7 دیدگاه

رمان فئودال پارت 20

3.9
(8)

🍃•°|فئــْودآل|•°🍃

☘️🍃🍃☘️

 

 

کلافه سری چرخاند:

_ چه صلاحی باباخان؟

 

خسروخان جلوتر رفت، دستی به کمر ساتنی و نرم ابرش کشید:

 

_ افسانه دختر خوبیه، زنت شده، خوبیت نداره نری سمتش، مردم حرف و حدیث میسازن…دختره‌ی پاپتی که مسمومت کرد رو از سرت بیرون کن!

 

پر حرص خیره‌ی پدرش شد:

 

_ باباخان، گفتم کار اون نبوده، یکی راجع به من و گلین فهمید که همچین کاری کرد، خواستن که شما گلینو بندازی بیرون، به هدفشون هم رسوندیشون، دمت گرم!

 

خسروخان اخم کرده شانه عقب داد:

 

_ کلامتو بشمار پسر، گلین وصله‌ی تن تو نبود و نیست، خبر دارم هفته‌ی پیش پاشدی رفتی ده پایینی، رفتی سراغش، دیدیش یا نه رو نمیدونم…اما دیگه نشنوم، زنت اون بالا با مادرد داره درددل میکنه، از نبودنت میناله، دختر خانه، بی کس و کار که نیست، حق داره بخوادت!

 

با حیرت و ناباوری خندید:

 

_ از کی تا حالا زن حرف بزنه شما جدی میگیرین باباخان؟ کجای این همه سال یبار به حرف زن و دخترت کاری کردی؟ هوم؟

 

جلو رفت و مقابلش ایستاد:

 

_ باباخان افسانه همون وصله‌ی ناجوره برا من، نمیتونه، نمیشه، نمیخوامش…گفتی اگه نگیرمش گلین رو شوهرش میدی، گرفتم که نکنی…ازین بیشتر نخواه ازم!

 

خان دستی به سیبیل پرپشت و جوگندمی‌اش کشید:

 

_ حاجیه سلطان گلین رو برا پسرش خواستگاری کرده!

 

دستانش مشت شد:

 

_ باباخان، دست نذار رو غیرتم…میدونی که گلین جون منه!

 

خسرو با تاسف سری تکان داد:

 

_ سی سالت شده اما هنوز کله‌ت باد داره پسر، محمد از گلین خوشش میاد، اون روز که سپردی اون برسونتش، میگه از حجب و حیاش خوشش اومده و اونم مثل تو باور نمیکنه که تو رو مسموم کرده باشه…

 

دست پشت کمرش گذاشت و چند قدم را دور اسطبل چرخید:

 

_ حاجیه سلطان هم که میشناسیش، هیچکس سر از کارش درنمیاره…هزار حرف پشت این دختره بیاریم بازم میگه میخوادش…نمیتونم رو حرفش حرف دیگه‌ای بیارم، هم خودش، هم پسرش، هم خونواده‌شون، پسندیدن!

 

انگار داشت پایان زندگی را در خودش میدید، قلبش میتپید، ذهنش داشت درد میگرفت از افکار بی شمار:

 

_ باباخان، تو یه کاریش میکنی…میتونی، نمیذاری دستشون به گلین برسه، به خدای احد واحد اگه گلین رو بخوان به زور بگیرن برا محمد خون به پا میکنم!

 

خسروخان خشمگین رو به پسر رشیدش کرده غرید:

 

_ به زور؟ از کجا معلوم اون رعیت خودش راضی نباشه؟ ها؟ چرا فکر کردی مونده پای تو افسانه رو ول کنی؟ چرا نمیذاری خودش تصمیم بگیره؟

 

نریمان سریع و مطمئن سر به طرفین تکان داد، امکان نداشت گلین پشت پا بزند به عشق و دوست داشتنشان:

 

_ نمیکنه، قبول نمیکنه، راضی نمیشه… گلین منو دوس داره، منم اونو…افسانه رو پرت کردی بینمون، نمیذارم یکی هم بندازی به جون گلین!

