رمان فئودال پارت 21

4.1
(9)

 

 

 

 

 

_ مادر من، نکن، اذیتم نکن، میدونی رو‌ گلین حساسم، آزارم نده…

 

_ حساس چرا؟ مگه زن نداری؟ چرا چشمت پی زن مردمه؟

 

شوکه خیره به چشمان رک و بی پروای مادرش ماند، به آرامی لب زد:

 

_ زن مردم؟

 

فیروزه بانو از جا برخاست و به سمتش رفت:

_ خبر نداری مگه؟ حاجیه سلطان الان ده پایینیه، رفته خواستگاری…کی میتونه به پسر خان و خانزاده جواب رد بده؟ فکر کردی باباش میذاره خودش تصمیم بگیره؟ اون از خداشه دخترش سریع‌تر سر و سامون بگیره و دیگه سربار خودش نباشه!

 

سپس با پوزخندی به سمت کمدش رفت:

 

_ غیر از اینه که یه سال دخترشو ول کن اینجا و رفت پی کارش؟ معلومه که وقتی یه دختر جوونو ول کنی تک و تنها بین یه مشت غریبه چی ازش در میاد، شد یه عجوزه که پسرمو از راه به در کنه…

 

نفس‌های نریمان تندتر میشد و فیروزه‌بانو بی اهمیت ادامه میداد:

 

_ بیچاره افسانه امروز اومد پیشم، دلش یه کاسه خون، بدبختو انداختی تو اتاقت سراغی هم ازش نمیگیری، زنته، محرمت شده، تنتون به تن هم خورده، باید بیشتر هواشو داشته باشی…

 

به سمت در رفت و در همان حال لب زد:

 

_ بسه مامان، بسه…تمومش کن!

 

 

 

 

 

سینی چای را مقابل حاجیه سلطان گرفت و پر اضطراب لبخندی زد تا ترسش را پنهان کند:

 

_ چه چای خوش رنگی…

 

زیر لب تشکری کرد، سلطان با ان چشمان ریز و موشکافانه‌اش، استکانی برداشت و مقابلش قرار داد:

 

_ بعدا بیا کنار خودم بشین دخترم…

 

گلین نگاهی به پدرش انداخت، اخم در هم کشیده بود و خیره به حاجیه سلطان نگاه میکرد، در نهایت گفت:

 

_ باباجان چای منو هم بیار…

 

به سمت پدرش رفت، وقتی استکان چای را مقابلش گذاشت، گوشه‌ی پیرهن گلین را گرفته کشید:

 

_ بشین همینجا بابا.

 

لبخند روی لب گلین پررنگ شد، سینی خالی را وسط گذاشت و کنار پدرش نشست، حاجیه سلطان که از حرکتش خوشش آمده بود سری بالا گرفت:

 

_ حاج خیرالله بودین، درسته؟

 

یاسر سری به تایید تکان داد:

_ بله خیرالله هستم…

 

حاجیه سلطان لبخند زد:

_ گلین رو بار اول تو عمارت خواهرم و خسروخان دیدم…

 

با لبخند خیره به گلین شد:

_ خوشگلی و حجب و حیاش دلم رو گرفت، تهمت زدن بهش اما من باور نکردم، میدونم از پس این عروسک همچین کاری ساخته نیست، زیادی صاف و صادقه، معصومه…

 

 

 

 

 

استکان‌ چایی را به لبش نزدیک کرد و با لبخند جرعه‌ای نوشید:

 

_ ماشاالله چایی‌هاش هم همیشه خوش رنگن…

 

با دست به محمد اشاره‌ای کرد که گوشه‌ای سربه‌زیر نشسته بود:

 

_ پسرم محمد زمین کشاورزی‌های پدرشو پیش میبره، مثل کاری که خودتون کردین خیرالله‌خان…

 

اینکه خان به تنگ اسم خیرالله بست، یعنی قصد داشت هندوانه زیر بغلش بی‌اندازد، پوزخندی که روی لب خیرالله نشست برایش گویای هوش و ذکاوت مرد شد:

 

_ هم محمد دخترتون رو پسندیده هم خودم…به امر خدا و پیغمبر، خواستم گلین رو برای پسرم خواستگاری کنم…

 

سکوت جمع کمی طولانی شد و حاجیه سلطان باز هم صبورانه و با لبخند نگاهش را به پدر و دختر دوخته بود.

اضطراب عیان گلین از روی شوق نبود، نگران بود که پدرش جواب مثبت بدهد.

 

_ حاجیه سلطان، درسته که رسم و رسوم چیز دیگه‌ای میگه اما… خودتو بذار جای من، حاضری دختر به خونواده‌ای بدی که تا همین دیروز تهمت نثارت کردن؟

 

کمی خودش را جلو کشید:

 

_ شرمنده اما من به اون خونواده دختر نمیدم، به کارگر مزرعه شاید بدم، اما جایی که به جگر گوشه‌م احترام نذارن، جای ما نیست!

 

حرف‌هایش درشت بود، جواب رد دادن به خانواده‌ی خان جرعت و مقام میخواست، دبدبه و کبکبه‌ی اهالی خان بودن چیز کمی نبود و خیرالله آن را نیست و نابود کرد.

 

 

 

 

 

 

اما درد گلین این نبود، درد لو حرف پدرش بود، ذهن و خیالش پی حرف‌های پدرش گشت، هیچگاه به آن خانواده دختر نمیدهد، یعنی حتی اگر یک روز نریمان هم…

 

حتی فکر به اینکه پدرش بخواهد مانعشان شود سینه‌اش را پر از درد میکرد، عادت نداشت روی حرف بزرگترش، خصوصا پدری که بعد از همسرش حساسیت و نگرانی‌اش بابت گلین بیشتر بود حرف بیاورد!

