رمان طلایه پارت ۶
می خواستم بگویم خودم باعث بدبختی خودم نمی شدم که حرفم را خوردم.مریم که می خندید گفت: -پس بابا این مامان بیچاره ی من،که قربونش بشم الهی،خیلی روشنفکره من نمی دونستم. شیدا گفت: -مریم،جون همون مادرت پنج دقیقه مزه نریز ببینم چی کار باید کرد ناسلامتی چند روز دیگه مراسم