رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 99 - رمان دونی

#پارت_۷۰۷

🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓

وسط اوقات بیکاریم،بعداز انجام کلی کار سخت و سهل وقتی بقیه مشغول گپ و گفت درمورد زمین و زمان بودن من دست بردم تو جیبم ویکم اجیل تو مشتم جمع کردم و بهشون نگاهی انداختم.
نمیدونستم از اینکه اونهمه به فکر سلامتی من و بچه بود خوشحال باشم یا از اینکه زیادی حساس شده بود و تنها به بچه اهمیت میداد ناراحت !؟
بله ! درواقع مسئله این بود.
تو فکر بودم که جمله ی پرسشی منیژه از فکر بیرونم آورد:

-در چه حالی مامان بهار !؟

مادر ! چه واژه ی ی عجیبی بود.یه احساس متفاوت.
باورم نمیشد من دارم مادر یه بچه میشم.
اون هم توی این سن.
اون هم توی این شرایط بعد از اونهمه اتفاق!
واقعا میخواستم مادر بشم و یه بچه الان تو وجود من بود!؟
چقدر عجیب !
سرم رو بالا گرفتم و گفتم:

-شکر…بد نیستم !فقط گاهی یه نمه احساس تهوع دارم البته شدید نیست…

ریلکس گفت:

-طبیعی…

کنجکاوانه و چون اون مادر بود و پر از تجربه پرسیدم:

-منیژه بچه داشتن یعنی چی!؟

تا اینو پرسیدم انگار که داغ دلش تازه شده باشه وای وای کنان دستشو تو هوا تکون داد و گفت:

-وای وای نگم برااااات ! خیلی مشتاقی بدونی؟

با خنده جواب دادم:

-آره

خیلی سریع گفت:

-یعنی رخت گهی شستن…یعنی پنج صبح خوابیدن و 6 صبح بیدار شدن…روفت و رو…پخت و پز…یعنی چند نوع غذا درست کردن.
یعنی شلخته شدن خودت واسه تمیز موندن اونا…
یعنی دعوا و جنگ اعصاب.
یعنی روزی ده بار خونه رو تمیز کردن…
یعنی ترک برداشتن شکمت
یعنی بالا رفتنت وزنت.
کافی بود یا بازهم بگم !؟

دیگه داشت زیادی منو میترسوند.ختدیدم و گفنم:

-نه ادامه نده! تا همینجاش هم خیلی ترسیدم!

اینو گفتم و دستمو به سمتش دراز کردم و گفتم:

-بفرما آجیل!

چنددونه بادام برداشت و پرسید:

-به شوهرت گفتی بالاخره !؟

نفس عمیقی کشیدم و جواب دادم:

-اهوووم!

تند تند پرسید:

-وااااس چه خوب! واکنشش چی بود؟

نگاهمو دوختم به راهرو و جواب دادم:

-خیلی خوشحال شد ولی خیلی حساس.از وقتی فهمیده پدرمو درآورده.
حتی اجازه نداد من خودم رانندگی بکنم. حتی خودش آورد و رسوندم.
بعضی وقتها سخت گیری هاش کلافه ام میکنه!

بادوم هارو یکی یکی پوست کند و همونطور که دهن خودش میذاشت گفت:

-همشووووون اولش همینن! حساسن، نگرانن ولی بعدش حاضر نمیشن یه شب از خواب خوششون بگذرن و دو دقیقه بیدار بشن بچه رو نگه دارن که تو به هزارو یه کاری که باید انجام بدی برسی…یه پوشک هم برات عوض نمیکنن خیالت راحت! اولش اینطوره!

خیره شدم به نقطه نانعلومی و کمی نگران گفتم:

-البته من یه دغدغه ی دیگه هم دارم.

کنجکاو پرسید:

-چی !؟

نفس عمیق کشداری کشیدم و جواب دادم:

-خانواده شوهرم خیلی دلشون میخواد نوشون پسر باشه.این علاقه ی شدیدشون باعث شده ترس داشته باشم.
ترس از اینکه حالا اگه بچه دختر باشه چی میشه.
میدونم این تفکرات خیلی مسخره ان…
اما چیکار کنم…مادرشوهرم و عموم وحشت دارن…وحشت از اینکه هیچوقت نوه ی پسر نداشته باشن و …چشم امیدشون به من هرچند من خودم دلم دختر میخواد

حرفهای من باعث شد آه از نهاد منیژه بلند بشه.
سری به تاسف تکون داد و گفت:

-بیچاره دختر جماعت! یا باید نگران پریودیش باشه یا نگران اینکه خواستگار گیرش بیاد یا نیاد..یا نگران بکارتش یا نگران بچه دار شدن و نشدنش..یا نگران جنسیت بچه اش…زن یعنی گرفتاری!یعنی بدبختی….
حالا خود شوهرت نظرش چیه !؟

برای نیما مهم نیود.اتفاقا خودش گفت دختر بیشتر دوست داره.
با یه مکث کوتاه لبخند زدم و جواب دادم:

– نه…نیما خودش کاری به این حرفها نداره

دستشو رو شونه ام گذاشت و گفت:

-پس نگران نباش…مهم شوهرته! به چیز دیگه ای فکر نکن!
به نظرم خیلی بده که از الان بخوای نگران همچین چیزایی باشی خصوصا اینکه واسه یه زن باردار هیچ چیز وحشتناک تر از داشتن استرس نیست!

