رمان شاه خشت پارت 47

3.7
(3)

 

 

 

_ خیر، هیچ ادمی. فردا صبح اول وقت، دستور کشتن اولین قربانی رو صادر می‌کنم.

 

علی‌رغم یبس بودن ذاتی، هرازگاهی وجهه‌ای طنز هم از خودش نمایش می‌داد.

 

_ مقتول منم؟

 

_ بله، دکمه خاموشت کجاست، مقتول؟!

 

نمی‌دانم چرا ولی دوست داشتم به اراده خودم بیشتر در آغوشش فروروم.

 

پس‌از سال‌ها بازوان مردی تنیده به دورم امنیت می‌بخشید.

 

_ حالا از قتل که بگذریم، فکر کنم دستور فلک‌کردن زیاد دادین‌ ها!

 

_ درسته، هرچند خودم شخصاً کسی رو فلک نکردم. فردا اول صبح…

 

از فکرش هم به خنده می‌افتادم، نصف‌شبی نقشه فلک‌کردن و کشتن مرا می‌کشید.

 

_ فردا صبح اول وقت من‌و فلک می‌کنین…

می‌دونم.

 

_ بخواب.

 

_ بعد با چوب فلک می‌کنن؟

 

_ فردا صبح هم چوب رو امتحان می‌کنیم، هم تسمه چرمی رو.

 

در جایم غلت زدم.

 

_ اوه اوه اوه …! فکرشم می‌کنم، کف پاهام ذق‌ذق می‌کنه.

 

_ اگر همین الآن صدات رو قطع نکنی، ذق‌ذق کردن به جاهای دیگه‌ت هم سرایت می‌کنه.

 

حس خوبی داشتم، انگار که بخواهم تا خود صبح سربه‌سرش بگذارم.

 

ولی دلم برایش سوخت، ساکت شدم که بخوابد.

 

 

 

 

صبح که چشم بازکردم هنوز خواب بود.

 

لباس پوشیدم و موهایم را بافتم، تنها راهی که برای کنترلشان به ذهنم رسید.

 

دستم به دستگیره در نرسیده صدا زد.

 

_ کجا؟

 

_ یه تُک پا تا آشپزخونه برم، گشنمه.

 

روی تخت غلت زد و خوابید.

چشمم به خط بخیه پهلویش خورد، تا قبل‌از این متوجهش نشده بودم.

 

پله‌ها را دوتایکی پایین رفتم به مقصد آشپزخانه.

 

شاید ابراهیم را هم می‌دیدم و از وضع محکومین دیشب خبردار می‌شدم.

 

در آشپزخانه باز بود و سر و صدا می‌آمد، کسی زمزمه می‌کرد:

 

«حنا بِنی تی دستانه رعنا

 

آی روسیای رعنا جان واگرد بیا رعنا

 

رعنا میشه رعنا سیا کیشمیشه رعنا

 

رعنا میشه رعنا سیا کیشمیشه رعنا»

 

پیرزنی با قدی نسبتاً متوسط، گرد و بانمک.

 

دستمال سفیدی به سر داشت که گوشه‌ها را پشت سرش بسته بود.

 

جلوی گاز ایستاده و بوی سیر سرخ‌شده همه‌جا را برداشته بود.

 

یک‌ مرتبه به‌سمت در برگشت و خیره من ماند.

 

_ آیی، بلامیسر، من‌و سکته دادی که!

 

_ سلام.

 

_ علیک سلام، دِتَرجان، شما همون آقا نامزد هستی؟

 

من به گور نداشته‌ام می‌خندیدم که نامزد کسی باشم ولی خب شاید ملاحظاتی جریان داشت که عنوان آبرومند «نامزد» را به ریش نداشته من ببندند.

 

 

 

 

 

_ من پری هستم، خانم.

 

_ ای زنده بَبی، پری خانم… سیاه چره هستی، جوونا می‌گی چی؟ آ… برنزه!

 

دستم ناخودآگاه به پوست صورتم رفت.

 

_ توی آفتاب سوخته‌م، زیادم سبزه نیستما!

 

همین اول کاری باید سفید و بلور نبودنم را به رخ می‌کشید، واقعاً که!

 

_ بیا، دترجان، قهر نبی… تِره شوخی کردم. بیا یه چیز خوب بدم بهت، جون بگیری.

 

مرا به‌زور سر میز نشاند و املت پر از سیری را به خوردم داد.

 

لیوان چای را روی میز گذاشت و خودش هم کنارم نشست.

 

_ آقا فرهاد هنوز بِخُسته؟ سحرخیزی فراموشش شده… هی روزگار… هی روزگار.

 

آخرین لقمه املت را فرودادم و به خنده جواب دادم:

 

_ خواب خواب بود، دیگه سن و سالی ازشون گذشته!

 

چشمانش گرد شد. با دست تپل و سفیدش به بازویم زد.

 

_ تی چشم اون فروغ خانم خدابیامرز ره دور دیدی؟ عزیزکرده‌ش رو می‌گی سن و سال‌دار! هی‌هی، اگه بود این‌جا… تف به این دنیا، تف!

 

وسط میز صبحانه بساط تف را به راه انداخته، ملاحظه نداشت.

 

_ دستتون درد نکنه، خیلی خوشمزه بود. ببخشید من نمی‌دونم اسم شما چیه؟

 

صدایی از پشت‌سرم آمد.

 

_ تاجی خانم، باز نیومده بوی سیر راه انداختی؟!

 

خودش بود، شازده!

 

تاجی خانم غرق شعف از جایش بلند شد.

 

_ آی… سلام آقا جانم، تی جان قربان، شما ره دیدم بازم، امید نَبی که راهم بیفته به عمارت.

