رمان نگار پارت 4

0
(0)

 

+ آره دختر جون خیالت راحتِ راحت من همین تا پیش پای تو کنار این پنجره نشسته بودم از اون گذشته ، نگاهی به قفل در بنداز ، آخه کی میتونه از این رد شه

خب باشه … این چادر اونجا رو زمین افتاده بود .. تحویل شما نمیدونم برا کیه

خودتون صاحبشو پیدا کنید

کی بوده که چادر به این بزرگی رو گم کرده و متوجه هم نشده ؟

چه عرض کنم … من .

دیگه

برم .. فعلا

دوباره برگشتم داخل سالن …

چند قدمی جلوتر رفتم که صدای فین فین کسی توجهمو جلب کرد ..

هق هق ریزی منو به انتهای خلوت ترین و تاریک ترین راه روی خوابگاه کشوند .

خیلی تاریک بود … من نمیدونم چرا یک ماهه برق کشی این سالنو درست نمیکنن شده عین کلبه وحشت ، هر لحظه منتظری یه چیز وحشتناک ببینی…

با دیدنش نفس عمیقی از سر آسودگی کشیدم ….

گوشه دیوار نشسته و زانوهاشو تو شکمش جمع کرده بود… دستاشو روی زانوهاش و سرشو روی دستاش گذاشته بود و آروم گریه میکرد .

متوجه حضور من کنارش نشده بود …

بغل دستش روی زانوهام نشستم ، دستمو رو بازوش گذاشتم و یه کوچولو فشار

دادم …

|

یه لحظه ترسید و زود سر بلند کرد اما با دیدن من خیالش آسوده شد .

بدون هیچ حرفی بغلش کردم و اجازه دادم خودشو خالی کنه .. الان موقع صحبت کردن نبود باید اول به مقدار به آرامش میرسید ..

حالش که بهتر شد از کنارش بلند شدم به گوشه دیگه ای از سالن رفتم و به خانم ساداتی زنگ زدم …

کلی خواهش و التماس کردم و اطمینان دادم که جای دوری نمیرم و هر لحظه بخوان میتونن بیان سراغم که بالاخره رضایت داد با آقای محمودی صحبت کنه درو برامون باز کنه و اجازه خروج بده

تماسو قطع کردم و برگشتم پیش اون دختر.

پاشو بریم…

+ کجا ؟

گفتم که نترس جای بدی نمیبرمت ..

دستشو به زمین زد و بلند شد دنبالم راه افتاد … خاک روی لباسشو از پشت تکوند .

به طرف در محوطه رفتیم آقای محمودی کنار در منتظر ما بود .. حتما خانم ساداتی بهش زنگ زده ….

رسیدیم پیشش … کلیدو توی قفل چرخوند و همزمان گفت:

+ ببین دختر جان جایی نری هااا؟ من به خاطر وساطتی که خانم ساداتی کرد درو براتون باز میکنم اما تا خود صبح پشت همین پنجره میشینم و زل میزنم به اون در رو به رو که جایی نرید …

خودت که ماشاالله فهمیده و با شعوری میدونی واسه ما چقدر مسئولیت داره

 

ای بابا آقا محمودی شما چقدر نگرانی .. خودتون که بهتر منو میشناسین ..

+ آره چون میشناسم هم من هم خانم ساداتی اجازه خروج دادیم وگرنه هرکس دیگه ای از بچه ها بود به هیچ عنوان موافقت نمیشد ..

بله میدونم . شماها خیلی به من لطف دارید … پس فعلا شب بخیر… مرسی

+ شبت بخیر بابا جان…..

از کلمه باباجانش لبخندی رو لبام نقش بست.

این پیرمرد عجیب خوب بود جوری که همه معادلات دنیا رو ، یا نه بهتره بگم همه معادلات ذهنمو درمورد مردا به هم میزد

دست اون دخترو تو دستم گرفتم و عرض خیابونو طی کردم ….

کنار ماشینم رسیدم، درش باز بود و شیشه اش شکسته ..

نمیدونستم چی بگم تو این هیر و ویر فقط همینو کم داشتم ..

داخلشو چک کردم یادم اومد سوتی اصلی رو خودم دادم .. یه مقدار پول نقد همراهم بود گذاشته بود جلو داشبورد که یادم نره برشون دارم اما با این جریانی که پیش اومد کلا از یاد بردم .

