رمان گلاویژ پارت 39 - رمان دونی

 

لب هامو غنچه کردم و با حرص گفتم:
_چیز جدیدی نیست! سوختم!
اومد نزدیک وبا اخم دستمو گرفت وگفت:
_همیشه میسوزی مگه؟
نمیدونم چرا یه دفعه درد سوختی رو فراموش کردم…

با خجالت دستمو کشیدم وگفتم:
_همیشه که نه! اما دیگه عادت کردم!
با همون اخم نگاهم کرد…
ای خدا.. این چرا اینجوری نگاه میکنه خب!! دل من بی جنبه اس به خودش میگیره!

_بیابرو به کارت برس قهوه نمیخوام!
_اومم.. ممنون… چیز مهمی نیست! درواقع من…..
میون حرفم پرید وگفت:
_من دارم میرم.. قهوه ام نمیخورم! من نباشم هم تواینجا کاری نداری.. پس بیابرو به کارت برس.. غروب میام دنبالت!

اینو گفت و ازکنار در رفت کنار وباچشم اشاره کرد که بدون حرف اضافه از آشپزخونه برم بیرون!
ای بابا.. من میخواستم واسه خودم قهوه درست کنم.. به درک! به لطف سوختگی دستم خواب ازسرم پریده بود!

بدون حرف نگاهش کردم و باهمون نگاه رفتم بیرون!
عمادم بدون اینکه نگاهم کنه به طرف اتاق کیایی رفت و بعداز چند ثانیه اومد بیرون…
_همه ی قرارهای منو کنسل کن.. امروز نیستم!

_بله.. چشم!
_راستی
بدون حرف سوالی نگاهش کردم ومنتظر ادامه حرفش شدم…
اومد نزدیکم و با جدیت گفت:
_اگه قراره شام بیرون باشیم امشب با سر و وضع بهتری بیا.. حوصله شر ندارم!

وا.. به توچه من با چه وضعی میام؟ الان حقش نیست بزنم تو دهنش وبگم به توچه ربطی داره؟ عجب گیری افتادما.. خوبه دارم خانومی میکنم و آبروشو پیش مادربزرگش حفظ میکنما.. ای درد بی درمون بگیری خب حداقل یه جوری درخواست میکردی که من حرصم نگیره از لج توهم شده به بدترین شک ممکن حاضر بشم!

همه ی این حرف ها توی چند ثانیه ازذهنم گذشت و تا اومدم جواب بدم رفته بود!
باحرص پامو کوبیدم زمین وگفتم:
_یک جوری بیام عزیز جونت هم از بودن من پشیمون بشه بچه سوسول!

تاساعت یک ربع به پنج سرم توی کامپیوتر بود و اصلا وقت نشد با بهار هماهنگ باشم و بفهمم قرار شام رو کدوم قبرستونی گذاشته!
کلافه دستی به گردنم کشیدم و عینک مطالعه ام رو ازچشمم درآوردم و زیرلب گفتم:
_خدایا شکرت تموم شد!
حرفم تموم نشده بود که گوشیم زنگ خورد..
_حلال زاده هم هست!
_الو سلام…
_سلام خوبی چه خبر
_قربونت.. توچه خبر؟ رستوران چی شد؟
_صبح رزور کردم تموم شد! نمیای آماده شی؟

_چرا دیگه دارم راه میوفتم.. کدوم رستوران؟
_شهرک غرب رستوران(…)
باشنیدن اسم رستوران چشمام گرد شد..
_خاک به سرم.. بهارجان میخوای تا آخرعمرم اونجا طی بکشم وظرف بشورم؟ چرا اونجارو گرفتی؟

_گفتم جلو خانواده شوهرت سربلندت کنم! مگه تومیخوای پولشو بدی؟
_الان باید به حرفت بخندم؟
بامزه خندید وگفت:
_آره عشقم گفتم تا بخندی دیگه! نیم ساعت دیگه خونه باش!

لبخندی ازته دلم روی لبم نشست.. بهار واقعا از مادر به من نزدیک تربود…
_چشم!
گوشی رو قطع کردم وتند تند وسایل هامو جمع کردم و آماده رفتن شدم…
همین که از در رفتم بیرون سینه به سینه ی یه نفر شدم و همه ی محتویات کیفم پخش زمین شد!

