رمان مانلی پارت 37

3.9
(19)

#پارت_37

 

•┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄•

نگاهش روی صورتم در حرکت بود و از آن عصبانیت اولیه فقط اخم ظریفی باقی مانده بود.

_تو چرا چشم‌هات از مال من روشن‌تره؟

 

ابروهایش بالا پرید و با تعجب نگاهم کرد.

_چی؟!

 

چانه‌ام را بالا گرفتم.

_دارم راجع‌به چشم‌هات حرف می‌زنم!

 

کمی خودش را عقب کشید و به آرامی گفت: ولی من یادم نمیاد داشتم راجع‌به چی حرف می‌زدم.

 

کف دستم را جلو بردم و آرام گفتم: داشتی از خودت یه پیر مرد غر غرو می‌ساختی حالا ایرپادم رو بده خراب می‌شه!

 

نفس سنگینی کشید و خودش را عقب کشید.

_دیگه اینارو نمی‌کنی توی گوشت فهمیدی؟

 

چشمی چرخاندم و غر زدم: چشم نواب علیه هرچی شما امر کنید.

 

پوفی کشید و ماشین را به راه انداخت.

_بگو ببینم…

 

کف دستم را بالا گرفتم.

_اول خودت بگو ببینم چیکار کردی مامانم انقدر راحت قانع شد که باهات بیام مهمونی؟

 

کمی به سویش خم شدم.

_ببینم ازش آتو داری؟ می‌خواد شوهر کنه مچش رو گرفتی؟ توروخدا بهم بگو قول می‌دم به کسی نگم!

 

چهره‌اش درهم رفت و چندلحظه با تعجب نگاهم کرد.

_این حرفا رو از کجات در میاری تو دختر؟

مطمئنی حالت خوبه؟

 

دوباره سرجایم برگشتم و آهی کشیدم.

_پس چیکار کردی با شیاد بازی راضیش کردی منو با خودت ببری؟

 

چپ چپی نگاهم کرد.

 

او هم به یاد گذشته افتاده بود.

 

هربار که می‌خواستم اذیتش کنم صدایش می‌زدم نامی شیّاد او هم حسابی حرصی می‌شد و تا چند گاز محکم از گونه‌ام نمی‌گرفت ول بکن نبود.

_زن دایی برعکس تو عاقله می‌دونه اول و آخر به غیر از این چاره‌ای نیست. تو هم بیخودی خودت رو خسته می‌کنی!

 

با آرامش عجیبی نگاهش کردم که بدنش منقبض شد.

_اون جوری نگاهم نکن!

 

خندیدم و ابرویی بالا انداختم.

_چرا؟!

 

فکش منقبض شد و غرید: دیروز هم قبل از این که منو قال بذاری و بری این‌جوری نگاهم می‌کردی!

 

صدای خنده‌ام بلند شد.

_این نگاه واسه وقتیه که سعی می‌کنی بهم زور بگی!

نامی خان من دیگه اون دختر بچه پنج ساله نیستم که مثل عروسکت باهام بازی کنی بزرگ که شدم پرتم کنی تو آشغالی… خوب نگاهم کن من یه دختر بیست و دوساله‌ی بالغم که خودم برای زندگیم تصمیم می‌گیرم…

 

کمی مکث کردم.

_البته با کمک مامانم…

 

و مکثی دیگر.

_و یه‌کمی هم دایی خسرو!

 

پوفی کشیدم و سرم را به دوطرف تکان دادم.

_منظور کلیم اینه که باور کن به یه آقا بالاسر دیگه احتیاجی ندارم!

 

در سکوت سرش را کج کرد و نگاه سنگینی به چشم‌هایم انداخت.

_بیا کمی برگردیم به عقب… من هیچوقت تورو پرت نکردم تو آشغالی مانلی تو تا ابد همون عروسک کوچولوی من باقی می‌مونی!

 

کلافه دستی به صورتم کشیدم.

_خدا سایه‌ت رو از سرم کم نکنه. خیالم رو راحت کردی!‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎

‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎

‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌•𝗚𝗢𝗜𝗡•࿐l🦋‌⃤

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 19

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x