رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 43 - رمان دونی

 

برای پنجمین بار دستگیره را میکشم و از لای در، به درِ واحدش نگاه میکنم. قلبم میریزد. حتی قدم به سمت درِ آن واحد برداشتن سخت است. آن وقت در بزنم؟!!

به آرامی در را بازتر می کنم. باید از خودش بپرسم دیگر! اما قدم برنداشته، پشیمان میشوم و دوباره داخل می آیم. در را میبندم و زیر لب میغرم:
-اَه نمیشه!

چرا؟! چون او بهادر است! همان دشمن و وحشی ای که به دنبال فرصت است برای یک بازی دیوانه کننده!

و من برای صدمین بار خود را لعنت میکنم که انقدر حواس پرتم! چرا آدرس شرکت را از آبتین نگرفتم؟!! یا حداقل شماره ای چیزی…

بس که ذوق مرگ شده بودم!
حالا باید یک هفته معطل بمانم تا دوباره آبتین را ببینم و امروز فقط دو روز گذشته. و قرار نیست به اینجا بیاید و به پسرعمویش سر بزند؟!!
من هم که بی طاقت و بی صبر!

ساعتی پر از تردید دور خود میچرخم. باید صبر کنم تا خودِ آبتین را ببینم؟! یا همین حالا بروم و از بهادر ته توی این شرکت و استخدام را دربیاورم؟

قطعا راه حل اول عاقلانه تر و کم دردسرتر و راحت تر است….
اما من حورای لحظه های سخت و پردردسر و غیر عقلانی ام…و البته کاملا عجول!

روبروی در می ایستم و با نفس عمیقی تصمیمم را میگیرم. همسایه ی عزیزم بهتر میتواند راهنمایی ام کند!

به ریزش عجیبِ قلبم توجه نمیکنم و با یک حرکت در را باز میکنم. و قبل از اینکه پشیمان بشوم، بیرون می آیم و در را پشت سرم میبندم! حالا یک راه بیشتر ندارم. دیدن گلِ روی بهادر!

آب گلویم را فرو میدهم و بعد از مکث خیلی طولانی، بالاخره پشت انگشتانم آرام به در ضربه میزند. گلویی صاف می کنم و بسیار متین و باکلاس می ایستم تا در باز شود. اما انگار خبری نیست!

متعجب میشوم. ساعت هشت شب است و خودم دیدم که به خانه برگشت. دوباره در میزنم. اینبار کمی محکمتر. و بارِ دیگر دوباره و بی اراده صدایش میزنم:
-همسِده؟!!

بیشعور نمیخواهد در را باز کند؟! نمیداند اینطوری من بیشتر ترغیب میشوم؟ محکمتر در میزنم:
-باز کن دیگه عه! نچسبِ نسناس واسه من ناز میکنه حالا!!

همان لحظه در یکهو باز میشود. با هینِ بلندی عقب میروم و دیدن همانا، محو شدن همانا!!

این آدمی که با یک تکه حوله دور کمرش روبروی من ایستاده و قطره های آب از موهایش روی صورتش چکه میکند.

از کنار فکش…گلو و…ترقوه و…بر روی…عضله ها و سر و سینه و…سیکس پک های شکم و…پایین تر…قطره ها آنجا محو میشوند…باقی اش را نمیتوانم ببینم!

-آه…مای…هارت!
بهت زده ام…عجب چیزی! چه چیزی قایم کرده بود زیر آن لباسهای مردانه و تیشرت های مزخرف و…شلوارهای گَله گشادش…
خنده ام میگیرد. بهادر است؟!!

-نه بابا!!
واقعا اینها سیکس پک هستند؟!! پوست خوشرنگ برنزه سبزه اش را!
انگشت اشاره ام میرود لمس کند که ببینم واقعی است، یا…یا چی؟!!!

همانطور که انگشتم به سمت شکمش است، نگاهم بالا کشیده میشود…تا صورتش…و…تا چشمهایش!
نگاه مستقیم و چشمهای جمع شده اش را می بینم. داشتم چه غلطی میکردم؟!!