_ای وای…. چه خبرتونه آقا؟
_من باید ازشما بپرسم خانوم! کجا با این عجله؟
ای خاک دوعالم.. اینکه عماده!
_وای.. شمایید؟ ببخشید.. من… داشتم میرفتم.. دیرم شده.. آخه….

خم شدم کیف پول وعینک آفتابیمو بردارم که همزمان منو عماد عینک رو برداشتیم ودست هامون بهم گره خورد!
باگیجی نگاهش کردم که دستشو کشید وگفت؛
_عجله نکن..! من میرسونمت!
_ع..ع.. ن.. نه! ممنون.. خودم میرم!
ب در آسانسور اشاره کرد
_بریم..!

خدایا چرا در مقابل این من بی دفاع میشم؟ من که نمیخواستم باهاش برم و پیشنهادشو قبول کنم.. پس چرا نتونستم به زبون بیارم و درمقابل هرچیزی که میگه مثل بز سکوت میکنم و مثل الاغ گوش میکنم؟؟؟

خدایا من خودم میدونم خاک برسرم شده و عاشق این گنده دماغ شدم اما توروبه خودت قسم حداقل جلوی منو بگیر سوتی ندم و دست دلم پیشش رونشه!
توی مسیر بدون هیچ حرفی رانندگی میکرد ومن هم به خودم جرات ندادم که حتی نگاهمو از خیابون بگیرم!

جلوی خونه ترمز کرد وگفت:
_ساعت هشت خوبه بیام دنبالت؟
_دستتون دردنکنه! من آدرس رو واسه شما میفرستم با خانواده تشریف بیارید من هم با بهار میرم شمارو به زحمت نمیندازم دیگه!

اخم هاشو توهم کشید و با لحنی که میدونستم شاکیه گفت:
_اوکی هرطور راحتی! شب می بینمت!الان نباید خوشحال میشد وتشکر میکرد؟ پس چرا اخم کرد؟
با مغزی هنگ کرده ازماشین پیاده شدم و علامت سوال خان هم گاز داد ورفت!

با احتیاط یه بار دیگه رژلبمو تمدید کردم و درحالی که نگاهم به لبم بود بهار رو مخاطب قرار دادم وگفتم:
_میخوای یه مانتوی دیگه بپوشم؟ خداییش دیگه نمیخواستم اینقدر جلف به نظر برسم!

_نه خیلی هم دلشون بخواد.. سر وته تورو بگیرن بازم یه چیزی توت پیدا میشه که از جلف بودن نجاتت میده که متاسفانه نمیدونم اون چیه!
پشت چشمی نازک کردم وگفتم:
_وا خیلی ساده اس.. اون نجابتمه خواهر!
خندید و پشت چشمی نازک کرد..
_عجله کن نجیب خانوم الان مهمونات زودتر از ما میرسن!

خلاصه بعداز کلی وسواس بالاخره رضایت دادم با اون مانتوی خردلی و شلوار سفید خیلی کوتاه و شال سفید راهی و وارد یه فیلم نامه جدید بشم!
سایه ی اکلیلی پشت چشمم معذبم کرده بود وتا موقع رسیدن چندباری سعی کردم با دستم کمرنگش کنم!

ده دقیقه بعدازما عماد و عزیز و پروانه و رضا هم اومدن…
همگی باخوش رویی احوال پرسی کردیم وبرعکس تصورم که فکرمیکردم اخلاق عماد مثل شب گذشته اس، خودشو به پریز زده بود و اخم هاش توی هم بود!

موقع سفارش غذا عزیز اشاره کرد عماد همراه من بیاد و متاسفانه متوجه اشاره اش شدم!
سفارش هارو تحویل گارسون دادم که صدای عصبی عماد رو درست کنار گوشم شنیدم!

_تومگه قرارنشد یه امشبو رعایت کنی و آرایشت چکه نکنه؟
_وا؟ من چرا باید به شما جواب پس بدم؟
_جواب پس میدی چون بامن اومدی بیرون و من بی غیرت نیستم!

چشم هامو گرد کردم وگفتم:
_اصلا نمیفهمم! غیرت شما چه ربطی به آرایش من داره؟
باحرص به بازوم چنگ زد و به طرف درخروجی کشوندم وهمزمان گفت:
_دوست داری با اعصاب من بازی کنی آره؟

_آی دستم… چته تو؟ ول کن ببینم آبرومو بردی!
تاکنار ماشینش دستمو ول نکرد و وقتی به ماشین رسیدیم آروم هولم داد و ازتو جیبش دستمالی بیرون کشید وگفت:
_همینجا پاک میکنی میریم داخل.. وگرنه گوه میزنم به همه چی!

