جدیدترین رمان های کامل pdf

رمان های بیشتر در کانال رمان من  https://t.me/romanman_ir

رمان بامداد خمار پارت ۹

بغضم ترکید. اشکریزان دست و روی بچه ام را شستم. لباسی را که دلم می خواست به تنش کردم. در حالی که زانوانم قدرت نداشتند، ظرف کله پاچه لعنتی ۱را بردم و خالی کردم. اتاق را تمیز کردم. بچه ام را در آغوش گرفتم و در حالی که او را

ادامه مطلب »

رمان بامداد خمار پارت ۸

هوا تاریک شده بود که آمد. خود را به خواب زدم. در را باز کرد. از پله ها بالا آمد. پاها را به زمین می کشید. وارد تالار شد. در بین دو اتاق را گشود و گفت: – من آمدم. آرام نفس کشیدم. چشمانم را بسته بودم. یعنی خواب هستم.

ادامه مطلب »

رمان بامداد خمار پارت ۷

****** راه و چاه خانه داری را بلد نبودم. کار کردن را بلد نبودم. بدتر از همه خرید کردن را بلد نبودم. از رفتن به در دکان بقال و قصاب و نانوا عار داشتم. صبح ها او زود از خواب بیدار می شد. نان می خرید و سماور را روشن

ادامه مطلب »

رمان بامداد خمار پارت ۶

مادرم نفسی به راحتی کشید. همه می دانستند که عمو مردی است که پای حرف خودش می ایستد. تا آن شب هرگز پدرم یا عمو جان به این لحن از عمه کشور یا زن عمو صحبت نکرده بودند. آن شب تازه مادرم در حوضخانه و من در پشت در آن،

ادامه مطلب »

رمان بامداد خمار پارت ۵

بعد از ناهار به پشتی تکیه داد. پای چپ را به طور قائم تا کرد و آرنج دست راست را بر آن نهاد. حالا جسورتر شده بود. گه گاه وقتی مطمئن بود کسی متوجّه نیست، زیر چشمی نگاهم می کرد و لبخند می زد. لبخندش زیبا بود و به چشم

ادامه مطلب »

رمان بامداد خمار پارت ۴

حالا خجسته هم که خبرها را برایم می آورد، پهلوی من چمپاتمبه زده بود. خواهر بزرگترم کنار مادرم بود. شب فرا می رسید و آمدن پدرم نزدیک می شد. حالم چنان بود که انگار دل از حلقم بیرون پرید. دهانم خشک شده بود. خجسته آب برایم می آورد، بی فایده

ادامه مطلب »

رمان بامداد خمار پارت ۳

دایه رفت و نفسی به راحت کشیدم. تمام بدنم می لرزید. خیلی آهسته به صنوقخانه رفتم تا چادرم را در آن جا بگذارم. بعد در را بستم. اگر کسی بیاید، خواهم گفت که دارم لباسم را عوض می کنم. ولی کسی نیامد و من کاغذ را خواندم. مخاطبی نداشت. روی

ادامه مطلب »

رمان بامداد خمار پارت ۲

کم کم روز خواستگاری نزدیک می شد. پنجدری را آماده کرده بودند. همه جا گل و لاله و شیرینی. بیرونی و اندرونی جارو و آب پاشی شد. مادرم هفت قلم خود را آراسته بود با سر و وضع مرتب. کفش قندره. سرا پا غرق طلا و جواهر. عطر زده و

ادامه مطلب »

رمان بامداد خمار پارت ۱

مگر از روی نعش من رد بشوی. -این طور حرف نزنید مامان، خیلی سبک است. از شما بعید است. شما که می دانید من تصمیم خودم را گرفته ام و زن او می شوم. -پدرت ناراضی است سودابه. خیلی از دستت ناراحت است. -آخر چرا؟ من که نمی فهمم. خیلی

ادامه مطلب »
رمان بامداد خمار
رمان

رمان بامداد خمار

رمان: بامداد_خمار #جلد_اول نویسنده: فتانه حاج سید جوادی ژانر: #عاشقانه #اجتماعی #قدیمی خلاصه: محبوبه، دختر بصیرالملک بافرهنگ و اشرافی و از اعیان جامعه عاشق رحیم که یک شاگرد نجار و از قشر پایین جامعه است می‌شود. خواستگارانش را رد می‌کند و در برابر خانواده آنقدر مقاومت می‌کند تا خانواده به

ادامه مطلب »

رمان پل های شکسته پارت آخر

فصل سی و چهارم: مامان با حرص قاشق رو لبه ی قابلمه ی خوراک مرغش کوبید و گفت: – بس کن دیگه مژده، داره فشار خونم بالا میره!! نمی دونم دستمال چندم بود که انداختم توی سطل زباله فلزی کنار دستم و با گریه گفتم: – مامان دلم می سوزه،

ادامه مطلب »

رمان پل های شکسته پارت ۹

در حالی که موهای مهناز رو به سه قسمت مساوی تقسیم می کردم پرسیدم: – بهناز هم تجربی می خونه؟ آهی کشید و گفت: – اگر به خودش بود که می خواست قید درسو بزنه، فاطیما و الهه راضیش کردن که درس بخونه.  با اینکه صورتم رو نمی دید لبخندی

ادامه مطلب »
رمان های کامل
دسته‌ها