 

 

 

 

بدون آنکه منتظر حرفی از جانب پدرش باشد از اسطبل بیرون زد. مستقیم قدم‌هایش را به سمت عمارت برداشت، باید با مادرش حرف میزد، تنها کسی که میتوانست حاجیه سلطان را از تصمیمش برگرداند فیروزه‌بانو بود.

 

حاجیه سلطان از بعد اتفاقی که سر خلیل افتاد، شک کرده بود که میان نریمان و گلین چیزی هست، این را نریمان مطمئن بود، شک نداشت که حاجیه سلطان بو برده.

 

اینکه اینگونه بی آبایی از نریمان سعی داشت گلین را برای پسرش بگیرد، فرای تحملش بود، جانش بند یاقوتش بود، محال است دست کسی جز او دستش را بگیرد.

 

به در اتاق مادرش که رسید، در زد، زمزمه‌ی آرام پشت در اجازه‌ی ورودش را داد.

 

بی معطلی داخل شد و با دیدن فیروزه‌بانو و نارین، که مشغول بافتن موهای نارین بودند، مکث کرد. نمیخواست جلوی نارین حرفی بزند و از آنچه که هست بیشتر پررو شود.

 

_ نارین، برو اتاقت میخوام با مامان حرف بزنم!

 

نارین اخم کرده کش مو را به دست مادرش داد:

_ چیزی هست که بخوای از من قایم کنی مگه داداش؟ همه چیزو مامان بهم میگه!

 

در را محکم بست و غرید:

 

_ نارین، پاشو برو اتاقت!

 

ترس نگاه نارین عیان شد، دخترک نوجوان داشت یکه‌تازی میکرد و نمیدانست کسی هست از او قدر‌تر!

 

_ بچه‌رو میترسونی نریمان!

 

تشر مادرش را بی توجه کرد، نارین که سر موهایش را هول‌هولکی بست، روسری‌اش را سر کشید و بیرون زد.

 

 

 

 

_به قدر کافی بی ادب و گستاخ شده، بهتره یکم بترسه که یاد بگیره چطور رفتار کنه حرف بزنه!

 

فیروزه بانو از جا برخاست و با اخم‌های نمادین این روزهایش مقابل میز آرایشش نشست:

 

_ خواستگار داره، اما اونقدر عقلش هنوز بچه‌س که نمیدونم چیکارش کنم!

 

پوزخندی به لبان نریمان نشست:

 

_ هنوز هجده سالش هم نشده مامان، خواستگار چی؟ همین افسانه‌ای که خوابشو برام دیدی ۲۳ سالشه!

 

فیروزه بانو مشغول شانه زدن موهایش شد:

_ اونم منتظر خواستگاری کردن تو بود که عقب موند، از بس تو زن گرفتن سمج بودی!

 

_ نیومدم اینارو بشنوم…

 

خانم‌ارباب، نشنفته میدانست قضیه از چه قرار است، نریمان فقط برای یک چیز در این عمارت جلز ولز میکرد:

 

_ باز چی شده؟

 

_ حاجیه سلطانو از خواستگاری پشیمون کن، نذار گلین رو برای محمد بگیره!

 

لبخندی به لب زد و خونسرد شانه‌اش را روی میز گذاشت:

 

_ فکر کردی بهش نگفتم؟ فکر کردی کم از گند کاریای این دختره گفتم؟ از چشمش نمیوفته، فکر نکن خودم دلم میخواد خواهرزاده‌مو بدبخت کنم!

 

نریمان چشم بست و دست مشت کرد تا مبادا صدایش برای مادرش بلند شود، در این خانه و عمارت، احترام هرکس را نمیگرفت، برای مادرش سعی داشت محترم باشد.

