رمان شاه خشت پارت 53

5
(5)

 

 

 

به چشمانم زل زد.

 

_ مرسی… البته راستش راجع‌به سفته نمی‌خواستم بگم، یعنی یادم نبود، خب شما حواستون هست دیگه، مرسی بازم، می‌دین بهم بعداً، سر وقت، الآن خسته‌این خب، می‌دونم دیگه.

 

اگر ولش می‌کردم تا خود صبح حرف می‌زد.

 

جلو رفتم و انگشت اشاره‌ام را روی لب‌هایش گذاشتم. ساکت شد.

 

_ چی می‌خواستی بگی؟

 

_ می‌خواستم بگم که ممنونم، شمال خیلی خوش گذشت، شاید دیگه هیچ‌وقت نشه که همچین سفر خوبی برم.

 

سرم را به تأیید تکان دادم و به‌سمت حمام رفتم.

 

خنده‌دار بود که بابت سفر تشکر می‌کرد.

 

با تمام جریانات و استرس‌های پیش‌آمده، بازهم می‌گفت خوش گذشته!

 

داخل وان دراز کشیدم و شات ویسکی را فاکتور گرفتم، حس خوبی بود، آرامش آب و سکوت.

 

بعد از حمام, لباسی تن کردم و با موهای نم‌دار دراز کشیدم.

 

خستگی بود یا چیز دیگر، تخت نیمه‌خالی را دوست نداشتم.

شاید با موبایل پیغام می‌دادم که برگردد.

 

راه ساده‌تر، سراغش می‌رفتم، به اتاق سبز.

 

به‌ندرت وارد این اتاق می‌شدم، بعداز فروغ انگار این اتاق میت سردی بود، اتاق سبز دیروز، اتاق خاکستری امروز.

 

روی تخت نیم‌خیز بود و با موبایلش ور می‌رفت که وارد شدم.

 

_ وایی! چی شده؟

 

_ بیا پیشم بخواب.

 

گوشی موبایلش را خاموش کرد و از تخت پایین آمد.

 

 

 

 

بلوز و شلوار راه‌راه صورتی و طوسی، دمپایی‌های خواب طوسی.

موهایش را بالای سرش گوجه بسته بود.

 

تیپش را دوست داشتم، ساده و دلنشین، متفاوت از لباس‌خواب‌های ساتن اغواگر.

 

زودتر از من وارد اتاق شد و زیر ملافه خزید.

 

یک ساعد را روی پیشانی گذاشتم، عضلاتم ذق‌ذق مطبوعی داشتند.

 

_ مسافرت زیاد نرفتی؟

 

صدای خش‌خش آمد، جابه‌جا می‌شد روی تخت.

 

_ صحرا زیاد رفتم ولی بعداز زلزله نه راستش. یه بار شمال رفتیم که خب خیلی بد بود.

 

فکرم به جاهای بدی رفت که ادامه داد:

 

_ همون مسیر رفتنمون تصادف کردیم، مسافرت شروع نشده تموم شد.

 

_ صحرا قشنگه؟

 

صدایش لالایی دلنشینی شد.

 

_ قشنگ نیست، عالیه! باشکوهه، ساکت… با ابهت! انگار یه مادر آغوشش رو باز کرده باشه که گرم بغلت کنه.

 

_ دوست دارم اینی که می‌گی رو ببینم.

 

_ یه صحرایی هست بین یزد و اصفهان، کویر مصر! از تهران و شهرهای بزرگ تور داره، نشنیدین؟

 

_ خیر.

 

چشم‌هایم را بستم، خاطراتم در مصر، اهرام!

 

آلا از همه‌چیز غر زد؛ شن‌ها، کثیفی هتل، گداهای جیزه. برای منی که مصر را دیده بودم، نسخه فرعی‌اش دیدنی بود؟

 

پلک‌هایم فروافتادند و درخواب رؤیایی دیدم از یک کویر، فروغ مرا درآغوش گرفته بود و پریناز با لباس عربی کنارم ایستاده بود.

 

رؤیاها، توالی تصورات ذهن در عالم خواب.

 

 

 

 

صبح، بازهم سرش به سینه‌ام چسبیده، جنین‌وار در آغوشم، آرام نفس می‌کشید.

