رمان دونی

 

خشمگین و عصبانی با صدای بمش نعره میکشید….

_ تو به چه حقی دستای کثیفتو به کاترین زدی ؟

_ زده باشم که چی ؟ مگه چه نسبتی با تو داره ؟

چرا این آدم همچین میکرد ، قصد داشت بین من و گابریل تفرقه بندازه قصدش چی بود ؟

_ اول که مادرت زندگی مامانم رو نابود کرد اما من نمیزارم که بتونی زندگیم رو خراب کنی ، عوضی !

محکم تر دستش رو پیچوندم و به عقب کشیدمش ،

_ لطفاً !

نفس های بلند میکشید تا عصبانیتش فروکش کنه ، اما هر بار با هر حرف الکسیس جنون بهش دست میداد …

و بالاخره تا مشتی حوالش نکرد آروم نگرفت …

به فکر اینکه قراره با من چیکار کنه ، تمام بدنم به لرزه افتاد …

الکسیس در حالی که دستش رو روی لب های خونیش گذاشته بود ….قبل از اینکه حرفی بزنه …

گابریل لب زد:

_ حساب تو رو به موقع میرسم مرتیکه!

صورت عصبانیش رو به سمتم برگردوند و

چپ چپ نگام کرد ، محکم دستمو گرفت و کشون کشون به سمت کلبه ی چوبی که تقریبا چند قدمی ازمون فاصله داشت برد .‌‌…

تا حالا همچین کلبه ای رو ندیده بودم …

با چنگی درش رو باز کرد ، و محکم به داخل هلم داد ،

کلبه قدیمی و تاریک بود …

تاریکی که با نور ماه و ستاره ها روشن میشد …

سکوت…..

تاریکی….

وترس…

سکوت سردی همه ی فضا رو گرفته بود …

با صدای قدم هاش فهمیدم داره بهم نزدیک میشه ،

عصبانی غرید :

_ چرا بهت نزدیک شده ؟ اون عوضی چی داشت میگفت ؟

قدم به قدم نزدیکتر میومد …

مثل یک معتاد تنم به خارش افتاده بود و نیاز داشتم لمسم کنه…..

تنم می لرزید،حرفاش داغونم می کرد …

با بغض و بیچارگی گفتم:

_ چرا داری اذیتم میکنی ؟ میگم که هیچ کاری نکردم ! نزدیک بود بیفتم تو دره که نجاتم داد …. فقط همین ! …

صورتش دقیقا مقابل صورتم قرار گرفت ، نفس هاش تند و کوبنده به صورتم میخورد …

گیج از کارش بودم اما وقتی لب هاش قسمت بیشتر از گردنم رو گرفت و بین دندوناش مکید ؛ بی اختیار نالیدم :

_دردم میاد….وای!

گوشت گردنم اسیر دندان هاش شد و مثل یک گرگ وحشی تنم رو میگزید و زیر دندان های نیشش پوست حساسم رو بازی میداد …

بعد از چند دقیقه بیخیال گزیدن گردنم شد ، سرش رو بالا گرفت و مستقیم به چشمام خیره شد …

چشمای قرمز خمارش در تاریکی شب بیشتر می درخشید ،

با لحنی گرم و کشنده لب زد ؛

_ چرا اومدی اینجا ؟ اگر پیش من باشی جونت در خطره ! بهتره از اینجا بری و اینقدر هم با مردا نگردی !

انگار کسی قلبم رو خراش داده باشه ، با بهت گفتم :

_ منظورت چیه ؟

_ من و تو …شدنی نیستیم … نمیتونیم ، اگر من کنارت باشم بهت آسیب میرسونم …

بی تفاوت به حرفش اولین دکمه ی لباسم رو باز کردم و یقه ی مانتوم رو کنار زدم ،

بی توجه به نگاهش که روی قفسه ی سینم قفل شده بود ….

جای دندان های نیشش رو که به خوبی روی گردن سفید و ظریفم مشخص بود ، نشونش دادم …

کبود و سیاه ….

_ میبینی ؟ این جای دندون نیش توئه ! این باعث شد من رو از مرگ نجات بده ! تو باعث شدی ! اگر تو نبودی من مرده بودم ! چرا متوجه نیستی ؟ من …. من ، بدون تو میمیرم !

_ اما من نمیخوام جونت تو خطر بیفته ،

_ نمیفته ! تا تو هستی و من کنار توام چیزیم نمیشه !

دستم رو روی سرشونه های بلند و محکمش گذاشتم و ادامه دادم :

_ میشه ، همه چیز شدنیه !

 

«گابریل»

 

تا به حال دختری به لجبازی کاترین ندیده بودم …

چرا درک نمیکرد ؟ چرا نمیفهمید اینطوری به صلاحشه ! چرا نمیفهمید وقتی اون کوچکترین دردی داره من … من نابود میشم …

چرا متوجه اشتباهش نبود ؟

دستای ظریفش رو روی سرشونه هام قرار داد که برای لحظه ای از خود بی خود شدم اما فورا

حرف باربارا تو ذهنم اکو شد ….

 

“سعی کن ازش دوری کنی ، چون هر لحظه ای که با تو هست خطر اونو تهدید میکنه چرا که از نظر خدایان آسمان و جنگل اینکه یه گرگینه با ومپایر باشه جرمه و مرتکب گناه بزرگی شده و در واقع قانون رو نقض کرده”

قدمی عقب رفتم و کلافه چنگی به موهام زدم …

_ نه …. نه نمیشه ! به نفع خودته که نشه ! پس برو….