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۷۲۹۹۰۲

دانلود رمان من نامادری سیندرلا نیستم از بهاره موسوی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       سمانه زیبا ارام ومظلومم دل در گرو برادر دوستش دکتر علیرضای مغرور می‌دهد ولی علیرضا با همکلاسی اش ازدواج می‌کند تا اینکه همسرش فوت می‌کند و خانواده اش مجبورش می‌کنند تا با سمانه ازدواج کند. حالا سمانه مانده و آقای مغرور که…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (3)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۳۱۵۴۲۲۵۱

دانلود رمان عزرایل pdf از مرضیه اخوان نژاد 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   {جلد دوم}{جلد اول ارتعاش}     سه سال از پرونده ارتعاش میگذرد و آیسان همراه حامی (آرکا) و هستی در روستایی مخفیانه زندگی میکنند، تا اینکه طی یک تماسی از طرف مافوق حامی، حامی ناچار به ترک روستا و راهی تهران میشود. به امید دستگیری…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۲۲۱۰۴۳۷۲۶

دانلود رمان بچه پروهای شهر از کیانا بهمن زاده 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       خب خب خب…ما اینجا چی داریم؟…یه دختر زبون دراز با یه پسر زبون درازتر از خودش…یه محیط کلکلی با ماجراهای پیشبینی نشده و فان وایسا ببینم الان میخوایی نصف رمانو تحت عنوان “خلاصه رمان” لو بدم؟چرا خودت نمیخونی؟آره خودت بخون پشیمون نمیشی…
images

رمان عاشقم باش 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان عاشقم باش خلاصه: داستان دختری به نام شقایق که پس از جدایی خواهرش با همسر سابق او احسان ازدواج می کند.برخلاف عشق فراوان شقایق نسبت به احسان .احسان هیچ علاقه ای به او ندارد کم کم طی اتفاقاتی احسان به شقایق علاقمند می شود و زندگی خوشی…
رمان تابو

رمان تابو 0 (0)

4 دیدگاه
دانلود رمان تابو خلاصه : من نه اسم دارم نه خانواده، تنها کسی که دارم، پدرمه. یک پدر که برام همه کار کرده، مهربونه، دلرحمه، دوست داشتنیه، من این پدر رو دوست دارم، اون بهم اسم داد، بهم شخصیت داد، اون بهم حس انتقام داد. من این پدر رو می‌خوام…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۶ ۱۰۵۱۳۷۹۰۸

دانلود رمان زندگی سیگاری pdf از مرجان فریدی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : «جلد اول» «جلد دوم انتقام آبی» دختری از دیار فقر و سادگی که ناخواسته چیزی رو میفهمه که اون و به مرز اسارت و اجبار ها می کشونه. دانسته های اشتباه همراز اون و وارد زندگی دود گرفته و خاکستری پسری می کنه که حتی خدا…
IMG 20211208 091030 865 scaled

دانلود رمان اسیر مشت بسته 0 (0)

3 دیدگاه
  دانلود رمان اسیر مشت بسته 🤍خلاصه: قصه دوتا راوی داره مهرناز زنی خودساخته که از همسر اولش به دلیل خیانت جدا شده و پنج سال به تنهایی از پسربیمارش مراقبت کرده….   هامین مردی که به دلیل یک سری اختلاف با خانواده ش و دختری که دوستش داشته و…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زهرا
زهرا
6 ماه قبل

تو سروش وی ای پی هم نیست
خیلی جلوتره…..
اینجا خیلی عقب تره

ساناز
ساناز
6 ماه قبل

داستان خیلی یکنواخت و خسته کننده پیش میره هیجان اولاشو نداره ، پارت های دیر ب دیر بدترش کرده 😐⁦🤦

P:z
P:z
6 ماه قبل

خیلی کم بوداا
ندا جون از این به بعد شما اینو پارت گذاری میکنین؟

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  neda
6 ماه قبل

ندا جان یه پا در میونی بکن بلکه این پارتا رو طولانیتر کنن حالا آتش شیطان اگر کوتاهه هر روز پارت گذاری میشه ولی رمانی یه روز در میون یا هفتگی خیلی کمن

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  neda
6 ماه قبل

😉 😂 😂 😂

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x