در اتاق و باز کردم و با دیدنشون دلم ضعف رفت.
هر دو غرق خواب بودن. اون هم روی زمین.
آرمین کامل دراز کشیده بود و آیلا رو هم روی سینه ش خوابونده بود.
به سمتشون رفتم و خواستم آیلا رو بردارم که آرمین تکون خورد و چشماش باز شد.
آروم گفتم
_این طوری کمرش درد میگیره.
نیم خیز شد و گرفته گفت
_تو نمیخواد بلندش کنی!سنگینه توله سگ
اشاره ی مستقیمش به حاملگیم بود.
بی حرف صاف ایستادم.آیلا رو روی تختش گذاشت که گفتم
_اتاق مهمون دارم.می تونی اونجا بمونی.
سر تکون داد.
به سمت اتاق مهمون رفتم و درو براش باز کردم و گفتم
_اگه چیزی نیاز داشتی بهم بگو!
با اخم گفت
_اتاق خودت کدومه؟
نگاهش کردم و با دیدن اخماش بی اراده انگشتمو به سمت اتاقم گرفتم.
به همون سمت رفت و در اتاقم و باز کرد.
پشت سرش رفتم. نگاهش و زوم روی تختم کرد و گفت
_با اون پسره رو این تخت هم خوابیدی؟
خیلی بهم برخورد اما چیزی نگفتم.
جلوتر رفت و کمدام و باز کرد
_لباساش کجاست؟
کشوم و باز کرد و دستش و روی لباس های زیرم کشید و در نهایت یه لباس خواب قرمز بیرون کشید و به سمت بینیش برد.
با چشمای قرمزش نگاهم کرد و گفت
_اینم واسش پوشیدی؟
لب هامو روی هم فشردم و سری به طرفین تکون دادم.
جلو اومد و گفت
_پس واسه من بپوش
درمونده نالیدم
_آرمین چرا نم…
نذاشت حرفم و تموم کنم
_سری بعد که یه کاری بهت گفتم و واسم چون و چرا آوردی پشیمونت میکنم، بپوشش…
ناچارا به سمتش رفتم و لباسو از دستش گرفتم.
میدونستم اگه بخوام از اتاق برم بیرون میخواد اذیتم کنه برای همین همون جا تاپم و در آوردم.
بر خلاف تصورم بدون نگاه کردن بهم به سمت میز آرایشم رفت. لباس و پوشیدم و به سمتش برگشتم.
رژ قرمزم رو برداشت و گفت
_اینو بزن.
تعجب کردم.. اون که اصلا آرایش دوست نداشت.
بی حرف کاری که گفت و انجام دادم.
شیشه ی مشروباتی که برای تزئین کنج اتاق گذاشته بودم و نگاه کرد و از بین شون ناب ترینش و انتخاب کرد و جام و ازش پر کرد.
با جام و شیشه به سمتم اومد و روی تخت نشست.
موبایلش و در آورد و چند لحظه بعد همون آهنگی که قبلا براش می رقصیدم و گذاشت و خیره به چشمام گفت
_برقص!
همه چیز مثل گذشته بود الا چشم هاش… نگاهش بهم می گفت که یه نقشه هایی داره.
من میشناختمش! برای همین هم ترس داشتم.
یه کم که از آهنگ گذشت شروع کردم…
خیلی کم گذشت که چشماش کم کم قرمز شد و دو پیک و خیلی زود تموم کرد.
به کمرم بیشتر پیچ و تاب دادم و صاف توی چشماش زل زدم.
با اینکه اشتباه محض بود اما بدم نمیومد اگه امشب رو باهاش باشم.
این طوری شاید با حامله شدنم دروغم رو نشه.
بیشتر به خودم پیچ و تاب دادم و با عشوه به سمتش رفتم.
دستام و روی سینه ش گذاشتم و سر دادم بالا.
لیوان دستش و با خشونت پر کرد. چنگ زد به موهام و هلم داد روی تخت و خودش هم به سمتم خم شد و لب هاش و با قدرت روی لب هام گذاشت.
دستم به سمت دکمه های پیراهنش رفت و بازش کردم. سر دومین دکمه دستم و گرفت.
خمار گونه صورتش و عقب گرفت و گفت
_نمیخوام با س*ک*س نصفه و نیمه برینی تو اعصابم.
خودش و کشید کنار و کامل دراز کشید.
جا خوردم. خودم و روی تنش خم کردم و گفتم
_چرا نصفه؟
خمار نگاهم کرد و گفت
_حامله ای…
سرم و توی گردنش بردم و پچ زدم
_مشکلی پیش نمیاد…
لبخند محوی زد
_میخاری؟
🍁🍁🍁🍁🍁
🆔 @romanman_ir
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
علیک سلام بالام!!
..
سلام
امشب پارت 58رو میزارید؟؟؟؟؟
بله
ادمین سرت شلوغ شد رمان سکانس عاشقانه رو فراموش کردی ؟؟؟؟؟؟
پارت جدید نداده
به عمرم یبار خاستم نظر بدم اونم ادمین قبول نکرد:/
نظر زیاد دادیا البته با یه اسم دیگه
والا نظر اولم بود://///
انقد دورغ شنیدم توهم روش
اها باش://///
دلت پره ها!!!
