جدیدترین رمان های کامل pdf

رمان های بیشتر در کانال رمان من  https://t.me/romanman_ir

رمان رئیس مغرور من پارت ۲

  بابا حالا انگار آرومتر شده بود اومد و کنار مامان نشست و با عشق بغلش کرد بوسه ای رو سرش نشوند که با حسودی گفتم _کاش یکی هم ما اینجوری بغل کنه صدای خنده ی بابا بلند شد که مامان گفت _دختر تو چقدر حسودی شونه ای بالا انداختم

ادامه مطلب »

رمان رئیس مغرور من پارت ۱

  #پارت_۱ #رئیس_مغرور_من کنار خیابون ایستاده بودم از شدت استرس ناخونام رو میجویدم ساعت دوازده شب بود و خیابون خلوت کمتر ماشینی رد میشد با مانتو کوتاهی که تنم بود و آرایش غلیظ و جلف روی صورتم هر کسی رد میشد قطعا فکر میکرد یه دختر خراب و هرزه ام!

ادامه مطلب »
رمان رئیس مغرور من
رمان

رمان رئیس مغرور من

  کنار خیابون ایستاده بودم از شدت استرس ناخونام رو میجویدم ساعت دوازده شب بود و خیابون خلوت کمتر ماشینی رد میشد با مانتو کوتاهی که تنم بود و آرایش غلیظ و جلف روی صورتم هر کسی رد میشد قطعا فکر میکرد یه دختر خراب و هرزه ام! لعنت بهت

ادامه مطلب »
رمان
رمان

رمان عروس استاد پارت ۳۸

  عصبی به سمتم اومد و داد زد _چه غلطی داری می کنی تو؟ باقی مونده ی مواد رو به طرفی پرت کرد که قلبم ریخت و مثل خودش داد زدم _چی کار کردی؟ بازوم رو گرفت و به زور بلندم کرد. با داد گفتم _هنوز درس عبرتت نشد؟ اینا

ادامه مطلب »
رمان دختر حاج آقا
رمان

رمان دختر حاج آقا

  دختر حاج آقا  آخرین دونه ی سیر رو که دهنم گذاشتم، شیشه پراز آب سرکه اش رو انداختم تو سطل آشغال کنار در رستوران و با یه آروغ طولانی درو کنار زدم و داخل رفتم! لپمو خاروندم و از چپ به راست همه رو از نظر گذروندم! کنار پنجره

ادامه مطلب »

رمان طلایه پارت آخر

سریع پایین رفتم آپارتمان شاهرخ طبقه ی دوم بود.آسانسورهم نداشت تا رسیدم پایین حسابی به نفس نفس افتاده بودم.اردوان از ماشین مدل جدیدی که رنگ بخصوصی داشت پیاده شد.گفت: -سلام به زن نامهربون خودم،زندگی مجردی خوش می گذره؟ جواب سلامش را دادم و گفتم: -به شما بیشتر. وسایلم را داخل

ادامه مطلب »

رمان طلایه پارت ۱۲

دست هایش را به سینه زد و با حرص ادامه داد: -چیه؟بهت گفته فقط بیا و فکر هیچی رو هم نکن،می برمت فرانسه،آمریکا یا هر جایی که دیگه ریخت اردوان رو هم نبینی؟لابد اون مادر فولاد زره هم بالاخره تونست عروس در خور پسر ته تغاریشو پیدا کنه آره؟ولی بیچاره

ادامه مطلب »

رمان طلایه پارت ۱۱

وقتی رسیدیم مامان اینها ما را که دیدن انگار از سفر قندهار برگشتیم چنان سر و صدایی به پا کرده بودند که باز دلم به حالشون سوخت که تو این مدت اینقدر تنهاشون گذاشته بودیم. اردوان هم تحت تاثیر قرار گرفته بود اهسته زیر گوشم گفت: _فکر میکنی بتونی اگر

ادامه مطلب »

رمان طلایه پارت ۱۰

در آشپزخانه ویلا بهاره اهسته خندید و گفت : _البته اسفندیار بیچاره تقصیری نداشت می گفت حریفش نمیشه چنان برنامه و قرار تنظیم میکنه که نمیتونه بگه نه . ولی الحمدالله سریع نامزد کردیم و از دستش راحت شدم. سپس رو به نهال کرد و ادامه داد : _دیشب هم

ادامه مطلب »

رمان طلایه پارت ۹

حاج آقا در حالی که راهنما می زد ماشین را به گوشه ی خاکی کشید و اردوان هم به دنبالش و سپس هر دو ماشین متوقف شدند و آقا جون به همراه بقیه ایستاد.هرکدام در حالی که به دست و پاهاشون کش و قوسی میدادند پیاده شدند.اردوان هم در حالی

ادامه مطلب »

رمان طلایه پارت ۸

اردوان همچنان می خندید و من هر لحظه بیشتر حرصم می گرفت .با کنایه گفت: -حالا تا بارون نگرفته بریم که جاده لغزنده می شه! نمی دونم مجید از کجا فهمید که سریع درو باز کرد و به همراه مردی که کت و شلوار بر تن داشت داخل شد.و در

ادامه مطلب »

رمان طلایه پارت ۷

صبح زود بیدار شده بودم خرید خاصی برای خودم نداشتم بیشتر برای اقاجون اینا می خواستم سنگ تموم بذارم و مثلا از طرف اردوان برایشان سوغات بگیرم هر چند که سری قبل اقاجون اصلا هیچ استقبالی از چیز هایی که برایش گرفته بودم نکرد ولی با این حال کلی خرید

ادامه مطلب »
رمان های کامل
دسته‌ها