شاید حق با اون باشه که قطعا بود.
فکر نکنم چیزی بدتر از اینکه من بخوام از الان به همچین چیزی فکر کنم وجود داشته باشه.
بهتره بیخیال بشم و توکل کنم به خدا!
آهسته گفتم:

-آره بیخیالش…

سرش رو آورد جلو و گفت:

-بجای این حرفها به عشق و حال فکر کن

ریز ریز خندید و بعدهم از کنارم رد شد و رفت به کارش برسه…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بامداد عاشقی pdf از miss_قرجه لو

  رمان بامداد عاشقی ژانر: عاشقانه نام نویسنده:miss_قرجه لو   مقدمه: قهوه‌ها تلخ شد و گره دستهامون باز، اون‌جا که چشمات مثل زمستون برفی یخ زد برام تموم شدی، حالا بیچاره‌وار می‌گردم به دنبال آتیشی که قلب سردمو باز گرم کنه… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برگریزان به صورت pdf کامل

    خلاصه رمان : سحر پدرش رو از دست داده و نامادریش به دروغ و با دغل بازی تمام ارثیه پدریش سحر رو بنام خودش میزنه و اونو کلفت خونه ش میکنه. با ورود فرهاد …   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 3.6 / 5.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف

  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب و رویا دیده!     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان والادگر نیستی
دانلود رمان والادگر نیستی به صورت pdf کامل از سودا ترک

      خلاصه رمان والادگر نیستی : ماجرای داستان حول شخصیت والادگر، مردی مرموز و پیچیده، به نام مهرسام آشوری می‌چرخد. او که به خاطر گذشته‌ای تلخ و پر از کینه، به مردی بی‌رحم و انتقام‌جو تبدیل شده، در جستجوی عدالت و آرامش برای خانواده‌اش است. اما وقتی که عشق در دل تاریکی و انتقام جوانه می‌زند، همه چیز

جهت دانلود کلیک کنید
رمان زیر درخت سیب
دانلود رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی

  خلاصه رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی :   من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود   فشاری که روی جسم خسته و این روزها روان آشفته اش سنگینی میکند، نفسهای یکی در میانش را دردآلودتر و سرفه های خشک کویری اش را بیشتر و سخت تر کرده او اما همچنان میخواهد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضماد

    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ برادر و همسربرادرش، مجرم را به زندان انداخته و فرزند

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
15 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حدیث
حدیث
2 سال قبل

من به شما پیشنهاد میکنم رمان زاده نور رو بخونید اون رمان هم اینترنتی میزارن و هر روز پارت های نسبتا طولانی میزارن در کل در پارت گزاری منظم تر هستند میتونید در کنار این رمان، اون رمان هم بخونید من هم الان این دوتا رمان رو میخونم

Shila
Shila
2 سال قبل
پاسخ به  حدیث

محتواش خوبه؟؟؟؟

حدیث
حدیث
2 سال قبل
پاسخ به  Shila

خیلی بهتر از این رمان هست

Shila
Shila
2 سال قبل
پاسخ به  حدیث

چه خوب…پس من برم بخونمش
مرسی❄️

حدیث
حدیث
2 سال قبل
پاسخ به  Shila

خواهش میکنم

R
R
2 سال قبل
پاسخ به  حدیث

نظر شما رو دیدم ک
گفتم بذا برم ببینم چیه رمانه..
من واقعا وقتی رمان میخونم تا کلش تموم نشه یه مدت حواسم فقط ب رمان..
همش درگیرش میشم بخاطر این از رمان خوندن فرار میکنم… واقعا انقد درگیرش میشم ک بعضی جاهاش منم گریه میکنم… 😅حالا رفتم رمانو خوندم خیلی خوب بود یعنی عالی… بهتر از این بود… ممنون…

حدیث
حدیث
2 سال قبل
پاسخ به  R

منم وقتی رمانی رو شروع به خوندن میکنم نمیتونم دیگه ولش کنم و ذهنم کاملا درگیرش میشه و خیلی عذاب میکشم تا تموم بشه وقتی هم تموم شد میگم دیگه رمان نمبخونم ولی دوباره نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم و میخونم بابت این رمان هم خواهش میکنم من که لذت بردم از خوندنش البته تا الان و امیدوارم شما هم از خوندنش لذت ببرید

Zari
Zari
2 سال قبل
پاسخ به  حدیث

عالیه واقعا

Shila
Shila
2 سال قبل

پارت که نمیشه گفت ولی پاراگراف چند روز بعد هم لابد بهار با خودش فکر میکنه که چجوری دلخوری صبحو از دل نیما دربیاره🥲😂

R
R
2 سال قبل
پاسخ به  Shila

نظر شما رو دیدم ک
گفتم بذا برم ببینم چیه رمانه..
من واقعا وقتی رمان میخونم تا کلش تموم نشه یه مدت حواسم فقط ب رمان..
همش درگیرش میشم بخاطر این از رمان خوندن فرار میکنم… واقعا انقد درگیرش میشم ک بعضی جاهاش منم گریه میکنم… 😅حالا رفتم رمانو خوندم خیلی خوب بود یعنی عالی… بهتر از این بود… ممنون…

Zari
Zari
2 سال قبل
پاسخ به  Shila

🤣🤣

زهرا
زهرا
2 سال قبل

هق😐😐😐😐

mr
mr
2 سال قبل
پاسخ به  زهرا

دکتر حاتمی چطو شد؟ من از قسمت 40 اومدم اینجا 🙂

R
R
2 سال قبل

واقعا مسخره اس..
از کی منتظرم…
همین؟؟؟؟

Shila
Shila
2 سال قبل

😑😐😑😐😑😐😑😐

دسته‌ها
15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x