عجیب تر اینکه در ماشینو یادم رفته بود قفل کنم همینجور باز بود اما دزد نفهم شیشه رو شکسته و هزینه ای رو دست من بیچاره گذاشته بود

مسیر رفته رو دوباره برگشتم با آقا محمودی صحبت کردم اجازه بده یه امشبو ماشینو بیارم تو حیاط خوابگاه تا خودشو هم از دست ندادم .. قبول کرد .

ماشینو بردم داخل و دوباره برگشتم همونجایی که ماشین پارک بود …

از روی جدول رد شدم و اون دخترو هم به دنبال خودم کشیدم ..

رو به روی درش وایسادم….

 

چی شد چرا وایسادی؟؟؟

اینجاست … بریم تو

اینکه مسجده ؟؟؟؟

خب آره .. اشکالی داره ؟؟؟؟

+ معلومه که اشکال داره …. اینجا چرا ؟؟؟؟ من فکر میکردم میخوایم با ماشین جایی بریم

نه از اول هم هدفم اینجا بود … بهترین جاییه که تو این موقعیت میشه رفت …

امنیت هم داره …

آروم زیر لب زمزمه کرد:

+ امنیت!!

ببین منو … الان این وقت شب من جایی بهتر از اینجا سراغ ندارم … خودمم تو این شهر غریبم … نمیشه که تو خیابون بمونی … این مسجد چندتا اتاقک خالی داره جدا ساخته شده چند دست رختخواب هم توی هر کردومشون هست واسه یه همچین موقعیتایی … یه امشبو اینجا سر میکنیم تا فردا صبح ببینم چیکار میتونیم بکنیم

مردد بود …

نگران چی هستی ؟؟؟

مستاصل سری به طرفین تکون داد و به زمین چشم دوخت …

دلیل تردید تو نمیفهمم … اینجا بهترین جاست …

منتظر جوابش نموندم .. دستشو کشیدم و وارد حیاط مسجد شدیم …

 

اینجا عجیب بهم حس آرامش میداد … منو از تمام دغدغه ها و دل مشغولیای

روزانه ای که پشت سر میذاشتم جدا میکرد …

حوضچه وسط حیاط مثل همیشه پر از آب بود …

چشم گردوندم دنبال منصوره خانم کلید دار قسمت زنونه اما ندیدمش..

فرصت وقت تلف کردن نداشتم.

از حیاط رد شدمو وارد راه پله ای شدم که میرفت تا قسمت زنونه .

چند پله بالا رفتم، مکثی کردم و به عقب چرخیدم منتظر شدم تا اون دختر هم خودشو بهم برسونه

چرا انقدر کند راه میایی؟ تو رو خدا زود باش داره دیر میشه ..

بی حرف یه ذره به سرعتش اضافه کرد ….

سلام نمازمو دادم و سرگردوندم سمت دختر غریبه ای که کنارم نشسته و تکیه به

دیوار زانوهاشو بغل کرده بود …

دستمو بالا آوردم و به ساعت مچی روی دستم چشم دوختم که صدای زیباش تو

گوشم نشست …

+ قبول باشه….

 

سر بلند کردم جوابشو بدم که با دیدن اشکاش و چهره معصومش تیری تو قلبم فرو رفت

قبول ح… عزیزم باز که داری گریه میکنی .

یه ذره جا به جا شدمو تو آغوشم کشیدمش همونطور که تو بغلم بود دستشو بالا آورد و قطره اشک روی گونشو برداشت و دماغشو بالا کشید .

—-

کاش میتونستم کمکش کنم .. من توان دیدن غم و ناراحتی آدما رو نداشتم

ازم جدا شد و سرشو پایین انداخت

نمیدونستم چطور باید سر حرفو باز کنم ، گلومو صاف کردم و با من من گفتم :

… چیزه … راستی هنوز نگفتی اسمت؟ چیه

زیر لب با تن پایینی زمزمه کرد

+ افرا ..

اسمت هم مثل صورتت زیباست .

+صورت زیبا به چه درد میخوره وقتی سیرت زشتی داشته باشی که دلت نخواد هیچکس ببیندش …

-تمام حرفاش بوی ناامیدی میداد ، بی توجه به گفته قبلیش دستمو به طرفش دراز

کردم و لبخندی به روش زدم

خوشبختم … منم همونطور که قبلا گفتم نگارم ….

