ابدا دلم براش نمیسوخت
برعکس شاید لذتم میبردم از عصبانیتش
شاید آرومم میکرد
شاید داغ عمو رو برام کم میکرد و دلم خنک میشد…..نمیدونم ولی برام مهمم نبود
وارد شدم و کفشامُ با صندلم عوض کردم
چند دقیقه مکث کردم تا بالاخره اومد
صورتشو پاک کرده بود و دنبالم راه افتاد
به سالن که رفتم مادر جون بلند شد
یه برقی تو چشماش بود که تو این همه سال خیلی کم دیده بودم
دختره سلام کرد و با سرعت اومد جلو و بغلش کرد
_میدونی چقدر چشم انتظارت بودم؟
صورتش و بوسید و دوباره بغلش کرد
_گریه برای چی؟الان که کنارتونه
_ امیرحسام میگفت حالا که محمد طاها رفته حتما با ریحانه برمیگرده ولی من دلشوره داشتم شاید قبول نکنه
_شرایطو براش توضیح دادم با میل خودش اومد تا پیش شما بمونه
از حرفم یه نگاه حرصی بهم کرد
_برو دست و روتو بشور مادر منم ببینم از دختر گلم چه خبرااا
از تشبیهش تو دلم خندیدم
گل بودن آخرین چیزیه که به این دختر میاد
_بیشتر شبیه خاره تا گل
_چیزی گفتی محمد طاها
آروم گفتم ولی…..
_گفت من بیشتر شبیه خارم تا گل حاج خانوم
#جزرومد
#پارت۵۳
_ تو به ریحانه این حرفو زدی؟
با اخم نگاش کردم که صورتشو برگردوند
میدونستم زرنگ تر از این حرفاس…..داره منو روبه روی کسی میزاره که فهمیده خیلی برام مهمه
_منظورم چیز دیگه ای بود…..اینکه این دختر خانوم پرخاشگرو تنده و وقتی اومده اینجا با ما زندگی کنه باید اخلاقش اصلاح بشه
میدونستم دانشگاه نرفته و کنایه زدم
_مثل واحد درسی یه دانشگاه بهش نگاه کن
_مطمئنی صلاحیتشو داری راجع به اصلاح اخلاق من حرف بزنی وقتی فکر نکنم خودت اصلا تو دانشگاه درس اخلاقتو پاس کرده باشی
_جالبه…تو مگه دانشگاه رفتی بدونی چه واحدای درسی ای دارن؟
سرخ شد از عصبانیت
باید بدونه جواب بی ادبیاشو میگیره
_محمد طاها، یعنی چی این حرفا؟اصلا ازت انتظار نداشتم که اینطوری با ریحانم حرف بزنی
ریحانه اش؟؟؟؟؟نگاه و لحنش پر از سرزنش بود نگاهی که شاید بیشتر از ده ساله ندیده بودم چون همیشه هر کاری میکردم تحسینم میکردن و مایع فخرشون بودم و این دختره نیومده منو لای منگنه گذاشت…..
_هر چی رو ندونم،اینو خوب میدونم درس خوندن روی شعور آدما تاثیر نمیزاره میخوان پروفسورا داشته باشن یا دیپلم
خودش ول نمیکنه
_چیزی به اسم پروفسورا نداریم دختر خانوم
حداقل با این سن باید اینا رو یاد بگیری
_منظورم چیه دیگه ای بود جناب…. اینکه خودتو میزنی به اون راه تقصیر من نیست
انقدر کلافم کرد که حضور مادرو فراموش کردم
#جزرومد
#پارت۵۴
_من میرم به عالیه و یلدا بگم میزو بچینن……محمد طاها توام لباساتو عوض کن بعد بیا دور هم شام بخوریم……
یادم نمیاد بعد از عمو اینجا جرو بحثی شده باشه که نیاز به پادرمیونی باشه
رفت آشپزخونه و من خیلی جدی به اون دختر زبون دراز خیره شدم
_به هر راهی بزنم به نفع تو تموم میشه……نوه ی خاندان شمس شدن ،اومدن تو این عمارت ، یه شبه راه صد ساله رفتن ، زندگی ای که حتی خوابشم نمیدیدی و آینده ای که حتی نمیتونی تصورشو بکنی…..پس دست از شعار دادن بردار و حالا که اومدی اینجا سرتو بنداز پایین و آروم استفادتو از چیزایی که در اختیارت گذاشته میشه ببر
یه پوزخند محو رو لباش اومد که نفهمیدم چرا
_الان اینایی که گفتی چه ربطی به تو داره ؟تو خودت از قِبَل حاجیتون اینطوری وایسادی جلوم فخر میفروشی پس هروقت قرار شد از جیب خودت بهم ببخشی حرف بزن در ضمن خودت یادت نره شما اومدین دنبال من که بیا و نوه ی این عمارت مسخره شو که هنوز یه لقمه ازش نخورده داری سرکوفتشو میزنی بهم
_ناراحتی؟؟؟همین الان میبرمت فرودگاه……میتونی برگردی به زندگیه قبلیت و مراقب خواهر و برادرت باشی و هفته به هفته بری ملاقات مادرت…….
دستاشو مشت کرد ، بلند نفس میکشید و چشمای درمونده ش روم بود و ادامه دادم
همین امشب باید بفهمه با کی طرفه
_من مرد حرف زدن نیستم دختر خانوم چیزایی ام که گفتم خوب یادمه پس توام یادت نره چون از اینجا هم میتونم کاری که قرار بودو انجام بدم پس تا وقتی اینجایی حواست باشه کی روبه روته و همه چیزو تموم شده نبین
#جزرومد
#پارت۵۵
نمیدونست چیکار کنه و من باید انقدر براش تکرار کنم که آویزه ی گوشش بشه تا الان هر جوری میخواست زندگی کرده به من ربطی نداره از امروز به بعد باید با خواسته ی من زندگی کنه
رفتم لباسامو عوض کردم و برگشتم
نشسته بود رو مبل و سرش پایین بود
خوبه حداقل میفهمه تو چه شرایطیه
_اومدی؟؟بیاید سر میز غذا یخ زد….ریحان جان بیا عزیزم
بی توجه به اون رفتم سر میز
_چرا انقدر خودتونو خسته کردین…..
لب برچید و من خنده ی کوتاهی کردم
دنیا برام خلاصه میشد تو این نخودی خندیدنش
_بازم چقلی کردن؟؟دوست داشتم برای ریحانم خودم غذا درست کنم
_ببخشید حاج خانوم…..
فردا باید راجع به این حاج خانوم گفتنشم
باهاش حرف بزنم
_من اشتها ندارم……میشه بگید کجا میتونم شب بمونم؟؟
_چرا عزیزم؟؟
هول شدن مادرو دیدم که رفت سمتش
وبالاخره نگاهش کردم
_از صبح چیزی نخوردی بیا سرمیز……
اصلا نگاهم نکرد جوابمم نداد
مادر دستشو گرفت و دنبالش راه افتاد
فقط میخواد نازشو بکشه و سوء استفاده کنه
_از صبحم هیچی نخوردی؟؟ برای همینه انقدر ضعیفی دیگه
بیا غذا زیاده هر کدومو دوست داری بخور بعد میبرمت….
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 104
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ممنونم فاطمه جان مرسی عزیزدلم خیلی خوشحال شدم جزرومدو گذاشتین 🥰🥰
چقدر این محمد طاها رو مخ نمیفهمم چرا همه ی ثروتمندا فکر میکنن ادما تنها دنبال پولشونه 🤔
چون تنها چیزی ک دارن پوله