رمان خان زاده جلد سوم پارت 6 - رمان دونی

رمان خان زاده جلد سوم پارت 6

 

 

ترسیده بودم و کمی عقب کشیدم و گفتم
نه خواهش می کنم نمی خوام
اما دستش روی بازوهام گذاشت و مانع دور شدنم شد گفت
_ اصلاً دوست ندارم این حرفها را بشنوم چرا باید بین من و تویی که رابطمون پر از احساس و عشق و علاقه است سکس نباشه ؟
فکر می کنی من از اون پسرایی ان که جانماز آب میکشن و صبح تا شب جلوی خدا خم و راست میشن؟

من رابطه های زیادی داشتم قبل از تو الانم نیاز دارم اگر نمیخوای با هم رابطه داشته باشی میتونم برم با یکی دیگه برای من هیچ فرقی نمیکنه!

این همه بی رحمی از این آدم بعید بود این همه بی رحمی برای منی که اینقدر دوسش داشتم زیاد بود
منو بین دوراهی قرار می داد چطور می تونستم به عشقم و کسی که دوسش دارم اجازه بدم بره با یه زن دیگه ممکن نبود بود؟

جون میدادم میمردم من دخترونگیمو رو به پای این آدم داده بودم تا وقتشو با یکی دیگه بگذرونه؟

با چشم پر از اشک گفتم خواهش

می کنم من مجبور به این کار نکن
کلافه گفت
_ من به هیچ چیزی تورو مجبور نمی کنم اما منم نیازایی دارم که باید برطرف بشه
من یه مردم نیاز من خیلی زیاده دلم میخواد با تویی که بهت احساس دارم ارضاش کنم اما اگر خودت بخوای میتونم برم سراغ یکی دیگه

دست از تقلا برداشتم و چشم بستم و خودمو به دستش سپردم

بازم مثل قبل پر از درد تمام حرکاتش پر از خشم بود انگار که داشت کسی را شکنجه می کرد به جز صورتم تمام تنم سیاه و کبود میشد
همه وجودم درد میگرفت دفعه دومی بود که رابطه رو تجربه می کردم اونم این بار با هوشیاری.

درد بدی زیر دلم پیچید با التماس گفتم خواهش می کنم یکم آروم درد دارم شاهو

با زبونش آهسته زیر گردنم کشید گفت _من توی رابطه نمیتونم آروم باشم خودتو با من وفق بده
باید یاد بگیری که با توی هر شرایطی بتونی با من بودن و تحمل کنی چون من هر روز ممکنه رابطه دلم بخواد و تو باید قبولش کنی

چیزی از حرفاش نمی فهمیدم فقط درد داشتم خودش از روی تنم عقب کشید مجبورم که از لبه تخت چهار دست و پا بشینم خوش پایین تخت ایستاد از پشت موهام دور دستش پیچید و سرمو عقب کشید و دوباره باهام یکی شد

صدای در ناکم کل خونه رو پر کرده بود و بی اعتنا به من اشکام داشت کارشو میکرد احساس میکردم داره جونم و از تنم میکشه
بالاخره دو ساعتی من رو زیر و رو کرد و جونمو گرفت تا بلاخره به اوج رسید کنارم دراز کشید
با بی حالی و نفس نفس گفتم
شاهو باید قرصی چیزی بخورم تو….
اون تو ارضا شدی…

با خنده گفت
_ بیخیال دختر با یه بار کسی حامله نمیشه
اما من ترسیده گفتم
اما اگه شدم چی ؟
دوباره با خنده گفت
_اگر حامله شدی خوش به حالت میشه چون اون موقع مجبورم بیام خواستگاریت.

فکری از سرم گذشت
شاید اگر حامله میشدم زودتر می‌آمد خواستگاری و همه چیز تمام می شد مگه نه؟
اما باز می ترسیدم کمی که کنارم روی تخت دراز کشید از جاش بلند شد و گفت _میرم حموم
و چندتا دستمال کاغذی روی شکم من انداخت گفت
_ بذارش لای پات تختم کثیف نشه

نگران تختش بود نه من!
نگران کثیفی بود نه من که این همه درد کشیده بودم
وقتی صدای آب حموم اومد و بی حالی روی تخت نشستم و شروع کردم به پوشیدن دونه به دونه لباس هام

بین پاهام رو تمیز کردم دستمال کاغذی رو توی سطل زباله انداختم منتظرش روی تخت نشسته بودم که بدون هیچ خجالتی با یه حوله کوچک روی موهاش از حمام بیرون اومد
نگاهم که روی تنش بالا و پایین شد با دیدن تن برهنه اش و برجستگیه بین پاهاش نگاهمو ازش گرفتم

