رمان ازدواج اجباری
تازه از مدرسه تعطیل شده بودم تو راه خونه بودم سرکوچه با سارا خدافظی کردم خونه ی ما یکی از نقاط پایین شهر بود یه خونه ویلایی حیاط دار با دیدن bmw سفید رنگی که در خونه پارک شده بود تعجب کردم تو این محله هیچکی از این ماشینا
تازه از مدرسه تعطیل شده بودم تو راه خونه بودم سرکوچه با سارا خدافظی کردم خونه ی ما یکی از نقاط پایین شهر بود یه خونه ویلایی حیاط دار با دیدن bmw سفید رنگی که در خونه پارک شده بود تعجب کردم تو این محله هیچکی از این ماشینا
_این خانوم و آقا باهات انگار دارند عزیزم آریا به سمتمون برگشت با دیدن من برای یه لحظه جا خورد اما زود خودش رو جمع و جور کرد و اخماش رو تو هم کشید نگاهش و به آرسین دوخت که قبل از من صدای آرسین بلند شد: _ببخشید آقا
چشماش… حالت نگاهش… حتی حرکاتش هم نرمال نبود. آرش راست می گفت این آدم بیماره. کمربند شلوارش و باز کرد. با ترس عقب رفتم که با صدای غرق در شهوتی گفت _کاری با بکارتت ندارم. خم شد و دستش به سمت شلوارم رفت… باید یه کاری می کردم. هر
_اون دختره ی احمق هم حسابش رو میرسم تا دفعه بعدی یاد بگیره اراجیف بهم نبافه _آریا لطفا با فاطمه کاری نداشته باش اون قصدی نداشت به چشمهام خیره شد و گفت: _لعنتی ، اینبار رو ازش بخاطر تو میگذرم اما دفعه ی بعدی وجود نداره لبخند شیطونی روی لبهام
#استاد_خلافکار #پارت1 چند تقه به در کلاس زدم و وارد شدم. با ورودم همه ی نگاه ها به سمتم برگشت و رشته ی کلام استاد از دستش در رفت. فوری شروع به آنالیز صورتش کردم. چشمای سبز،صورت شش تیغ… خودش بود.امیر کیان فرهمند. خیلی سریع دست و پام و
رمان استاد خلافکار نویسنده ترنم #پارت1 چند تقه به در کلاس زدم و وارد شدم. با ورودم همه ی نگاه ها به سمتم برگشت و رشته ی کلام استاد از دستش در رفت. فوری شروع به آنالیز صورتش کردم. چشمای سبز،صورت شش تیغ… خودش بود.امیر کیان فرهمند. خیلی سریع
با صدای تقریبا عصبی پرسید: _اینجا چیکار میکنی!؟ _صدات داشت میومد داد میزدی ترسیدم اومدم ببینم چخبر شده! کلافه موهاش رو چنگ زد پی در پی داشت نفس عمیق میکشید انگار میخواست خودش رو کنترل کنه با صدای گرفته ای گفت: _چیزی نیست تلفن کاری بود کارام بهم ریخته مشکوک
دوستان نمیدونم تازگیا همه نویسنده ها با کندی خاصی پارت میزارن برا همین تو پارت گذاری ماهم دچار مشکل میشیم هر وقت پارت گذاری نباشه ینی پارتی در دستم نیست که بزارم بنده هیچ تقصیری تو پارت گذاری ندارم
بدون توجه به شنیدن حرفم من رو بیشتر به سمت خودش کشید و رو به آرسین بدون هیچ خجالتی گفت: _چه خوب منم باهات کار داشتم میخواستم بیام دیدنت به سمتم برگشت و گفت: _برای من و آرسین دو تا چایی بیار بعد زدن این حرفش دستش رو از
با شنیدن حرف هام هر لحظه اخماش بیشتر تو هم میرفت ، وقتی حرفم تموم شد با عصبانیت از سر جاش بلند شد و بدون توجه به من و سئوالی که ازش پرسیده بودم گذاشت رفت بهت زده به جای خالیش خیره شده بودم که صدای آریا بلند شد
با دیدن برگه ها قلبم داشت از جاش کنده میشد یعنی واقعا من اینارو امضا کرده بودم _خوب! با شنیدن صدای آریا عصبی به سمتش برگشتم و داد زدم: _ازت شکایت میکنم میفهمی تو من و گول زدی من اصلا نمیدونستم همچین چیزایی اونجا نوشته شده. با خونسردی بهم
_میخوام تو شرکت من مشغول به کار بشی و یه خونه هست که میتونی اونجا زندگی کنی ماهانه پول اجاره اش رو از حقوقت کم میکنم! با شنیدن حرف هاش به فکر فرو رفتم نمیتونستم پیشنهاد یه پسر غریبه که هیچ شناختی ازش نداشتم رو قبول کنم اما جایی