رمان شاه خشت پارت 45

3.2
(5)

 

 

 

 

از کنار پریناز که گردن می‌کشید برای دیدن باغ رد شدم و با پنجه دست پشت گردنش را گرفتم، مثل گرفتن یک گربهٔ فضول!

 

_ ولم کن، می‌گم گردنمو ول کن!

 

_ برو بالا ببینم، بجنب.

 

از پله‌ها بالا می‌رفت، پاکوبان و عصبی! خنده‌دار بود، این ادا و اطوار جدید.

 

وارد اتاق شد و سریع به‌سمت بالکن رفت.

در اتاق را پشت‌سرم قفل کردم.

 

_ بیا این‌جا ببینم، سرت‌و می‌ندازی پایین، هر سوراخی سرک می‌کشی؟ این‌جا رو با اون طویله‌ای که بودی اشتباه نگیر. بهت تأکید کردم که زندگی من قانون داره، ظاهراً متوجه نمی‌شی.

 

با عصبانیت جلو آمد.

 

_ من مگه مریضم بیام وسط گندکاریای شما؟ خودم اندازه خودم مصیبت و فلاکت دارم. صدا اومد از توی باغ، هیچ‌کسم نبود، رفتم ببینم صدای داد و فریاد از کجاس. بعد… تو… تو… زدی مخش‌و ترکوندی، آره؟! اصلاً تو کی هستی؟ هان؟ آخه کی به این راحتی آدم می‌کشه؟ به این و اون شلیک می‌کنه!

 

خنده‌دار بود، واقعاً مضحک.

 

_ وقتی با من حرف می‌زنی، صدات بالا نره وگرنه درآوردن زبونت از حلقوم برای من کاری نداره.

 

_ بله، برای شما ظاهراً هیچ مانعی وجود نداره، انگار تگزاسه! با تفنگ راه افتادی، بنگ بنگ…

 

نمی‌دانم این حجم از شجاعت و شاید «خریت» از کجا در کالبدش حلول می‌کرد.

 

_ تا پریروز که روش‌های برخوردی من باعث مباهات می‌شد. اون یارو کی بود؟ دوست‌پسرت که خبرش رو بهت رسوندن. یادمه گل از گلت شکفته بود. الآن این برخوردای انسان‌دوستانه زیاد بهت نمیاد.

 

صورتش از عصبانیت به قرمزی می‌زد.

 

_ اون آشغال دوست‌پسر من نبود…

 

 

 

جلو آمده و عصبی، انگشت اشاره‌اش را به سینه من می‌کوبید.

 

_ تو شازده دوزاری هم برای انسان‌دوستی نزدی وسط پای اون عوضی رو بترکونی. پای «حرف من» و «حکم من» و «کوفت من» و اینا بود. وگرنه برات چه فرقی داره کی من‌و کرده، من به کی دادم قبل تو.

 

زیاده‌روی کرد، انصافاً تودهنی حق مطلب را ادا نمی‌کرد.

 

به‌سمت بالکن رفتم و با خونسردی در را بستم. من می‌دانستم و این موجود وقیح.

 

وقتی برگشتم، دستم به‌سمت کمربندم رفت. چشم باریک کرده بود به حرکات من، منتظر و شاید آماده؟!

 

زیپ شلوارم را باز کردم.

 

_ افاضاتت تموم شد؟

 

_ نه‌خیر، تموم نشده… تمومم نمی‌شه، فکر کردی چی؟ این‌جا عهد بوق‌السلطنه نیست، تو هم ناصرالدین شاه نیستی! زرتی به زرتی کمربند می‌کشه. اصلاً می‌خوای بزنی چرا زیپ شلوارت‌و باز می‌کنی؟ آهان! باریکلا، شازده شل‌شلوار، می‌خوای زور اون‌جاتم نشونم بدی؟ سادیسم داری دیگه وگرنه که دست به زیپ راه نمی‌رفتی.

 

_ پریناز، یک کلمه دیگه از دهنت بیرون نیاد… به نفعته.

 

این‌بار بازهم جلو آمد و با دو دست به تخت سینه من زد.