لبهایم جمع میشوند و به یکباره و با خجالت میخندم. انگشتم را جمع میکنم و بی اراده میگویم:
-دست نمیزنم…کجا بودی؟!

نگاه از من و لپهای سرخ شده ام نمیگیرد.
-مشخص نیست؟ بیشتر دقت کن! یه دستی هم بزن حالا!!

کاملا مشخص است خب! اما حواسِ بی حواسم کجا بود؟! سعی میکنم خود را پیدا کنم.
-اممم نه دیگه نیازی نیست…متوجه شدم!
اینبار کمی لبهایش کش می آیند. با راحتیِ تمام دست به کمر میزند، بی حیا!

-متوجه شدی یا توجهت جلب شد؟!
اگر بگویم دومی زشت است؟! با خجالت گارد میگیرم:
-این چه طرز حرف زدنه؟!! اصلا این چه طرزشه؟! فکر نمیکنید کارتون زشته که با این سر و وضع میاید دمِ در؟!

کوتاه میگوید:
-ببند حوری…
کاش ببندم! اما…

-واقعا که…تو این ساختمان زن و بچه زندگی میکنن…این کار تجاوز به حقوق اعضای دیگرِ این ساختمانه و شما…
میان حرفم میگوید:
-بهت تجاوز شد؟!

نفسم بند میرود. او میگوید:
-ولی یکم دقت کن حوری؟ برعکس نیس؟ به من بیشتر تجاوز شد با اون نگاهِ هیز و کثیفت به بدنم!

بهت زده و شرمزده دهان باز میکنم. او دست دراز میکند و انگشتش را به پیشانی ام میزند، با چند نُچِ غلیظ!
-یه حوری با این افکار کثیف؟!

دستش را پس میزنم و با خجالت میغرم:
-عه نکن بی ادب! کی به تو و بدنت و عضله هات کار داره که بهت تجاوز کنه؟!
نگاهش خیره میشود.

وقتی می بینم بمانم قرار است یک بند سوتی بدهم، برمیگردم و میگویم:
-اصلا از برخوردتون خوشم نیومد!

هنوز قدمی برنداشته، دستم را میگیرد و جذبه اش را به سختی حفظ میکند…هرچند که خنده را میشود در صدایش فهمید وقتی میگوید:
-وایسا بینَم…

دستم را گرفت!!
با هینِ بلندی از جا خوردگی به سمتش برمیگردم. او راحت و بی توجه، اخمِ سرشار از تفریحش را به رویم میپاشد.

-اومدی در زدی، دید زدی، تجاوز کردی، بعد همینطوری میخوای بذاری بری؟
نمیدانم حرفهایش را هضم کنم، یا دستی که دستم را اسیر کرده!
-این چه طرزِ رفتاره؟!

بی اهمیت میگوید:
-حرفتو بگو…
حرفم را…آهان! آمده بودم که حرفی بزنم مثلا…که تن و بدنش حواسم را به کل پرت کرد!

-دستمو ول کن، تا بگم…
پوزخندِ آرامی میزند:
-باج میخوای؟ مثل اینکه تو حرف داری، نه من…
شانه ای بالا می اندازم:
-به هرحال…اگه همین الان دستمو ول نکنی، نمیگم!

ثانیه ای مکث میکند.
-دلمو آب نکن حوری…تو حرف نزنی من به لب و دهن کی نگاه کنم؟! میمیرم واسه شنیدن حرفات…فهمیدنِ خواسته هات…دیدن باز و بسته شدنِ لبات!

لب میفشارم. چیز خاصی نگفت نه؟! تازه مسخره هم کرد!
-اصلا نمیگم!
او دستم را رها میکند.

-پس بزن به چاک بابا…
و ثانیه‌ای بعد در را به رویم می بندد! مات میمانم…رفت! مگر نگفت میمیرد برای شنیدن حرفهایم…و دلش آب میشود که به لب و دهانم نگاه کند؟!

