انتقام یا عشق (خون اشام) پارت بیست و نهم - رمان دونی

انتقام یا عشق (خون اشام) پارت بیست و نهم

-اولین بار اسممو صدا میکنی! من بهت علاقه دارم سینره بهتره بگم عاشقتم! ♡
از خود بی خود شدم بلند شدم و گفتم
-نمیفهمم چی میگی!
دستمو گرفت و نشون روی تاب و گفت
-دوست دارم بیشتر از خودم دوست دارم.
بعدهم خودش از روی تاب بلند شد جلو پام مثل انیکه زانو بزنه نشست و از توی جیبش ی انگشتر در اورد.
انگشتری با
انگشتری با حلقه درشت و مراوریدی درشت تر از اون. توی تمام عمرم ب زیورآلات علاقه ای نداشتم شاید یکی از این دلایلیش این بود ک هیچ کس غیر از مادربزرگم برام همچین چیزایی نمیخرید.
اما همونم ک برام میخرید همیشه خدا طرفدار انگشترای ظریف بودم ن ب گندگی این نمیتوانستم منکر زیبای و گرون قیمتش بشم ولی خب هر انگشتر اینشکلی ک خوب نیست
حداقل سلیقه من نیست وقتی دید زوم روی انگشتر و مطمئنا قیافمم طرح جالبی نداره گفت
-خوشت نیومد؟
-نه نیومد
-خوبه انقدر رکی تو قبول کن با خودت میریم میخریم
بعد هم از روی زمین بلند شد و رفت پشت تاب و شروع کرد ب هل دادن تاب. سرعت تاب ارام ارام بالا رفت و منی ک عاشق سرعت بالای تاب بود اولش کمی ترسیدم اما بعدش وحشت کردم تاب بین زمین و هوا بود ب شدتی سرعتش بالا بود ک حس میکردم اگر یکم فقط فقط یکم پامو جاب جا کنم پام ب بالاترین شاخه این درخت میرسه درختی ک حداقل ارتفاعش ب 5متر میرسید. از ترس و وحشت تاب رو محکم گرفتم و گفتم
-سابین تروخدا سابین لطفا دارم میترسم ول کن تاب رو ولش کن بیام پایین
اما انگار سابین روانی شده بود. بلند بلند و هیستریک میخندید بهم با جهشی روی تاب نشست اول شوک بودم اون ک انسان بود در نتیجه امکان نداشت ب این راحتی از این فاصله بپره و بیاد بالا اولش یکم استرس گرفتم و بعد با ارامشی کامــــــــلا ساختگی گفتم
-تو چجوری امدی بالا؟؟
نگاهم کرد خیلی ترسناک در حدی ک فکر کردم الان بهم حمله ور میشه چشماش کاسه ی خون بود و از بینیش خون میومد.
-از انگشتر خوشت نیومد؟ ب اون عوضی گفتم ک خوشت نمیاد ولی گفت تو اینجوری نیستی
با استرس خیلی خیلی زیاد گفتم
-اول اینکه کی گفته خوشم نمیاد؟ دومن کی مجبورت کرده اینو بخوری
-جنابـ…..
یهو تاب ارام شد خیلی ارام بعد هم سابین ب حالت درستش برگشت ولی من از ترس داشتم سکته میکردم چسبیدم بودم ب تاب ارام ارام ک شد برگشت سمتمو گفت
-ترسوندمت قشنگم؟؟
هیچی نگفتم فقط با بغض نگاهش کردم
-عروسک من، من هیچ وقت ب تو اسیب نمیزنم برای رسیطن ب تو از خیلی چیزام گذشتم. دلم نمیخاد تو رو از دست بدم
وقتی دید هیچی نمیگیم گفت
-بریم خوشگل خانم
دستشو ب سمت دراز کرد ولی منی ک تا چند دقیقع پیش از ترس داشتم سکته میکردم هیچی نگفتم فقط سر تکون دادم دستش رو نگرفتم ارام از روی تاب پایین امدم ب سمت خونه راه افتادیم. کمی راه رفتیم ک بهم نزدیک شد و سعی کرد دستش را روی شونم بندازه ک من از ترسم دستش رو پس زدم و چوبی از روی زمین برداشتم و گفتم
-توروخداااا بهم نزدیک نشو
نگاه ب صورتش انداختم صورتش خوب بود ولی میترسیدم مثل چند دقیقه پیشش روانی بشه
-سینره،عزیزم اتفاقی نیوفتاده من فقط یکبار اونجوری شدم قول میدم دیگه اون اتفاق نمیفته.
نگاهش کردم راست میگفت ولی من گفتم
-میخوام یکم تنها باشم دنبالم نیا
بعدم با تمام قدرتی ک داشتم دویدم ب سمت خونه. چرا خدا چرا وقتی ک دقیقا برای اولین بار کسی رو دیدم ک دوستش دارم غیب شد
چرا وقتی ک حس کردم میتوانم یک قدم فقط یک قدم ب پدر و مادم نزدیک شم،سرنخم غیب شد؟چرا وقتی برای اولین بار دل بستع شدم باید غیب بشه چرا چرا چرا خدایا مگه من بندت نیستم؟تا چشم باز کردم اول پدرو مادرمو حالا هم کسی ک برای اولین بار بوسیدتمو ازم گرفتی.
دویدم تا جایی ک تونستمولی وقتی نفسم گرفت ایستادم و فریا کشیدم
-ســــــــــــــــانــــــــــدر کجاییی؟
ارام ارام راه رفتم نفهمیدم کی ولی وفتی ب خونع رسیدم دستمو روی صورتم کشیدم صورتم خیس بود! در خونه رو باز کردم و داخل شدم خونه تاریک بود ولی نور کوچولویی از بالای پله ها میومد. در را کنار زدم داخل شدم.حتی لامپ پایین هم روشن نبود فقط ب نور کوچولو ک نشون میداد شمع باشه از پله ها بالارفتم پله ها زیر پام صدا میدادن.خش خشون کمی اذیتم میکرد و شاید کمی ترسیده بودم شاید از اینکه بالا با سابین مواجه شم پس کمی ب خودم مسلط شدم و گفتم
-مادربزرگ!؟
مامان بزرگ کجایید
صدایی ک انگار از ته چاه میومد گفت
-سیـ….نره بیـــ….ا بالا
با شنیدن صدای ارام مادربزرگم دویدم ب سمتش درست حدس زده بودم بالای سرش شمع بود.نگاهی ب مادربزرگم غرق در…….