 

 

 

یک ریز حرف می‌زد و در کمال تعجبم به‌سمت فرهاد رفته و روی پا بلند شد برای بوسیدن شانهٔ فرهاد.

 

عجیب که فرهاد سر خم کرد و رویش را بوسید.

 

_ زابراه کردنت، ابراهیم اومد سراغت؟

 

_ زابراه چی ببو، از خدام باشه، آقا جان. ابراهیم گفت این صنوبر ذلیل‌مرده و شوهرش چه کردن… اصلاً تی غصه نخوریا… مگه تاجی مرده باشه، به ابراهیمم گفتم، اومده بید پی عروسم، گفتم خودم مگه مُردم؟ گل بباره به قبر مارجانت، فروغ خانم، اینه شاخ شمشادش سلامت ببی.

 

شازده با گردنی افراشته سر میز نشست.

 

_ حالا صبحانه بدون سیر چی داری، تاجی خانم؟

تمایل شدیدی داشتم در صورت فرهاد «ها» کنم.

 

_ سیر پینه املت ندم بهت؟

 

زیر چشم به من نگاه کرد.

 

_ پریناز، یه لیوان قهوه بریز برام.

 

سریع از جایم بلند شدم، نه از ترس شازده، از ترس چشم‌غره تاجی خانم!

 

مردک دور خودش را با یک مشت چاکر جان‌نثار پر کرده بود.

 

با لیوان قهوه سر میز برگشتم.

فرهاد مشغول خوردن صبحانه‌اش بود.

 

_ آقا جان، تی زاکان و دتر کجان؟

 

_ حتماً خوابن، تاجی، صبحانه خوردن می‌برمشون استخر.

 

_ ناهار می‌ذارم براتون، کباب ترش خوبه؟

 

_ بگو ابراهیم از بیرون بگیره. خسته نکن خودت‌و.

 

تا فردا صبح دل می‌دادند و قلوه می‌گرفتند.

 

_ خستگی نیست که، آقاجان.

 

شازده سمت من اشاره زد.

 

_ با پریناز آشنا شدی، تاجی؟

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230128 233828 7272

دانلود رمان ماه دل pdf از ریحانه رسولی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   مهرو دختری ۲۵ ساله که استاد دفاع شخصی است و رویای بالرین شدن را در سر می‌پروراند. در شرف نامزدی است اما به ناگهان درگیر ماجرای عشق ناممکن برادرش می‌شود و به دام دو افسر پلیس می‌افتد که یکی از آن‌ها به دنبال انتقام و…
wp3551985

دانلود رمان او دوستم نداشت pdf از پری 63 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   زندگی ده ساله ی صنم دچار روزمرگی و تکرار شده. کاهش اعتماد به نفس ، شک و تردید و بیماری این زندگی را به مرز باریکی بین شک و یقین می رساند. صنم برای رسیدن به ارزشهای ذاتی خود، راه سخت و پرتشنجی در پیش…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۹۱۷۶۲۱

دانلود رمان انار از الناز پاکپور 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به دلیل جدایی پدر و مادر ماندن و مراقبت از پدرش که جانباز روحی جنگ بوده رو انتخاب کرده و شاهد…
Zhest Akasi zir baran

دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر…
دانلود رمان اکو

دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته 4.3 (12)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته خلاصه رمان:   نازنین ، دکتری با تجربه اما بداخلاق و کج خلق است که تجربه ی تلخ و عذاب آوری را از زندگی زناشویی سابقش با خودش به دوش میکشد. برای او تمام مردهای دنیا مخل آرامش و…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۸ ۱۱۳۰۳۲۵۲۱

دانلود رمان دامینیک pdf، مترجم marya mkh 5 (1)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :     جذابیت دامینیک همه دخترهای اطرافش رو تحت تاثیر قرار می‌ده، اما برونا نه تنها ازش خوشش نمیاد که با تمام وجود ازش متنفره! و همین انگیزه‌ای میشه برای دامینیک تا با و شیطنت‌ها و گذشتن از خط‌قرمزها توجهشو جلب کنه تا جایی که…
IMG 20230127 015547 6582 scaled

دانلود رمان آدمکش 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   ساینا فتاح، بعد از مرگ‌ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانه‌ی خارج درس خوندن از خونه بیرون می‌زنه و تبدیل میشه به یکی از موادفروش‌های لات تهران! دختری که شب‌هاش رو تو خونه تیمی صبح می‌کنه تا بالاخره رد قاتل رو…
photo 2017 04 20 14 37 49 330x205 1

رمان ماه مه آلود جلد دوم 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان ماه مه آلود جلد دوم   خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه…

رمان بوسه گاه غم 3 (1)

14 دیدگاه
  دانلود رمان بوسه گاه غم   خلاصه : حاج خسرو بعد از بیوه شدن عروس زیبا و جوونش، به فکر ازدواج مجددش میفته و با خواستگاریِ آقای مطهری، یکی از بزرگترین باغ دارهای دماوند به فکر عملی کردن تصمیمش میفته که ساواش، برادرشوهر شهرزاد، به شهرزاد یک پیشنهاد میده،…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یه رهگذر
یه رهگذر
9 ماه قبل

میگم چه روزای نویسنده پارت میذاره؟

black girl
black girl
9 ماه قبل

پریناز و دوست دارم://

Raha
Raha
9 ماه قبل

الحق ک قلم نویسنده عالیه

Fateme
Fateme
9 ماه قبل

قلمت فوقعلادس اصن معرکهه

camellia
camellia
9 ماه قبل

خوبه امشب منتظرمون نزاشتی.🤗😎😘❤

:///
:///
9 ماه قبل

وای فقططط اون جا ک گفت میخواست تو صورتش ها کنه🤣🤣🤣😂😂😂

لیلی
لیلی
پاسخ به  :///
9 ماه قبل

😂 😂

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x