با خنده گفت
_ همین ده دقیقه پیش زیر تنم بودی الان خجالت میکشی نگاهم کنی؟

آب دهنم و پایین فرستادم گفتم
اذیت نکن شاهو…‌
لخت جلوی اینه نشست و شروع کرد به خشک کردن موهاش ومن به تماشا کردنش ادامه دادم
دلم میخواست الان که اینجام الان که این دروغ و به جون خریدم و به اینجا اومدم حداقل کمی از کنارش بودن لذت ببرم
پس از جام بلند شدم و کمد وباز کردم و نگاهی به لباساش انداختم تیشرت شلوارک ورزشی سرمه ای رنگی از کمد بیرون کشیدم و به سمتش رفتم

میشه اینا رو بپوشی؟
نگاهی به لباسهای توی دستم انداخت و گفت
_تو بران لباس انتخاب کردی؟
خجالت زده و شرمنده گفتم معذرت می خوام فکر نمی کردم ناراحت بشی

لباس ها را از دستم گرفت قبل از اینکه به بپوشتشون از کشو یه شورت برداشت و تنش کرد و بعد لباس را پوشید و گفت حوصله داری موهام و خشک کنی؟

خوشحال از این پیشنهادش سشوار و به برق زدم و پشت سرش ایستادم

وشروع موهای کوتاهش و خشک کردن توی آینه نگاهش فقط به من بود و من احساس میکردم الان واقعا حالم خوبه وقت گذروندن با این آدم حالمو بهتر می کرد با وجود این همه ناراحتی و دلشکستگی که بهم داد…

موهاش که خشک شد گفتم

بفرمایید آقا موهاتون خوشگل شدن
از جاش بلند شد دست زیر پای من انداخت و به سمت تخت رفت
دراز کشید و منم سرم و روی بازوش گذاشتم
صورتامون درست روبه‌روی هم بود نگاهش به صورت من بود و حتی پلک نمی زد و من احساس می‌کردم زیر نگاهش دارم آب میشم

با خجالت گفتم
به چی داری نگاه می کنی؟
دستش رو جلو آورد موهامو از روی صورتم کنار زد و گفت
_میدونستی خیلی خوشگلی ؟

با خنده گفتم از این حرف نزن بهت نمیاد اصلا
کمی جا به جا شد و گفت
_ چرا بهم نمیاد؟
نگاهش کردم به چشماش به چشمایی که هنوز هم سرد بودن و گفتم

چون اولین باره از این حرف میزنی تا حالا نشنیدم از من تعریف کنی

با تمام غروری که ازش سراغ داشتم گفت
_ همین که انتخابت کردم یعنی تعریفی هستی
من هر کسی رو انتخاب نمی کنم همین که اینجایی روی این تختی یعنی با بقیه فرق داری!
قند توی دلم آب می شد از این همه تعریف
این آدم تعریف کردن بلد نبود این حرفا براش زیادی بود نبود ؟
لبمو به دندون گرفتم و اون با انگشتش لبمو از بین دندونام بیرون کشید و گفت

_هیچ وقت این کارو نکن
لبی که من بوسیدم نباید تو بهشون صدمه بزنی
آهسته سر تکون دادم و دوباره زمزمه کرد
_ کاش اینقدر زیبا و معصوم نبودی کاش مونس نبودی
کاش یکی دیگه بودی…
با تعجب از شنیدن این حرفا پرسیدم

منظورت چیه اما اون منو پشت به خودش کرد مجبورم کرد اینطوری دراز بکشم و از پشت بغلم کرد و گفت

_بهتر بخوابیم دیگه خیلی دیر وقته بدون اینکه چیزی از حرفاش بفهمم غرق شدم توی حصار دستاش و محو شدم توی گرمای آغوشش
اون همه خشونتی که بین رابطه داشت الان محو شده بود و من عاشق این آدم بودم با تمام غرور و خودخواهی و زورگو بودنش میخواستمش و این نقطه ضعف من بود .

شاهو به خواب رفتو نمیدونم اما من یک ساعتی لذت بردم از جایی که بودم لمس و نوازش بازوی برهنه این آدم حس غرور میداد بهم
حس خوشبختی میداد

احساس می کردم نور آفتاب چشمامو میزنه چند باری روی تخت غلت خوردم و به جسم سنگین برخوردم لایه پلکامو که باز کردم با دیدن شاهو کنارم روی تخت لبخند گشادی زدم

کی می رسید که همیشه وقتی چشم باز می کنم همینطور شاهو رو کنار خودم ببینم ؟
خودمو بهش نزدیک تر کردم گونشو بوسیدم و کنار گوشش گفتم

