رمان سکانس عاشقانه پارت 20
بهار با سری زیر افتاده به صندلی چسبیده بودم دایی کلافه و بی قرار به بیرون نگاه میکرد ..لب پایینم رو بین دندونام فشردم و با تته پته گفتم : _ ببخ.. وسط حرفم پرید و گفت : _ نیومدم که عذرخواهی کنی ..فقط میخوام ذاتشو بهت نشون بدم ..من