رمان تاوان دل پارت 38

5
(2)

 

صدای داد توی کل حیاط اکو شد و پیچید
اشک هاش تند روی گونه هاش می اومد
نباید ضعیف می بود
نباید از دست می رفت نباید کم می اورد…
شونه هاش رو تکونی داد

با چشم های گرد شده گفتم : اروم باش سمانه
چی شده که اینطوری شدی!؟؟
تو که نباید این همه ضعیف باشی
اون می خواد تورو ازپا در بیاره
بیا این لباس رو بپوش
هوا سرده سرما می خوری..
نگاه خیره ای بهم انداخت از ظلومیت نگاهش
دلم سوخت..

خودم رو بهش نزدیک کردم و عمیق به خودم فشردمش
-هیس سمانه اروم باش همه اینا می گذره
خدا جای حق نشسته
این چند سال هرچی سختی کشیده باشی
کم کم از کنج لب سیروس می یاد بیرون
تو اصلا نیاید ناراحت باشی..تحمل کن
مامانم همیشه می گفت
خدا پشت ادم های صبوره
می گفت صبور باشی خدا دنیا رو برات گلستون میکنه…
اینا همه امتحانه..باید بجنگی…خان به تو احتیاج داره
نه تو به خان..همیشه یادت باشه..

با صدای خفه ای گفت :
خدا داره بیست سال منو امتحان میکنه
خسته شدم…همه چیم رو ازم گرفت
این چه امتحانیه
چشم هام رو گذاشتم روی هم و فشار دادم..

حق داشت خسته بشه
اما باید تحمل می کرد خودم رو کشیدم عقب
اشک روی چشم هاش رو پاک کردم
لباس گرم
رو دادم بپوشه
با لبخند گفتم :
هیس هیچ اتفاقی نمی افته همیشه حق پیروزه
لباس گرم روبپوش
بریم استطبل رو باهم تمیز کنیم..

با مکث لباس رو پوشید از این حال گرفته اش
حالم گرفته شده بود…
لباس رو پوشید با همون چشم های اشکی گفتم :
برو هوا سرده خودم استطبل رو تمیز میکنم…
نگاه چپه ای بهش کردم
خودم رو کشیدم سمتش…

زل زدم توی چشم هاش وبا مهربونی گفتم :
نمیشه که تنهایی کار کنی دوتایی
کار انجام می دیم
زود تموم میشه..
سمانه سرش رو زیر انداخت..صدای خفه اش اومد..

-دلم می خواست به جای اونگ بی چشم رو و بی مهر رها زنده می مونده..اگه اون زنده می موند پشتم‌رو خالی نمی کرد..
اون حتی بعد اینکه‌ فهمید من مادرشم
هیچ عکس العملی از خودش نشون نداد..

اهی کشیدم بااینکه‌ از اونگ متنفر بودم اما برای
اروم کردن سمانه و دلداری دادن بهش
از اون پسره ی احمق برای اولین بار برخلاف میلم دفاع کردم‌.

-اون دست خودش نبوده سمانه سالها
این رفتار و چرندیات رو‌خوروندن بهش
به رفتار و کردار این ها عادت کردن
دست خودش نیست..
حتی اگه رها هم بود مطمئن باش همین میشد.بهش زمان بده..

اهی از ته قلب کشید
و من چقدر بدم اومد از این بشر بخاطر حال خراب مادرش..
دستی به کمرش زدم..

-حالا بریم کار رو تموم کنیم سریع برگردیم خونه
هوا سرده
بعد وادارش کردم که‌همرام بیاد..

****

اونگ

حالم خراب بود بعد اون اتفاقی که با چشم خودم دیده بودم
حالو روزم اصلا خوب نبود..
چشم هام رو گذاشتم روی هم ریموت در خونه رو
از داشبورد برداشتم و در رو باز کردم
در که باز شد

ماشین رو روندم داخل..عمارت طبق معمول ساکت بود
نگاهی به کل عمارت کردم یعنی اینجا برای بابای واقعی من بود!!؟
کدوم حرف ها رو باور می کردم!؟؟
عمه سمانه مادر من بود!!

خیلی رفتار درست درمونی باهاش نداشتم
همیشه چون بابا به لجش کار می کرد
منم ناخوداگاه همینطور رفتار می کردم…

الان که فکر میکنم رفتارم درست نبود
بابا شاید
به قصد این کار رو می کرد
تا من با مادر خودم بد بشم…حرف های عمه سمانه
رو توی بیمارستان باور نمی کردم اینکه خان قاتل پدر و عموی خودش بخاطر پول و‌ثروت شده..
اما وقتی اون اتفاق و شلیک رخ داد
فهمیدم همه چیز انچنان دروغ هم نیست‌.

منم همین خو رو داشتم…بخاطر پول همه کار می کردم

از ماشین پیاده شدم حال روز چندان خوبی نداشتم
از یاداوری اتفاقی که افتاده بود یه لحظه لرزیدم..

هنوز اون خون اون مرد جلوی چشمم بود..
برای اولین بار ذات بابا رو دیده بودم
اون مرد

مظلوم مرده بود‌.
با حال خراب شروع کردم به راه رفتن ‌‌.

داشتم می رفتم که دیدم استطبل چراغش روشنه.
این وقت شب کی می تونست باشه!؟؟
نکنه دزد بوده باشه!؟.

با این فکر رفتم سمت استطبل فکری به سرم زد
اینکه‌اون پسره برای اتش سوزی چیزی اومده باشه!؟؟

دیوونه بودم نه شاید!!
قدم هام رو اونقدر تند برداشته بودم که
پاهام درد گرفته بود…
اما به هر حال خودم رو رسوندم به اسطبل.