 

_ برو بابا… بیا بزن اون اسلحه‌ت رو توی مخ من… این زندگی سگی چیه آخه؟! تو که…

 

دستم را لای موهایش چنگ کردم و صورتش را به‌سمت خودم کشیدم.

 

_ خیلی هوس مردن کردی امشب، آره؟ سگ‌خور یکی دیگه هم روش!

 

به‌سمت بالکن کشیدمش… دری که با لگد باز شد؛ نم هوا، صدای آب.

 

لبه نرده‌ها ایستادم و کمرش را به‌سمت پایین خم کردم.

 

 

 

 

 

 

 

_ چطوره از این‌جا بندازمت پایین؟ هان؟ یا ببرمت سمت دریا! یا نه، یه راه دیگه هم هست، بسپرمت دست همون پسره، فکر کنم اون بهترین تنبیه باشه برات، چوب و فلک روی تو جواب نمی‌ده.

 

مردمک چشمانش می‌لرزیدند، لب‌هایش به‌هم می‌خوردند مثل ماهی از آب بیرون افتاده.

 

سرم را کنار گوشش بردم و زمزمه کردم:

 

_ همین امشب می‌فرستمت تهران ورِ دل همون پسره خاطرخواهت! فرناز دردسرش از تو کمتر بود.

 

عضلاتش به‌آنی شل شدند، خودش را تسلیم می‌کرد، تهدیدم جواب داد.

 

فشار پنچه‌ام را بین گیسوانش کم کردم.

 

سرش را عقب کشید، نگاهش انگار… یک نقاشی بی‌روح باشد.

 

دستش را به لبه نرده گرفت برای نیفتادن، شاید هم برای بلند شدن.

 

تمام‌قد جلویش ایستادم، خیره به حقارتی که راهی تا شنیدن التماس‌هایش برای طلب بخشش نداشتم.

 

به‌محض بلندشدن اتفاق افتاد، اگر پوزخندش تلنگر نمی‌زد…

 

یک پا را از بالای نرده‌ها رد کرد… پای دوم هم!

به‌قصد سقوط که گوشه لباسش را گرفتم، بین زمین و آسمان.

 

دهانم خشک، چشمانم از حدقه بیرون زده… با تمام توان، بالا کشیدمش… جهنم که دست‌وپا می‌زد به سر و صورتم…

 

 

 

 

 

 

باید از بالکن دور می‌شدیم.

 

انگار امن‌ترین نقطه همان عضلات قفل‌شده‌اش بین بازوانم باشد.

 

می‌ترسیدم رهایش کنم حتی برای یک ثانیه!

 

مستقیم به‌سمت حمام رفتم، زیر دوش… برای آرام کردنش راه دیگری به ذهنم نرسید.

 

آب سرد بر سرمان می‌ریخت… تا چند دقیقه پیاپی مشت می‌کوبید به پهلوهایم ولی آرام گرفت.

 

بیشتر می‌لرزید، شاید هم گریه می‌کرد.

پس لرزه‌های یک حمله هیستریک.

 

دسته تنظیم دوش آب را چرخاندم، آبی که کمی گرم شد.

 

می‌ترسیدم از خودم جدایش کنم.

 

_ پریناز، من‌و نگاه کن.

 

سرش را بالا آورد، با چشمانی به خون نشسته.

 

_ حرکت احمقانه‌ای نکنیا!

 

شاید جانی به تنش نبود، پای دیوار سر خورد و روی زمین نشست.

 

وضعیت بهتر از این نمی‌شد، هردو با لباس، زیر دوش!

 

اول لباس‌های خودم را درآوردم و بعد پریناز، مقاومتی نمی‌کرد.

 

حوله به تنش پیچیدم. روی تخت دراز کشید با موهای آب‌چکان.

 

در بالکن را قفل کردم، روی تخت بی‌صدا افتاده و پلک بسته بود.

 

لباس پوشیدم و از اتاق بیرون زدم.

 

با لیوان شیر داغ که برگشتم، هنوز بی‌حرکت روی تخت افتاده بود.

 

دستم را زیر تنش انداختم.