 

نگاهی به دستم انداخت و بلافاصله به چشمام چشم دوخت

+ بهتره این کارو نکنی … بعدا از اینکه به آدمی مثل من دست دادی پشیمون میشی و چندشت میشه

به وضوح جا خوردم و خودشم متوجه این جا خوردن شد.

دستمو عقب کشیدم حالا در مورد اونش منم که باید نظر بدم یا تصمیم بگیرم ، که منم هیچ مشکلی ندارم…

تو که از گذشته من خبر نداری چطور با این اطمینان حرف میزنی؟

چون من عادت ندارم آدما رو از رو گذشتشون قضاوت کنم ، مهم همون لحظه ایه که کنارم هستن …

+ من همین الان هم که کنارتم غرق در گناهم … نجس تر از من تو این دنیا پیدا نمیکنی … واسه همین نخواستم پا تو مسجد بذارم … مسجد جای کسی مثل من نیست .

قطره اشکی بی صدا لغزید روی گونش

ای بابا این چه حرفیه، دیگه نزن این حرفو …. خیله خب حالا تو همینجا بشین تا من برم ببینم منصوره خانم هنوز هستش یا رفته ….

+ منصوره خانم کیه ؟

منصوره خانم یه جورایی میشه گفت کلیددار بخش زنونست یا بهتره بگم تو

بخش زنونه مسجد همه کارست …

خنده کوتاه و کم جونی کرد

+ بخش؟؟!! مگه بیمارستانه!!!

متقابلا خندیدم

اینم زندگی ماست دیگه کلش تو بخش و بیمارستان خلاصه میشه سوتی هم

بخوایم بدیم سوتی بیمارستانی میدیم!!!

دوباره لبخندی زد و سرشو پایین انداخت … ادامه دادم

کلیدای اون اتاقایی هم که گفتم بهت به دستش همیشه دست اونه ، تمیزی و نظافت و چیز میکنه … بشین تا بیام … یا اگرم میخوای همراهم بیا

+ نه میمونم

باشه ، زود برمیگردم ….

 

از پله ها پایین اومدم و یه سر به آشپزخونه مسجد زدم اما نبود ، چندجا دیگه رو دنبالش گشتم پیداش نکردم …

ناامید شدم .. با اینکه میدونستم حتما در اتاقا قفله اما خیلی اتفاقی به سرم زد دست بردم رو دستگیره یکیشون و پایین کشیدم در باز شد.

از ذوق دلم میخواست بالا پایین بپرم

آهسته درو باز کردم فکر کردم شاید کسی توش باشه..

تاریک بود نخواستم چراغی روشن کنم واسه همین چراغ قوه گوشیمو روشن کردم و نورشو تا میتونستم کم کردم ….

آروم لای درو باز کردم و یه ذره نور انداختم ، انگار کسی داخل بود.

خواستم بی سر و صدا درو ببندم که صدای خیلی ناجوری داد و پشت سرش هم صدای کسی که داخل بود:

کی بود ؟؟

ببخشید معذرت میخوام فکر کردم کسی داخل نیست

قلبم اومده بود تو دهنم ..

+ نگار جان تویی ؟

با شنیدن صداش آروم گرفتم ….

درو باز کرد و درحالی که دستش به چادرش بود و مرتبش میکرد از اتاق خارج شد.

+ اینجا چیکار میکنی؟ چطور اجازه دادن این وقت شب بیایی بیرون ؟ … ولی خوب شد اومدی وگرنه تا خود صبح همینجا خوابم میگرفت و درو پیکر هم باز میموند .

– منصوره خانم یه اتاق میخواستم …

+ ببین حوصله سوال پرسیدن ندارم پس خودت کامل توضیح بده ببینم دقیقا جریان چیه که این وقت شب از من اتاق میخوای؟

واقعیتش یکی از دوستام هست جا و مکانی نداره منم به خاطر اون اینجام ، از مسئول خوابگاه اجازه گرفتم یه امشبو با دوستم اینجا سر کنم تا ببینم فردا چیکار میتونم براش بکنم ….

