رمان سکانس عاشقانه پارت 9
بهار لب باز کردم مخالفت کنم که از ماشین پیاده شد و به سمت بستنی فروشی رفت..اخه نصف شب بستنی؟ کلافه سرم رو به پشتی صندلی تکیه دادم …! چند دقیقه از رفتنش گذشته بود چرا نمیومد؟ نگاهم رو به سمت بستنی فروشی چرخوندم …با دیدن امیرعلی و دختر پسرای