لبهایم جمع میشود. من حرف داشتم خب!
جلو میروم و دوباره در میزنم:
-خب بیا میگم!

صدایش را میشنوم:
-دارم لباس میپوشم، از همون پشت در بگو میشنوم چی میخوای!

چرخی به حدقه ی چشمانم میدهم. حالا خوب است لُخت جلوی من ایستاده بودها! من هم که کامل دید زدم…دیگر چه چیزی را میخواهد پنهان کند…جز همان که حوله دورش بود؟!! امممم چه بود؟!

خنده ام میگیرد و باورم نمیشود که انقدر افکار کثیفی نسبت به این آدم دارم! تجاوز است؟!

ناگهان در باز میشود و او من و خنده ی مانده روی لبم را میبیند! و من…به اویی که همچنان بالا تنه اش برهنه و پایینش پوشیده با یک شلوارِ کُردیِ گشاااادِ راحت!
-خنده ت واسه چیه؟!

اینبار بی اراده است خنده ای که با حیرت همراه است!
-خوشتیپ! منم تو شلوارت جا میشم؟
بهت زده میشود…خودم هم!
-بیا امتحان کن خب!

سپس کشِ کمرِ شلوارش را جلو میکشد:
-بیاه!
لب میفشارم و با اخم و خجالت میغرم:
-مراقب شوخیاتون باشید!

چشم باریک میکند و آماده ی متلک انداختن است که میگویم:
-آدرس شرکت آقای سمیعی رو میخوام!
چشمانش باریک تر میشوند. کش شلوارش را به یکباره رها میکند و شلوار روی آن شکمِ عضله ای می افتد.

-میخوای چیکار؟
دست به سینه فقط به چشمانش نگاه میکنم، که نگاهم منحرف نشود!
-خب من استخدام شدم…یعنی آقای سمیعی منو تو شرکتشون استخدام کردن…حالا آدرس میخوام…

یک تای ابرویش بالا میرود.
-شرکتشون!!
سر تکان میدهم:
-بله…

-چرا از خودش نگرفتی؟
کمی شرمگین میشوم.
-فراموش کردم.

چند ثانیه‌ای در سکوت خیره ام می‌ماند. لبهای بسته ام را کش میدهم. نگاهش پلید است…گمان نکنم بدهد. حداقل به این راحتی ها نمیدهد.
-نمیدی؟
نگاهش که طولانی میشود، پشیمان میشوم.
-نمیدی…

به یکباره خنده ای روی لبش می آید و موضعش کاملا عوض میشود!
-حال کردی؟! نه خدایی حال کردی حوری؟ دیدی چه حالی بهت دادم؟ برو دعا به جون من کن…من سفارشتو کردما…وگرنه آبتین کسیو آدم حساب نمیکنه!

جا میخورم. با بهت و خجالت و گیجی میخندم. او میگوید:
-آدرسم میدم بهت آبجی خانوم…هواتو دارم غمت نباشه!
باور کنم که مسخره ام نمیکند؟!

داخل میشود و ثانیه ای بعد گوشی به دست دوباره ظاهر میشود.
-شماره تو بده، لوکیشن بفرستم برات…
اُه!
-شماره؟!

-آره زودباش، بدنم یخ زد…من این آدرسو بفرستم واسه این همسایه ی گلم…حوری خوشگله…که بره تو اون شرکت با آبتین متشخص کیفِشو بکنه!