+ خیله خب باشه خانم دکتر!!!!!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230123 235130 203

دانلود رمان آغوش آتش جلد دوم 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         آهیر با سن کَمِش بزرگه محله است.. در شب عروسیش، عروسش مرجان رو میدزدن و توی پارک روبروی خونه اش، جلوی چشم آهیر میکشنش.. آهیر توی محل میمونه تا دلیل کشته شدن مرجان و قاتل اونو پیدا کنه.. آهیر که یه…
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۳ ۰۱۲۶۵۰۱۱۲

دانلود رمان داروغه pdf از سحر نصیری 5 (1)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان:       امیر کــورد آدمی که توی زندگیش مرد بار اومده و همیشه حامی بوده! یه کورد مرد واقعی نه لاته و خشن، نه اوباش و نه حق مردم خور! اون یه پـهلوونه! یه مرد ذاتا آروم که اخلاقای بد و خوب زیادی داره،! بعد از…
IMG 20230128 233813 8572 scaled

دانلود رمان شکارچیان مخفی جلد اول 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       متفاوت بودن سخته. این که متفاوت باشی و مجبور شی خودتو همرنگ جماعت نشون بدی سخت تره. مایک پسریه که با همه اطرافیانش فرق داره…انسان نیست….بلکه گرگینه اس. همین موضوع باعث میشه تنها تر از سایر انسان ها باشه ولی یه مشکل…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۱ ۱۷۱۹۲۰۰۳۸

دانلود رمان تو را در گوش خدا آرزو کردم pdf از لیلا نوروزی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   غزال دختر یه تاجر معروف به اسم همایون رادمنشه که به خاطر مشکل پدرش و درگیری اون با پدر نامزدش، مجبور می‌شه مدتی همخونه‌ی خسرو ملک‌نیا بشه. مرد جذاب و مرموزی که مادرش به‌خاطر اتفاقات گذشته قراره دمار از روزگار غزال دربیاره و این بین…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۷۰۷۱۸۶

دانلود رمان همقسم pdf از شهلا خودی زاده 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       توی بمباران های تهران امیرعباس میشه حامی نیلوفری که تمام کس و کار خودش رو از دست داده دختری که همسایه شونه و امیر عباس سال هاست عاشقشه … سال ها بعد عطا عاشق پیونده اما با ورود دخترعموی بیمارش و اصرار…
00

دانلود رمان رز سفید _ رز سیاه به صورت pdf کامل از ترانه بانو 3.7 (10)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   سوئیچ چرخوندم و با این حرکت موتور خاموش شد. دست چپمو بالا اوردم و یه نگاه به ساعتم انداختم. همین که دستمو پایین اوردم صدای بازشدن در بزرگ مدرسه شون به گوشم رسید. وکمتر از چندثانیه جمعیت حجیمی از دختران سورمه ای پوش بیرون ریختند. سنگینی…
IMG 20230127 013504 2292

دانلود رمان سعادت آباد 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :         درباره دختری به اسم سوزانه که عاشق پسر عموش رستان میشه و باهاش رابطه برقرار میکنه و ازش حامله میشه. این حس کاملا دو طرفه بوده ولی مشکلاتی اتفاق میوفته که باعث جدایی این ها میشه و رستان سوزان رو ترک…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۳۹۲۱۳۶۸

دانلود رمان لهیب از سحر ورزمن 0 (0)

2 دیدگاه
    خلاصه رمان :     آیکان ، بیزینس من موفق و معروفی که برای پیدا کردن قاتل پدرش ، بعد از ۱۸ سال به ایران باز می گردد.در این راه رازهایی بر ملا میشود و در آتش انتقام آیکان ، فرین ، دختر حاج حافظ بزرگمهر مظلومانه قربانی…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۳۱۵۴۲۲۵۱

دانلود رمان عزرایل pdf از مرضیه اخوان نژاد 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   {جلد دوم}{جلد اول ارتعاش}     سه سال از پرونده ارتعاش میگذرد و آیسان همراه حامی (آرکا) و هستی در روستایی مخفیانه زندگی میکنند، تا اینکه طی یک تماسی از طرف مافوق حامی، حامی ناچار به ترک روستا و راهی تهران میشود. به امید دستگیری…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۲ ۱۵۵۸۴۷۶۳۹

دانلود رمان دژ آشوب pdf از مریم ایلخانی 0 (0)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان:     داستان خاندانی معتبر در یک عمارت در محله دزاشیب عمارتی به نام دژآشوب که ابستن یک دنیا ماجراست… ماجرای یک قتل مادری جوانمرگ پدری گمشده   دختری تنها، گندم دختری مهربان و سرشار از محبت و عشقی وافر به جهاندار خان معین شهسواری پیرمردی چشم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
🙃...یاس
🙃...یاس
11 ماه قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x