نام نویسنده : الناز ژانر : اجتماعی عاشقانه   پاهایم دیگر توانی برای ایستادن ندارد. چشمهایم دیگر تاب اشکهایم را نمی‌آورد. قلبم! امان از قلبم که هنوز می‌تپد. با که لجبازی دارد! نمی‌بیند که دختر سرزنده قبل نابود شده که خودش را در همان گورستان

ادامه مطلب »
رمان عروسک پارت 37
رمان عروسک

رمان عروسک پارت 37

  شهریار سری تکون داد که مرد با خوشحالی گفت : -خیلی وقته سر نزده بودین! تیمسار خیلی تنها بودن امیرخان! شهریار نفسی کشید و گفت : -الان که اومدم. مرد با شعف سری تکون داد و حتی نگاهی هم بهم نکرد‌ شب بخیری گفت و به سمت اتاقک کنار

ادامه مطلب »
رمان گرگها

رمان گرگها پارت ۵۷

۱۹۱) خواستم سوار آمبولانس بشم ولی گفتن که نمیشه همراهشون برم و سریع رفتم ماشین خودمو از گاراژ درآوردم و دنبالشون رفتم.. کامیار وقتی سوار آمبولانس میشد منگ بود و فهمیدم که آمپولی که بهش زدن کار خودشو کرده.. ولی وقتی به تیمارستان رسیدیم و پیاده ش کردن، دیدم که

ادامه مطلب »
رمان نفوذی

رمان نفوذی پارت 24

نه! من بازنده ی این بازی نیستم! من قوی میمونم تا روزی از این عمارت برم…ولی تا اون موقع منم باهاشون میجنگم….وقتی مسیح جنگو با من شروع کرده…. آتوسا ابروهاشو تو هم کشید و گفت: -تو خل شدی هانا؟!..میخوای با مسیح و یاشار دربیوفتی؟!…مگه تازه خودش نگفت که تو برده

ادامه مطلب »
رمان عروسک پارت 36
رمان عروسک

رمان عروسک پارت 36

  -رفتی اونور ادب و احترامت هم رفت؟ اهورا به سمت شهریار برگشت و تک سرفه ای کرد. -داداش… -داداش و زهرمار. طرف زن داداشته ناموسته. چه طرز حرف زدنه؟! -شوخی بود به خدا. -شوخی هاتو عوض کن. اهورا نیم نگاهی بهم کرد  و بعد به سمت اشپزخونه نشست  و

ادامه مطلب »
رمان گرگها پارت ۵۶
رمان گرگها

رمان گرگها پارت ۵۶

  ۱۸۸) کیکو خوردیم و گفتم _سورپرایزت این کیک بود؟ به جیب کتش اشاره کرد و گفت _نه.. سورپرایزم تو جیبمه هیجانزده شدم و گفتم _چی تو جیبته؟.. نشون بده دیگه _نه هنوز.. اول یه چیز دیگه میخوام نشونت بدم _باز دیگه چی؟.. حسابی برنامه ریزی کردیا.. چه خبره؟ _میفهمی

ادامه مطلب »
رمان گرگها

رمان گرگها پارت ۵۵

۱۸۶) لیلی سر میز صبحونه کامیار خیلی شنگول بود و همش حرف میزد و میخندید.. طوری که مادرش هم متوجه شد و گفت _چه خبره؟.. امروز با دمت گردو میشکنی شازده _خبرای خوب نگار جون مادرش خم شد و گونه شو بوسید و به نگار جون گفتنش که ادای منو

ادامه مطلب »
رمان های کامل
دسته‌ها