جدیدترین رمان های کامل pdf

رمان های بیشتر در کانال رمان من  https://t.me/romanman_ir

رمان نبض سرنوشت

رمان نبض سرنوشت پارت۴۲

نشسته بودیم تو شرکت و منتظر ساشا بودیم که آخرش صدای ماهان بلند شد:_ ای بابا چرا نمیاد پس? خواستم جوابشو بدم که همون لحظه در باز شد و با ورود ساشا ماهم از جامون بلند شدیم و سلام دادیم . خواست جواب بده که با دیدن ماهان ابروهاش بالا

ادامه مطلب »
رمان صیغه استاد پارت 8
رمان صیغه استاد

رمان صیغه استاد پارت 8

  حالش که سر جاش اومد از جاش بلند شد و بی‌اعتنا به منی که بین پاهام هنوز خونی بود و من هنوز هم گرمای خون و احساس میکردم لباس پوشید و از اتاق بیرون رفت خودمو بغل کردم چقدر تنها بودم همه دخترا وقتی که بکارتشون میرفت نازشونو میکشیدن

ادامه مطلب »
رمان آفرودیت و شیطان پارت 30
رمان آفرودیت و شیطان

رمان آفرودیت و شیطان پارت 30

  مهراب چشمانش را آرام آرام باز می کند . پنجره ی بی پرده ی رو به رویش آفتاب را ظالمانه به چشمانش گوشزد می کرد . آرتمیس کنارش به خواب عمیقی فرو رفته بود . این زن هر کار کند باز هم دلداده ی مهراب است ! مهراب این

ادامه مطلب »
رمان نبض سرنوشت

رمان نبض سرنوشت پارت۴۱

کلید انداختم و در رو باز کردم . همینکه رفتم تو با بوی غذایی که تو کل خونه پیچیده بود چشمامو بستم و لبام به لبخندی باز شد. _سلام با صدای عسل چشمامو باز کردم دهنمو باز کردم جوابشو بدم که با دیدنش همونجوری ماتم برد.. باورم نمیشد این عسل

ادامه مطلب »
رمان خان زاده جلد دوم پارت 25
رمان خان زاده جلد دوم

رمان خان زاده جلد دوم پارت 25

  از وقتی که از شیراز راه افتاده بودیم من گوشیم خاموش کرده بودم نمیخواستم اهورا اگر زنگ بزنه جوابشو بدم من برای همیشه اهورا کنار گذاشته بودم می خواستم دیگه کتاب این مرد و برای خودم ببندم و بیخیالش بشم میدونستم این آدم هرگز هرگز نمی تونه دست از

ادامه مطلب »
رمان صیغه استاد پارت 7
رمان صیغه استاد

رمان صیغه استاد پارت 7

  تیر خلاص و ضد و از آشپزخانه دور شد. الان حتی جمع کردن این میز برای من سخت بود چون تمام فکرم پیش اون مرد و اون اتاق دیشب بود و دردی که تحمل کرده بودم. به هر سختی میزو جمع کردم ظرفا رو شستم و هرچقدر می تونستم

ادامه مطلب »
رمان نبض سرنوشت

رمان نبض سرنوشت پارت۴۰

لبخندی خجولی زدم و گفتم : خودت که شرایط رو بهتر میدونی حالا عیب نداره ببنیم کی وقت کنم، میرم بهشون سر میزنم . عروسی هم که بدون من نمیشه میشه ؟ رعنا دستش رو گذاشت پشت کمرم رو به سمت در هولم داد : نه خیر نمیشه . برو

ادامه مطلب »
رمان عشق تعصب پارت 67
رمان عشق تعصب

رمان عشق تعصب پارت 67

  _ فردا باید بریم خونه ی عمو گویا باهامون کار داره ! متعجب شده بودم چون بابا بهم گفته بود نباید بیام پس چیشده بود ، سئوالی که به ذهنم اومده بود رو به زبون آوردم : _ بابا از من خواسته بود نیام پس حالا چیشده ؟! خیره

ادامه مطلب »
رمان زندگی شیرین ومبهم

رمان زندگی شیرین ومبهم من پارت ۱۳

۱۳.۱ ❤️به نام خداوند جان وخرد❤️ ⚡🔥⚡🔥⚡🔥 ۱۳.۱ استاد پس از پایین داستانش بلند شد . ورکرد سمت بچه هاوگفت: -روز خوبی داشته باشید…. اونایی هم که نتونستن شعر یا داستان بخوند انشاللَّه جلسه بعد…. بعداز حرفش سریع کوله اش را برداشت واز کلاس بیرون رفت‌. ماهم با حوصله وسایلمون

ادامه مطلب »
رمان صیغه استاد پارت 6
رمان صیغه استاد

رمان صیغه استاد پارت 6

  عینکش و برداشت و توی ماشین گذاشت و گفت _ قرار نیست مادرت چیزی بفهمه… همراه هم وارد ساختمان شدیم و درست طبقه اول خونه ای بود که ازش حرف میزد چند ضربه آروم به در زد و مادرم سراسیمه در و باز کرد و با دیدن من با

ادامه مطلب »
رمان نبض سرنوشت

رمان نبض سرنوشت پارت۳۹

آروم کلیدمو در آوردم و درو باز کردم . کفشامو تو جاکفشی گذاشتم . پاهام دبگه جونی نداشت انقدر راه رفته بودم . چراغو روشن کردم . ماهان رو مبل نشسته بود و سرش رو میون دستاش گرفته بود . هنوز از دستش ناراحت بودم . باید بهم میگفت که

ادامه مطلب »
رمان زندگی شیرین ومبهم

رمان زندگی شیرین ومبهم من پارت ۱۲

به نام خداوند لوح و قلم حقیقت نگار وجود و عدم خدایی که داننده رازهاست نخستین سرآغاز آغازهاست 🔥⚡🔥⚡ ۱۲.۱ با اخم رو کردم سمت اش وگفتم : +-سلام …… بفرمایید!.. امرتون….. سه تا پسر بودند‌. یکی از پسران با خنده گفت: – اخم نداره خواهر من…. امرمون خیره…. با

ادامه مطلب »
رمان های کامل
دسته‌ها