عجب از دست این آدم!
فکر میکنم شماره دادن که اشکالی ندارد. همسایه است و قصد کمک دارد و تازه غریبه هم نیست که…پسرعموی آبتین جانِ متشخص است!
-خب…باشه…

شماره را میگویم و او سیو میکند و بعد با خنده ی خاصی نگاهم میکند. میشود تهِ آن نگاهِ کاملا سیاه، یک شیطنت عظیم را دید!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان آبادیس

  دانلود رمان آبادیس خلاصه : ارنواز به وصیت پدرش و برای تکمیل. پایان نامه ش پا در روستایی تاریخی میذاره که مسیر زندگیش رو کاملا عوض میکنه. همون شب اول اقامتش توسط آبادیسِ شکارچی که قاتلی بی رحمه و اسمش رعشه به تن دشمن هاش میندازه ربوده میشه و با اجبار به عقدش درمیاد. این ازدواج اجباری شروعیه برای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بیراه عشق

    خلاصه رمان :       سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان معشوقه پرست

    خلاصه رمان :         لیلا سحابی، نویسنده و شاعر مجله فرهنگی »بانوی ایرانی«، به جرم قتل دستگیر میشود. بازپرسِ پرونده او، در جستوجو و کشف حقیقت، و به کاوش رازهای زندگی این شاعر غمگین میپردازد و به دفتر خاطراتش میرسد. دفتری که پر است از رازهای ناگفته و از خط به خطِ هر صفحهاش، بوی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بغض ترانه ام مشو pdf از هانیه وطن خواه

  خلاصه رمان:       ترانه دختری از خانواده ای اصیل و پولدار که از بچگی نامزد پسرعمویش، حسام است. بعد از مرگ پدر و مادر ترانه، پدربزرگش سرپرستیش را بر عهده دارد. ترانه علاقه ای به حسام ندارد و در یک مهمانی با سامیار آشنا میشود. سامیاری که درگیر اثبات کردن خودش به خانوادش است.‌‌ ترانه برای سامیار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سکوت تلخ pdf از الناز داد خواه

    خلاصه رمان :         نیکا دختری که تو یه شب سرد پاییزی دم در خونشون با بدترین صحنه عمرش مواجه میشه جسد خونین خواهرش رو مقابل خودش میبینه و زندگیش عوض میشه و تصمیم میگیره انتقام خواهرشو بگیره.این قصه قصه یه دختره دختری که وجودش پر از اتشه پر از اتش انتقام دختری که میخواد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عنکبوت

    خلاصه رمان :         مدرس فیزیک یکی از موسسات کنکور ناپدید می‌شود و با پیدا شدن جنازه‌اش در ارتفاعات شمالی تهران، شادی و کتایون و اردوان و سپنتا و دیگران ناخواسته، شاید هم خواسته پا به قصه می‌گذراند و درست مثل قطعات یک جورجین مکملی می‌شوند برای باز کردن معماهای به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Azal
Azal
2 سال قبل

وااااای حرف های بهادر، منحرفی حوری🤣🤣🤣👌

Nahar
Nahar
2 سال قبل

اون رمانای طنز ب پای این رمان نمیرسن واقعا🤣

جیگر
جیگر
2 سال قبل

وااااااای یعنی عالیتر از این بهادرم مگه داریم؟؟ کش شلوارشو میکشه جلو میگه بیا امتحان کن خداااااا🤣🤣
عاشق این حوری خوشگله گفتنشم
مثلا یکی مثل این بیاد بگه جیگر خوشگله🤤🤣

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط جیگر
Kkk
Kkk
2 سال قبل

وای خدایا
این رمان بیش از حد عالیه🤣🤣🤣
وای بهادر فقط

Ghazaleh Behzad
Ghazaleh Behzad
2 سال قبل

وای من کراش زدم رو بهادر و حوری!
خیلی باحالن😂❤

کیمی
کیمی
2 سال قبل

نویسندش شیرین نور نژاذ نویسنده ی قابلیه واقعا رماناش قشنگ و حرفیه
بهتون توصیه می کنم رمان کبریا رو بخونید خیلی خیلییییی قشنگه 💋🤗

هیشکی
هیشکی
2 سال قبل

مرگ آبجی
درد ابجی
خاک آبجی
بمیری که با آبجی گفتنت ریدی به حس و حالم🥺

راستی پارت گذاریش چجوریه این رمان یه بار صبه یبار شب

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x