رمان دونی

 

 

 

 

 

 

بی راه نمی‌گفت، میدانستم این حرکتم ریسم بزرگی ایجاد کرده، اما خب قباد که من را نمیخواست، فرزندش را که میدید قطعا من هم دیگر برایش مهم نخواهم بود و طلاقم را توافقی میگیرم.

 

_ بگذریم خاله نبات، گفته بودی یه خبر برام داری؟ واسه اون اومدم، راننده پایین منتظره…

 

کمی در جایش جابه‌جا شد:

 

_ چرا علاف کردی خب بیچاره‌رو میگفتی بیاد تو یه چای رو لایق ندونستی براش؟

 

لبخندی زدم، اگر محمد را میدید قطعا میفهمید دلیل نیاوردنش چیست:

 

_ نه خاله‌‌، غریبه نیست، خودش نخواست بیاد… نمیخوای خبرتو بدی؟

 

سری تکان داد و برگه‌ای از روی میز برداشت:

 

_ دو ماه پیش بود یه خانم اومد اینجا…

 

منتظر خیره‌اش بودم، انگار در گفتن تردید داشت:

 

_ گفتش سال هفتاد یه بچه آوردن و اینجا ولش کردن…با شناسنامه!

 

آهی کشید و من همچنان منتظر خبری بودم که میخواست بدهد، حتی نمیدانم این قضیه کجایش به من ربط داشت!

 

برگه را به سمتم گرفت:

 

_ گفتن اسمش حورا بوده…اولش تعجب کردم اما بعد که پرونده‌ی تو رو از بایگانی آوردم و بررسی کردم، فهمیدم با هم جور درمیاد…

 

قلبم ثانیه‌هایی را از دست داد و انگار نفس تنگی را مهمان سینه‌ام کرد.

با بهت کاغذ را از دستش گرفته نگاه کردم، هر کلمه و موضوعش خنجری میشد و در سینه‌ام فرو میرفت.

 

#پارت576

 

 

 

 

 

_ اصرار داشتن ببیننت، ظاهرا…عمه‌ت هستن، اسمشون هم…

 

_ نمیخوام!

 

اشکی که میخواست بچکد را مهار کردم، انقباض شکمم نشان از فهم کودکم میداد، انگار حس و حال من هم او را می‌آزرد.

کاغذ را روی میز انداختم و از جا برخاستم:

 

_ هیچوقت نمیخوام کسیو ببینم…

 

وسایلی که موبایل و کیف کوچکم بود را برداشتم:

 

_ حالا بذار باهاشون حرف بزنی خب حوراجان، بعد این همه مدت شاید حرفی دارن که برگشتن…

 

با تفرت خیره‌اش شدم:

 

_ حزف داشتن، بیشتر از بیست سال وقت داشتن برا حرف زدن! نمیخوام، لطفا بهشون دیگه دیگه مزاحم نشن…من هیچکسو ندارم، جز همین بچه کسی هم نمیخوام!

 

از اتاق مدیر بیرون زدم، اما صدای خاله نبات هم به دنبالم کشیده شد:

 

_ هول نکن، حورا…ای خدا دستم به دامنت، این بچه حامله‌س…حورا جان، عزیزم، نمیخواد هول بشی بخدا کسی اینجا نیست…

 

بچه‌ها از سالن غذاخوری داشتن بیرون می‌آمدند، دیدنشان حس و حال روزهای کودکی‌ام را داشت، از میانشان گذشتم و انگار خاله نبات هم بالای پله‌ها میان ازدحام و سوال‌های بی سر و ته بچه‌ها گیر افتاد.

 

بیرون زدم و محمد با دیدنم به سمتم شتافت، متعجب پرسید:

 

_ چیشده این چه حالیه؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 188

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طعم جنون pdf از مریم روح پرور

    خلاصه رمان :     نیاز دختر شرو شیطونیه که مدرک هتل داری خونده تا وقتی کار براش پیدا بشه تفریحی جیب بری میکنه اما کیف و به صاحباشون برمیگردونه ( دیوانس) ازطریق یه دوست کار پیدا میکنه تو هتل تهران سر یه اتفاقاتی میشه مدیراجرایی هتل دستشه تا زمانیه که صاحب هتل ک پسر جونیه برگرده از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و تئاتر کشانده است، با دختری به نام الآی آشنا می‌شود؛

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در حسرت آغوش تو pdf از نیلوفر طاووسی

  خلاصه رمان :     داستان درباره ی دختری به نام پانته آ ست که عاشق پسری به نام کیارشه اما داستان از اونجایی شروع میشه که پانته آ متوجه میشه که کیارش به خواهرش پریسا علاقه منده و برای خواستگاری از پریسا پا به خونه ی اونها میذاره اما طی جریاناتی کیارش مجبور میشه که پانته آ رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عاصی

    خلاصه رمان:         در انتهای خیابان نشسته ام … چتری از الیاف انتظار بر سر کشیده ام و … در شوق دیدنت … بسیار گریسته ام … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوس پر از خواب pdf از مریم سلطانی

    خلاصه رمان :   صدای بگو و بخند بچه‌ها و آمد و رفت کارگران، همراه با آهنگ شادی که در حال پخش بود، ناخودآگاه باعث جنب‌و‌جوش بیشتری داخل محوطه شده بود. لبخندی زدم و ماگ پرم را از روی میز برداشتم. جرعه‌ای از چای داغم را نوشیدم و نگاهی به بالای سرم انداختم. آسمانِ آبی، با آن ابرهای

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خسته
خسته
1 ماه قبل

گندت بزنن با این وضع پارت گذاری. هردمبیل شده!
اینهمه بی نظمی و بی اعتنایی به مخاطب تا کی آخه ؟!

Mamanarya
Mamanarya
1 ماه قبل

اسکول شاید ارثی چیزی بهت رسیده باشه خب

...
...
پاسخ به  Mamanarya
1 ماه قبل

آفرین با سر میفته تو کاسه عسل😂😂
ولی واقعا از ادمایی حالا چ زن چه مرد که اوایل جوونی ازدواج میکنن، بعدا که به یه پول و تحصیلاتی رسیدن سرشون گیج میخوره، به شریکشون میگن نیستی در حدم و میزارن میرن خوشم نمیاد. انگار زن و شوهر و بچه مسخره اونان. خدا هیچ چیزیو به بی جنبه‌ش نده

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x