 

_ بلند شو، این‌و بخور.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۲۲۶ ۱۲۴۶۳۴۱۷۸

دانلود رمان عاشقانه پرواز کن pdf از غزل پولادی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   گاهی آدم باید “خودش” و هر چیزی که از “خودش” باقی مانده است، از گوشه و کنار زندگی اش، جمع کند و ببرد… یک جای دور حالا باقی مانده ها می خواهند “شکسته ها” باشند یا “له شده ها” یا حتی “خاکستر شده ها” وقتی…
رمان اوج لذت

دانلود رمان اوج لذت به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی 4.2 (32)

بدون دیدگاه
  خلاصه: پروا دختری که در بچگی توسط خانوادش به فرزندی گرفته شده و حالا بزرگ شده و یه دختر ۱۹ ساله بسیار زیباست ، حامد برادر ناتنی و پسر واقعی خانواده پروا که ۳۰ سالشه پسر سربه زیر و کاری هست ، دقیقا شب تولد ۳۰ سالگیش اتفاقی میوفته…
IMG 20230123 230118 380

دانلود رمان مهره اعتماد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     هدی همت کارش با همه دخترای این سرزمین فرق داره، اون یه نصاب داربست حرفه ایه که با پسر عموش یه شرکت ساختمانی دارن به نام داربست همت ! هدی تمام سعی‌اش رو داره میکنه تا از سایه نحس گذشته ای که مادر…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۳۲۳۶۸۷۷

دانلود رمان شاهکار pdf از نیلوفر لاری 0 (0)

4 دیدگاه
    خلاصه رمان :       همه چیز از یک تصادف شروع شد، روزی که لحظات تلخی و به همراه خود آورد ولی می ارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی و بهش نرسی، به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک شاهکار می ارزید، به یک…
IMG 20230127 013632 7692 scaled

دانلود رمان به چشمانت مومن شدم 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل…
IMG 20210815 000728

دانلود رمان عاصی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         در انتهای خیابان نشسته ام … چتری از الیاف انتظار بر سر کشیده ام و … در شوق دیدنت … بسیار گریسته ام …
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۲۵۸۳۸۵

دانلود رمان طلاهای این شهر ارزانند از shazde_kochool 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     یه مرد هفتادساله پولداربه اسم زرنگارکه دوتا پسر و دوتا دختر داره. دختردومش”کیمیا ” مجرده که عاشق استادنخبه دانشگاهشون به نام طاهاست.کیمیا قراره با برادر شوهر خواهرش به اسم نامدار ازدواج کنه ولی با طاها فرار می کنه واز ایران میره.زرنگار هم در…
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 4.1 (12)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20230128 233719 6922 scaled

دانلود رمان کابوس نامشروع ارباب pdf از مسیحه زاد خو 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     کابوس ارباب همون خیانت زن اربابه ارباب خیلی عاشقانه زنشو دوس داره و میره خواستگاری.. ولی زنش دوسش نداره و به اجبار خانواده ش بله رو میده و به شوهرش خیانت میکنه … ارباب اینو نمیفهمه تا بعد از شش سال زندگی مشترک، پسربچه‌شون…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
camellia
9 ماه قبل

سلاااام.به خدمتتون عرض کنم امروز جمعه می باشد.🤗اینجانب منتظر هستم.😎😗
😍

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط camellia
مینا
مینا
9 ماه قبل

خوب حالت و گرفت شازده انتظار التماس داشتی اما اون مرگ و به حقارت ترجیح داد کاش تو رمان حورا هم اینجوری میشد و اینقدر تحقیر و قبول نمیکرد

رضا میر
رضا میر
پاسخ به  مینا
9 ماه قبل

حورا ک هیج وقت غرور داشتن و یاد نمیگیره چه هعععیففففف

مینا
مینا
پاسخ به  رضا میر
9 ماه قبل

آی گفتیییییی اصلا حرصم میگیره ازش آبروی هر چی زنه برد

:///
:///
9 ماه قبل

دلم واسه پری سوخت 🥲🥲

ساجده
ساجده
9 ماه قبل

انقدر دیر پارت میذارین که آدم پارتای قبلیو یادش میره💔😕

رضا میر
رضا میر
9 ماه قبل

خوبیش اینه آدم بخونه حداقل میخنده ولی رمانایی مث سهم من از تو و حورا و‌… فقط عر زدن داره🤧

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x