همینکه به استطبل رسیدم صدای خنده ی گندم رو شنیدم‌..
تعجب کردم

اون اینجا چکار می کرد!؟؟
اخمی کردم نکنه داشت خیانت می کرد
با شنیدن صدای سمانه
فهمیدم بازم اشتباه کردم..
قضاوت کردنم بد بود..

-هیس دختر کسی می شنوه نخند..
این موقع شب اینجا چکار می کردن!؟؟

کنجکاو بودم خودم رو کشیدم جلو..
از در به داخل اشاره کردم
گندم داشت از ته دل می خندید…برای اولین بار صورتش رو دیده بودم..

باورم نمیشد این همون زن باشه….
چقدر قشنگ می خندید
خوشگل میشد
هیچ وقت فکر نمی کردم اینقدر خوشگل باشه..
تو دل برو باشه من بااین دختر چکار کرده بودم!!؟.

گندم با دست به قاطری که‌ اونجا بود اشاره کرد..

-مگه دروغ می گم ؟؟
ببین چقدر شبیه خانه خان اندازه این حیوون عقل نداره فقط
حرف حرف می زنه
ادم می کشه…..براش اهمیتی نداره
یه روز به سزای کارش می رسه اون روز مثل همون قاطره عین بز به ما نگاه میکنه

می گفت و حرف می زد اما من فقط خیره
به صورتش بودم…
اون لبخند هنوز جلوی چشم هام بود
خنده اش قشنگ بود
و‌پر محتوا…
داشتم هنوز با خنده تصورش می کردم
هیچی از حرف هاش نمی فهمیدم..
تا اینکه نگاهش رو چرخوند

از دیدن من تعجب کرد بعدخودش رو کشید جلو
با اون چشم های زوم شده بهم زل زد…
ترس توی چشم هاش نشست
ساکت شد
درواقع با دیدن من به تته پته
افتاد..
نمی دونست چکار کنه…به تته پته افتاد…

سمانه برگشت سمت نگاهش
اونم مثل گندم
یکه ای خورد ولی نترسید
اخم غلیظی کرد و گفت : تو اینجا چه غلطی میکنی!!؟
خودم رو جمع وجور کردم و‌گفتم‌ : سلام‌ عمه..

عمه با نیشخند نگاهی بهم کرد..

-دادن جواب تو و بابات کراهت داره
برو گورت رو گم‌کن..
گمشو برو داری حالم رو بهم می زنی عوضی…
تو استطبل هم ازدست
شما اسایش نداریم اون بابای عیاشت
فقط عیاشی یادت داده!؟
بهت نگفته نباید فال گوش وایسی!
یادم رفته بود
شما حروم زاده ها کارتون اینه

نگاه تیزی بهش کردم..
رو بهش گفتم :
درسته من دست سیروس بزرگ شدم
اما اصل و ریشه ی من
چیز دیگه اس…
اگه حروم زاده ام مقصر نیستم
مقصر اون کسایی ان
که منو به وجود اوردن….
از این حرفم بیشتر ترسید..

یه قدم عقب برداشت‌..
با چشم های دریده شد گفت :خفه شو..
انگ نچسبون به خودت..
اصل و ریشه تو درست بود دست کسی که بزرگ شدی
اینطوری شدی حالم رو بد کردی..
عوضییی …
گمشو حامد من از گل پاک تر بود…گمشو پیش همون بابای حروم زاده ات..
همتون رو به خاک سیاه می شونم ‌.
به ولای علی همه تون رو به
خاک سیاه می سونم..
داد می زد..

گندم شونه هاش رو گرفت و فشار داد…
-سمانه اروم باش…عزیزم اروم باش…
چیزی نیست.

اما عمه سمانه اروم میشد خودش رو کشید
سمت من‌..
با حالت هیجانی گفت : می کشمتتت

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (5)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Nahar
Nahar
1 سال قبل

مطمئنا قسمتای خوب هم بزودی میرسه و اونگ با سمانه خوب میشه و میفهمن ک گندم همون رهاس🤣♥️

چرا همش فکر میکنم گندم همون رهاس؟؟ اگه دوقلو همسان بودن باید دوتاشون هم می‌بود ولی فکر کنم ناهمسان هستن؟؟

سپیده و قاسم
سپیده و قاسم
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

اگه ناهمسان بودن سمانه میگفت

Nahar
Nahar
پاسخ به  سپیده و قاسم
1 سال قبل

خب پس اگه همسان بودن باید از شباهتشون میفهمیدن ک ؟ نمیدونم

سپیده و قاسم
سپیده و قاسم
1 سال قبل

آقا اگه گندم همون رهاس ب من بگید من طاقتش رو دارم😐🔪💔😂

ارزو
1 سال قبل

ایشالله سمانه اونگو لگد مال کنه یه جوری که اونگ عین جلبک بچسبه به کف اصطبل😌😂😑😑😑💣💣💣

ghazal
ghazal
1 سال قبل

یعنی اونگ و گندم عاشق هم میشن؟
ننننننننهههههه😶

ارزو
پاسخ به  ghazal
1 سال قبل

نمیخواااام
اگه این دوتا عاشق هم بشن خودم میرم تو رمان اونگو میکشم😂😂😂💔💔💔
عاقا گندمو ارش باید به هم برسن😭😭😭😭😭😭😭💔💔💔💔

Mehrsa
Mehrsa
1 سال قبل

آه بی موقعه تموم شد

دسته‌ها

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x