«راوی»

هکتور عصبانی تر از همیشه بانگ کشید :

_ شما ها کدوم گوری هستین ؟ لعنت بهش ! لعنت ؛

لوییس و امیلی فورا به سمت پذیرایی حرکت کردند ، مارتا هم در حالی که به خدمتکار ها میگفت که چه غذایی رو برای فردا حاضر کنند ، دست از کار کشید و او هم با عجله و هراسان به پذیرایی رفت …

هکتور روی مبل نشست و مشت محکمی روی میز کوبید :

_ لعنتیا ، عرضه یه کارم ندارن که درست انجام بدن ….

صورتش تماماً از شدت عصبانیت سراسر خون شده بود .‌‌…

_ لعنت به این شانس ؛

 

هر سه نفرشان کنجکاو بودند که بدانند چه مسئله ای است که انقدر اعصاب هکتور را به هم ریخته ….

لوییس قدمی جلو برداشت تا دهان باز کند و دلیلش را جویا شود…

هکتور با صدایی بلند به طرزی که همه ی اهالی باخبر شوند فریاد زد …

_ من باید یه دو هفته ای عمارت رو ترک کنم….یه کار رو نتونستن درست انجام بدن ، بازم پیش انسانها مکانمون لو رفته …باید برم بالای سرشون ..

 

مارتا نگران بود اما میدانست هکتور بارها و بارها این کار را انجام داده … اما بازهم برای همسرش و پدر بچه هایش نگران بود بی اراده به سمت هکتور قدم برداشت و بازویش را چنگ زد و محکم به خود فشرد ..

_ هکتور عزیزم ، تو نرو ، بزار خودشون انجامش بدن ، اگر اتفاقی برات بیفته م…

عصبانیت هکتور با دیدن چهره ی نگران همسرش در یک لحظه فرو کش کرد ….

بوسه ای روی پیشانی همسرش نشاند

_ مجبورم … اگر نرم جون شما و همه ی قبیلمون تو خطر میفته … بهت قول میدم که برمیگردم اما اگر بر حسب اتفاقی برنگشتم ، مردی به اسم ساواش شما رو راهنماییتون میکنه که کجا برید و چیکار کنید …. برمیگردم….

مارتا بی اراده اشکی از دیدگانش جاری شد و به پایین چکید ، و محکم خود را به سمت آغوش هکتور کشاند ….

_ هکتور…. هکتور میدونی که اگر اتفاقی برات بیفته من زنده نمیمونم … نرو …لط

_ هیشش ! آروم… برمیگردم …

مارتا خود را کنار کشید و اشکش را با پشت دست پاک کرد …

نگاه ترسناکش را بین لوییس و امیلی گذراند ….

_ کاترین خودسر ، کدوم گوری تشریف دارن ؟

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان لانتور pdf از گیتا سبحانی

  خلاصه رمان :       دنیا دختره تخسی که وقتی بچه بود بیش فعالی شدید داشت یه جوری که راهی آسایشگاه روانی شد و اونجا متوجه شدن این دختر یه دختر معمولی نیست و ضریب هوشی بالایی داره.. تو سن ۱۹ سالگی صلاحیت تدریس تو دانشگاه رو میگیره و با سامیار معتمدی پسره مغرور و پر از شیطنت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی

        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم دراحساسات وگذشته ی اوسبب ساز اتفاقاتی میشه و….    

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اکو
دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته

  دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته خلاصه رمان:   نازنین ، دکتری با تجربه اما بداخلاق و کج خلق است که تجربه ی تلخ و عذاب آوری را از زندگی زناشویی سابقش با خودش به دوش میکشد. برای او تمام مردهای دنیا مخل آرامش و آسایشند. در جریان سیل ۹۸ ، نازنین داوطلبانه برای کمک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فردا زنده میشوم pdf از نرگس نجمی

  خلاصه رمان:     وارد باغ بزرگ که بشید دختری رو میبینید که با موهای گندمی و چشمهای یشمی روی درخت نشسته ، خورشید دختری از جنس سادگی ، پای حرفهاش بشینید برای شما میگه که پا به زندگی بهمن میذاره . بهمن هم با هزار و یک دلیل که عشق به خورشید هیچ جایی در آن نداره با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مخمصه باران

    خلاصه رمان:     داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا میکند….. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اسمارتیز

    خلاصه رمان:     آریا فروهر برای بچه هاش پرستار میگیره اونم کی دنیز خانم مرادی که تو شیطنت و خراب کاری رو دستش بلند نشده حالا چی میشه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها باید از ۴ تا مراقبت کنه اونم بلاهایی که دنیز بچه ها سر باباشون میارن که نگم …

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
setareh amaneh
setareh amaneh
2 سال قبل

پارت نذاشتی؟🥺💞🥺💞🥺

setareh amaneh
setareh amaneh
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
2 سال قبل

آها باشه آجی😘

setareh amaneh
setareh amaneh
2 سال قبل

امشب پارت میزاری؟

setareh amaneh
setareh amaneh
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
2 سال قبل

اوکی گلم❤😘

سایه
سایه
2 سال قبل

عالیه مگه میشه ولش کرد

baran
baran
2 سال قبل

عالیییییییییی از وقتی پیدا کردم رمانتو ول کنش نیستم همش میرم از اول میخونم تا باز پارت بزاری

baran
baran
2 سال قبل

مرسی مرسی مرسیییییییییییییییییییییییی

baran
baran
2 سال قبل

عاشقشممممممممممممممممممم

دسته‌ها
12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x