سلام ♡

اگه کسی هست ک قدرت تخیل خوبی داره و میتوانه ب راحتی یک ایده جذاب برای موضوع طنز و عاشقانه داشته باشه ی پی ام تو خصوصی ب من بده 😊♥♥

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شیطانی که دوستم داشت به صورت pdf کامل از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان:   درمورد دختریه که پیش مادر و خواهر زندگی میکنه خواهر دختره با یه پسر فرار میکنه و برادر این پسره که خیلی پولدارهه دنبال برادرش میگرده و میاد دختره و مادره رو تهدید میکنه مادره که مهم نیست اصلا براش دختره ولی ناراحته اما هیچ خبری از خواهرش نداره پسره هم میاد دختره رو گروگان میگیره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار

    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو پرت می‌کنه، اصلا اون چیزی نیست که نشون می‌ده. نه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به نام زن

    خلاصه رمان :       به نام زن داستان زندگی مادر جوانی به نام ماهور است که در پی درآمد بیشتر برای گذران زندگی خود و دختر بیست ساله‌اش در یک هتل در مشهد به عنوان نیروی خدمات استخدام می شود. شروع ماجرای احساسی ماهور همزمان با آن‌چه در هتل به عنوان خدمات به مسافران خارجی عرضه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عشق محال او pdf از شقایق دهقان پور

    خلاصه رمان :         آوا دختری است که برای ازدواج نکردن با پسر عموی خود با او و خانواده خود لجبازی میکند و وارد یک بازی میشود که سرنوشت او را رقم میزند و او با….پایان خوش. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بانوی قصه pdf از الناز پاکپور

  خلاصه رمان :                 همراز خواهری داشته که بخاطر خیانت شوهر خواهرش و جبروت خانواده شوهر میمیره .. حالا سالها از اون زمان گذشته و همراز در تلاش تا بچه های خواهرش را از جبروت اون خانواده رها کنه .. در این راه عموی بچه ها مقابلش قرار میگیره . دو نفر

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝑬𝒍𝒊𝒊𝒊𝒊♡︎
𝑬𝒍𝒊𝒊𝒊𝒊♡︎
2 سال قبل

وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااایی رمانت خیلیییییییییییی خوبه عالیههههههه
معمایی و ذهنمو به چالش میکشه داستانای باحالی داره دمت گرم خسته نباشی 🦋🌿💜

مهسا
2 سال قبل

عکس ساندر رو نداری؟

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x