 

_ حاج خیرالله، اون خونواده‌ای که تهمت زد از ما سوان، من فقط خواهرزن خان عمارتم، جز مهمونی نمیام…خودمون دیار داریم، حرفتون جز بهونه چیزی…

 

حرفش را با اشاره‌ی دست قطع کرد:

 

_ شرمنده حاجیه سلطان، بنظرم بهتره این مسئله همینجا تموم شه، اقای پسرتون هم قطعا کسی در شأن منزلت خودشون پیدا میکنن، دختر خوب ماشاالله زیاده، اگه اجازه بدین چاییمون رو میل کنیم!

 

همه که سرگرم چای خوردنشان شدند، از جا برخاست و با گفتن با اجازه‌ای، به سمت اتاق کوچکش رفت، داخل که شد با دیدن پاکتی که روی تختش بود لحظه‌ای ترس در تنش پیچید.

 

شوکه اطراف اتاق را نگاهی انداخت و سپس به سمت پاکت رفت، میترسید باز هم عکسی از نریمان و افسانه باشد، یا شاید چیزی بدتر!

 

پاکت را گشود و با دیدن نامه و دست خط نریمان با ذوق روی تخت نشست و در دل خواند:

 

«دونه انار، هر لحظه‌م با فکر به تو میگذره، نگرانم…خاله سلطان خواستگاری تو اومد، برای پسرش…میدونم که قبول نمیکنی، اما خواستم بگم تحمل ندارم، باید مال من باشی، میخوام ببوسمت، لمست کنم، در آغوشم بگیرمت و زندگیمو دو دستی تقدیمت کنم، اما موافقت تو برام مهمتره، محرم من بشو، من و تو، تنها و تو دل جنگل…مخفیانه با هم باشیم تا زمانی که من بتونم خودم رو از اجباری که به گردنم آویخته شده نجات بدم، اونموقع دنیا رو برات بهشت میکنم.

دوستت دارم، نریمان»

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۴۱۸ ۱۰۵۰۱۵۱۹۵

دانلود رمان کوازار pdf از پونه سعیدی 0 (0)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان :       کوازار روایتگر داستانی عاشقانه از دنیای فرشتگان و شیاطین است. دختری به نام ساتی که در یک شرکت برنامه نویسی کار می کند، پس از سپرده شدن پروژه ی مرموز و قدیمی نوسانات برق به شرکت شان، دست به ساخت یک شبکه ی…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.6 (7)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
photo 2017 04 20 14 37 49 330x205 1

رمان ماه مه آلود جلد دوم 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان ماه مه آلود جلد دوم   خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۹۱۷۶۲۱

دانلود رمان انار از الناز پاکپور 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به دلیل جدایی پدر و مادر ماندن و مراقبت از پدرش که جانباز روحی جنگ بوده رو انتخاب کرده و شاهد…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۱ ۰۷۱۹۰۴۲۳۰

دانلود رمان آوای جنون pdf از نیلوفر رستمی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       سرگرد اهورا پناهی، مأموری بسیار سرسخت و حرفه‌ای از رسته‌ی اطلاعات، به طور اتفاقی توسط پسرخاله‌اش درگیر پرونده‌ی قتلی می‌شود. او که در این راه اهداف شخصی و انتقام بیست ساله‌اش را هم دنبال می‌کند، به دنبال تحقیقات در رابطه با پرونده، شخص…
10043162 4 Copy

دانلود رمان یکاگیر 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:         ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل به دختر درونگرا که روابط باز با مردها داره، میشه. این بین بیمار تصادفی توی بیمارستان توجه‌اش رو جلب می‌کنه؛ طوری که وقتی اون‌و چند…
۰۳۴۶۴۲

دانلود رمان نیلوفر آبی 0 (0)

5 دیدگاه
    خلاصه رمان:     از اغوش یه هیولابه اغوش یه قاتل افتادم..قاتلی که فقط با خشونت اشناست وقتی الوده به دست های یه قاتل بشی،فقط بخوای تو دستای اون و توسط لب های اون لمس بشی،قاتل بی رحمی که جذابیت ازش منعکس بشه،زیبایی و قدرتش دهانت رو بدوزه…
download

رمان رویای قاصدک 5 (1)

5 دیدگاه
  دانلود رمان رویای قاصدک خلاصه : عشق آتشین و نابی که منجر به جدایی شد و حالا سرنوشت بعد از دوازده سال دوباره مقابل هم قرارشون میده در حالی که احساسات گذشته هنوز فراموش نشده‌!!!تقابل جذاب و دیدنی دو عشق قدیمی…ایلدا دکترای معماری و استاد دانشگاه موفق و زیبایی…
اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حال بد
حال بد
6 ماه قبل

میشه زودتر پارت بزاری؟

همتا
همتا
6 ماه قبل

چه چیزای سختی میخواد این نریمان، خودش نتونست واسته جلو حرف پدرش یا اصلا هموم موقع فرار کنه با گلین، اونوقت الان چیا میخواد از دختر طفلی

ساناز
ساناز
6 ماه قبل

حسودیم شد ب گلین

یسنا
یسنا
6 ماه قبل

یع خریم نیس مث نریمان گربون صدقمون بره😪😪

لیلا
عضو
6 ماه قبل

رمان قشنگیه، چرا دیر به دیر میذارین؟ دلم برای گلین و نریمان میسوزه اما حسم میگه گلین با قبول کردن پیشنهاد نریمان تو باتلاق بدی سقوط میکنه:_ محمد شاید بتونه زندگیشو عوض کنه

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x