یاسی آبجی گلم کجاییییییی؟؟؟؟؟
ستایش و آیلین و یاسی و آرام و آزاده کجایین بیاین
جانم نفس جان؟… من که بودم امروز ولی دقیقا تا ساعت دوازده شب داشتم ۱۳ درس تاریخو میخوندم بالاخره تموم شد نکبت!… فردا اخرین امتحانمه میدمو خلاااص…!! و البته شروع مدارس و بدبختی های جدید…
موفق باشی آبجی آیلین☺
مرررسی عشقم… شمام همینطور…
سلام عشقم ، خوبی ؟
دیشب حالم زیاد خوب نبود نتونستم بیام سایت …
سلام عزیزم مرسی ت خوبی خدابدنده الان خوبی
فدات عشقم …
سرما خوردم 😷😷
اره خدا رو شکر نسبت به دیشب الان خیلی بهترم
چرا عزیزم؟
آرزو میکنم همیشه خوبو سلامت باشی گلم
فدای تو آرام جونم …😍😗❤
ادمین فرزندم تو که میخواستی بحذفی چرا از اول ثبت نام کردی
خب ایراداتی داشت برداشتم
اوکی.ادمبن جونم خبری از زیدات نداری؟؟؟؟!!!11
خیلی خیلی ممنون هستم از پارت کذاری سریعتوننننننننننننننننننن ادمین اگه با نویسنده در ارتباط هستی از طرف من یه تشکر کن بعد بگو بابا انقدر مارو نذار تو خماری
چرا برداشتی پس ثبت نامو؟؟…
خخخخخخخخخخخخخخخخ وااااییی خدااو… اخخخ چقدر خندیدم… ادمین راست میگه منم نفهمیدم چی گفتی ستایشم…
هی به همتون حق میدم خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
ادمین حتما باید همین الان ثبت نامو بر میداشتی انقدر توضیح دادم هی خطاا میداد الان تو میخوای انقدر بنویسی
ستایش چی گفتی ترجمه کن
حیف چقدر عکس از اکسو دانلود کردم بزارم واسه پروفایل
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ اینقدر اعصابم خورد شدا ببین چی نوشتم خخخخخخخخخخخخ .من داشتم واسه ازاده یه سوالو توضیح میدادم حدود ده دقیقه داشتم مینوشتم بع هرچی ارسال و میزدم میگفت ایمیل و نام غلطه بعد نگو همون موقع تو قسمت ثبت نامو برداشتی دیگه اون همه زحمتی که کشیدم نوشتم همش هدر رفت هر کاری کردم نشد اخر از سایت اومدم بیرون دوباره رفتم دیدم پیامم ذخیزه نشده
ببخش
نه بابا مگه چیکار ککردی میگم که خودمم کلی خندیدم بعدش من تنها عیبم اینه تو حرف زدم قاطی مبکنم اصلا یه چرت و پرتایی میگم بعدش خودم کلی میخندم خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ الانم اوردم گندمو تو سایت پس همتون بخندین خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
ستایش جونم ، ابجی به چی بخندیم ، این طبیعیه که هممون یه وقتایی خل میشیم ☺☺
منم همینطوری شدم😂😂😂😂😂😂😂😂
خودمم نفهمیدم چی نوشتم خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
ادمیییییین دادااااش کجاییی؟ من ثبت نام کردم عکسم دوسه بار آپلود کردم بعد هی میزنه ارور 😕🥴😫😫😫 بعد تازه هر سری ک میخوام عکس آپ کنم کل شارژمو میخوره😫😫😫 چ گلی ب سر کنم؟؟🧐
ادمین من ثبت نام کردم عکس پروفایل هم گذاشتم پس کو؟؟؟؟
ارور هم نداده
پس چیشده؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ادمین مرسی از پاسخگویی سریعتون
همین سایت
این صفحه که باز کردی اونجا که با فونت بزرگ و آبی رنگ نوشته رمان دونی ،یه سه تا خط موازیه بزن روش نوشته ثبت نام و به همین راحتی ثبت نام میکنی
من کردم ولی نشد
سلام دوستان
جریان چیه؟
میشه بفرمایید منم بفهمم
کدوم سایت باید ثبت نام کنم؟
جانت جانم برو پایین همین سایتم نوشته ثبت نام سایت افتتاح شد… قبلش پیامای پایینشو بخون بعد ثبت نام کن که به مشکل نخوری…
میشه بدونم الان با عضو شدن چه اتفاقی افتاد؟؟؟
هیچی تغیر نکرده که😕
مگه باید تغیر کنه؟!!
🙄🙄🙄
سلام م رااستی دادا ادمین ترنم خانم کی میخواد این رمانو تموم کنه خیلی شده خیلی داره کشش میده اگه دسترسی بهش داری بگو خواهشا زودتر تمومش کن
این رمان هنوز فصل چهار هستا تازه شروع شده من دو تا فصل و باهم قاطی کردم والا الان پارت 20 هم نیست
یعنی هنوز کلی ادامه داری ادمین خان؟
من که نویسنده نیستم دقیق نمیدونم
نه بابا دیگه بدرد نمیخوره من که دیگه رمانو نمیخونم خودم به هم یه چیزی میبافم حد اقل توی ذهنم تموم بشه
رمان جالبیه ولی داره یکم کش میاد
نفس به چه زبونی حرف میزنی من چرا نمیفهمم؟؟!!!…
نفس به چه زبونی حرف میزنی ؟؟؟هر کاری میکنم زبونتو نمیفهمم…..
ایلین. یاسی میخواین ترجمه کنم براتون
مرسی… شیرازی بود؟؟
آره ایلین جونی
یکم شبیه لهجه کرمانی ها بود
دارم میگم ادمین توروخدا این عکس مو کاشته رو بردار حالمو بد کرد😂
ادمین ولا ای عکس پرچلو مال مین کاشته واسو شی دلم زد