 

من از جان این دختر چه می‌خواستم؟

 

کل سفته‌هایش به‌اندازهٔ خرده‌های ته جیبم هم نمی‌شد، می‌توانستم رهایش کنم، فروغ هم بود می‌گفت که رهایش کنم.

 

باید فکری می‌کردم، آمدنش به این خانه از ابتدا اشتباه بود، یک تصمیم عجولانه، تحت تأثیر هورمون‌های سرکش.

 

خودم را به کار مشغول می‌کردم که فکر نکنم، برنامه می‌ریختم که ذهنم را درگیر کنم.

 

قضیه ساده بود، سفته‌ها را می‌دادم، شاید کمی پول… کمکش می‌کردم برای شروعی تازه.

 

نمی‌شد که همیشه کبوترها را با تیروکمان نشانه رفت. چقدر بال‌های خونین؟!

 

این کبوتر را رها می‌کردم، به‌ازای آرامشی که این چندوقت نصیبم کرد.

 

می‌گفتم رهایش می‌کنم و دست‌دست می‌کردم؛ باشد عصر، باشد صبح روز بعد، باشد برای فردا!

 

اما آن روز سه‌شنبه، با خودم عهد بستم که کار را یک‌سره کنم.

 

دست در جیب بردم، دو تاس خوش‌شانسی!

 

تاس‌ها را در دستم می‌چرخاندم که صدایی آمد، چیزی شبیه داد و هوار، فریاد یک زن…

 

از اتاق بیرون آمدم. بوی وانیل و شکر همه‌جا را گرفته بود، حتماً بازهم شیرینی می‌پخت با مشارکت وارتان.

 

وارتان خائن خوب با این پریناز اخت شد، مرد دختر دوست!

 

صدای داد بازهم بلند شد.

 

_ تن لشت رو بکش کنار ابراهیم، گور خودت‌و نکن، با من در نیفت.

 

 

 

 

_ این‌جا چه خبره؟ مشکل شما چیه، خانم؟

 

آلا با صورتی که به سرخی می‌زد، چند قدم جلوتر آمد.

 

_ از سوراخ موشت دراومدی بیرون؟ با من بازی می‌کنی، فرهاد؟ از کی تاحالا این‌قدر…

 

به میان کلامش پریدم.

 

_ صدات رو بیار پایین و درست بگو مشکلت چیه، آلاله.

 

موسیو و پریناز را در کناری ایستاده دیدم، حتماً از سر و صدا بیرون آمده بودند و سِدا، با پرستارش!

 

با دیدن آلا، به سمتش رفت و دستش را گرفت.

 

_ مامی، کجا بودی؟ دلم برات تنگ شده بود.

 

دولا شد و سدا را در آغوش کشید، خیلی کوتاه!

 

_ اومدم ببرمت پیش خودم، پرنسس.

 

سدا با تردید نگاه می‌چرخاند بین من و مادرش.

 

از خوش‌شانسی بختم، پرستارش عقل به خرج داد و با تطمیع به اتاق‌خواب سدا رفتند.

 

رفتن سدا را می‌دید و دم نمی‌زد، می‌دانستم دلیل این داد و هوار بچه‌ها نیستند.

 

_ بریم اتاق من، آلا.

 

با پوزخند برگشت و نیم‌نگاهی به پریناز و موسیو انداخت.

 

_ این‌قدر لنگ شدی که رفتی سراغ نوکرای پا لبِ گور؟!

 

ادب نداشت، همیشه خدا همین بود؛ وقیح، خودخواه، پرتوقع، ازخودراضی.

 

موسیو زیرلب چیزی می‌گفت، امیدوار بودم فحشی باشد به ارمنی.

 

_ موسیو، برو به کارت برس، من حلش می‌کنم.

 

صدای دوباره آلا بلند شد و به‌سمت موسیو رفت.

 

_ صبر کن ببینم، أسباب‌بازی جدیدت که آوردیش ور دلت، اینه؟

 

حوصله‌ام را سر می‌برد، پا را از حد خودش فراتر می‌گذاشت.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.3 (6)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رهگذر
رهگذر
8 ماه قبل

اخرش فرهاد عاشق پریناز میشه ؟

:///
:///
پاسخ به  رهگذر
8 ماه قبل

بلند بگو ایشاللههههه😂😂💔💔

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x