نمیخوای بیدار شی شده آفتاب داره میتابه یه روزه جدید برای من و توعه؟

بهم پشت کرد و گفت
_ اینقدر کنار گوشم وزوز نکن بذار بخوابم
اما من که کرمم گرفته بود خودمو بالاتر کشیدم روی کمرش دراز کشیدم درست روی تنش و سرمو کنار گوشش گذاشتم و گفتم
اما من دلم برای شاهو تنگ شده پاشو واسم باز اخم کن عصبانی شو زور بگو روز جدیده پاشو کارتو شروع کن

دلت برای این کار را تنگ نشده ؟
دیدم که صورتش به لبخند کش اومد و گفت
_خودت میخاریا داری بیدار می کنی که شروع کنم امرونهی کردن بهت؟

با صدای بلند خندیدم و گفتم کیع بدش بیاد
اگه اونی که امرو نهی میکنه یکی مثل تو باشه دل آدم میخواد خب!

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان فردا زنده میشوم pdf از نرگس نجمی

  خلاصه رمان:     وارد باغ بزرگ که بشید دختری رو میبینید که با موهای گندمی و چشمهای یشمی روی درخت نشسته ، خورشید دختری از جنس سادگی ، پای حرفهاش بشینید برای شما میگه که پا به زندگی بهمن میذاره . بهمن هم با هزار و یک دلیل که عشق به خورشید هیچ جایی در آن نداره با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی

    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….       به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شفق قطبی به صورت pdf کامل از محدثه نوری

    خلاصه رمان:   دختری ساده و خوش قلب،که فقط فکر درس و کنکورشه… آرومه و دختر خوب خانواده یه رفیق داره شررررر و شیطون که تحریکش میکنه که به کسی که نباید زنگ بزنه مثلا مخ بزنن ولی خب فکر اینو نمیکردن با زرنگ تر از خودشون طرف باشن حالا بماند که دخترمون تا به خودش میاد عاشق

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هکمن
رمان هکمن

دانلود رمان هکمن   خلاصه : سمیر، هکر ماهری که هیچکس نمی تونه به سیستمش نفوذ کنه، از یه دختر باهوش به اسم ماهک، رو دست می خوره و هک می شه و همین هک باعث یه کل‌کل دنباله دار بین این دو نفر شده و کم کم ماهک عاشق سمیر می شه غافل از اینکه سمیر… به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ازدواج اجباری

  دانلود رمان ازدواج اجباری   خلاصه : بهار یه روز که از مدرسه میاد خونه متوجه ماشین ناشناسی میشه که درخونشون پارکه که مسیر زندگیش و تغییر میده… پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیم تاج pdf از مونسا ه

  خلاصه رمان :       غنچه سیاوشی،دختر آروم و دلربایی که متهم به قتل جانا ، خواهرزاده‌ی جهان جواهری تاجر بزرگ تهران و مردی پرصلابت می‌شه، حکم غنچه اعدامه و اما جهان، تنها کس جانا… رضایت می‌ده، فقط به نیت اینکه خودش ذره ذره نفس غنچه‌رو بِبُره! به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
علیرضا
علیرضا
2 سال قبل

اه حالمو بهم زد این مونس داره مثل یه اسباب بازی باهاش رفتار میکنه

اسرا
اسرا
3 سال قبل

چرا اینطوریه این دختر اخه یکم غرور یکم شخصیت بابا هر چقدر کشته و مرده طرف هم باشی ولی نباید که عقل و شعورتو از دست بی . این اهورا چرا اصلا هواسش به دخترش نیس اونکه خودش اینکاره بوده روزی باید بفهمه . تازه من این رمانو یکم جلوترم این مونسسس خر از شاهو حامله میشه شاهو هم روی خودشو نشون میده و میگه حق نداری بچه مو بندازی برای انتقام از اهورا و مادرت نیازش دارم خر

نیلای
نیلای
3 سال قبل

مگه دارییییم این همه جلبک مغز حالا آیلینو ولش اونم یکم خر بود ولی بابا اهوراش یه زمانی گرگی بوده برا خودش یعنی متوجه نمیشه د خترش
داره چه شکری میخوره؟؟؟

Romina
Romina
3 سال قبل

ای بدم میاد از اینجور آدما و این دخترای خنگ

او تنهاست
او تنهاست
3 سال قبل

عجب خریه دیگه
صد رحمت به خر
خر با اون خریتش یه چیزی سرش میشه ولی این خیلی الاغ

Agrean
Agrean
3 سال قبل

این دختر واقعا خره به معنای واقعی کلمه

ترنم
ترنم
3 سال قبل

خیلی خوبه من نمیدونم چرا بعضیا ایراد میگیرن تازه ترنم رمان هاش خیلی معروفن

دلارام
3 سال قبل

یکمم مغرور داشته باشه بد نیس

دلارام
3 سال قبل

مونس چقد خره😐

مریم
مریم
3 سال قبل

خوبه

دسته‌ها
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x