با عصبانیت گفتم:
_واسه چی باید به حرفت گوش کنم؟ مثل اینکه فراموش کردی چرا اینجایی آقای محترم؟
_فکرمیکنی من باج میدم؟
سرشو چندبارتکون داد وادامه داد:
_خیلی خب! حالا میبینی ازمن بی کله تر وجود نداره!

اومد بره که ترسیدم جدی جدی جلوی مادربزرگش آبرومو ببره و ازهمه مهمتر جلوی رضا و بهار بدجوری ضایع میشدم!
فورا به آستین لباسش چنگ زدم وگفتم:
_هیچ معلوم هست داری چیکارمیکنی؟
اومد توی چند سانتی از صورتم میون دندون های قفل شده اش گفت:
_فعلا تو داری دیونه ام میکنی!

_من واسه….
قبل از اینکه حرفی بزنم لب هام آتیش گرفت!
تموم بدنم یخ زدو پاهام شروع کردن به لرزیدن…
لب های عماد مهرسکوت روی لبم شده بود لرزش بدنم هیجان بوسیدنشو ازبین برده بود…

باوحشت ازش جدا شدم و واسه اینکه بتونم روی پاهام بایستم ونقش زمین نشم به ماشین تکیه دادم…
باچشم های گرد شده و حشت فقط نگاهش کردم…
عصبی چنگی به موهاش زد وگفت:
_من دارم دیونه میشم!

شاید فکروخیال هرشب و هرروز من بغل کردن و بوسیدن عماد بود..
شاید آرزوی یک لحظه بغل کردنشو داشتم اما من توی این قضیه دختر نرمالی نبودم.. من از بوسه وبوسیدن خاطرات وحشتناک داشتم و حتی بادیدن بوسه توی فیلم هم یاد اون محسن عوضی میوفتادم وحالم بد میشد…

نمیتونستم حرف بزنم… فقط با گریه و بدنی که مثل جوجه داشت میلرزید نگاهش میکردم…
اومد جلو… میخواست حرفی بزنه که صدای عصبی رضا باعث شد جفتمون خودمونو پیدا کنیم…

اما من گم شده بودم و پیداشدنم چیزی غیر ممکن بود…
_چه خبره اینجا؟؟
روبه من کرد و عصبانیتی که تابحال ازش ندیده بودم گفت؛
_واسه چی داری گریه میکنی؟ عماد اذیتت کرد؟

عمادکه انگار از برخورد تند رضا عصبی شده بود صداشو بالا برد وگفت:
_هی هی! اولا صداتو بیار پایین دوما سوالی داری ازخودم بپرس
رضا که صداشو آروم نکرد هیچ! بلکه بلندتر گفت؛
_معلومه چته؟ حواست به کارهات هست؟

دیدن دعوا تواون شرایط حالمو بدتر میکرد و ازطرفی نمیخواستم بخاطر من دعوایی بینشون درست بشه!
فورا باهمون بدن لرزون رفتم بینشون وگفتم؛
_آقا رضا…! چیزی نشده! آقا عماد قصد کمک داشتن.. من پشت تلفن یه خبر بد بهم دادن!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان میان عشق و آینه

  دانلود رمان میان عشق و آینه خلاصه : کامیار پسر خشن که با نقشه دختر عمه اش… برای حفظ آبرو مجبور میشه عقدش کنه… ولی به خاطر این کار ازش متنفر میشه و تصمیم میگیره بعد از ازدواج انقدر اذیت و شکنجه اش کنه تا نیاز مجبور به طلاق شه و همون شب اول عروسی… به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آرامش بودنت
دانلود رمان آرامش بودنت به صورت pdf کامل از عسل کور _کور

    خلاصه رمان آرامش بودنت: در پی ماجراهای غیرمنتظره‌ای زندگی شش دختر به زندگی شش پسر گره می‌خورد! دخترانِ در بند کشیده شده مدتی زندگی خود را همراه با پسرهای عجیب داستان می‌گذرند تا این‌که روز آزادی فرا می‌رسد، حالا پس از اتمام آن اتفاقات، تقدیر همه چیز را دست‌خوش تغییر قرار داده و آینده‌شان را وابسته هم کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رقص روی آتش pdf از زهرا

  خلاصه رمان :       عشق غریبانه ترین لغت فرهنگ نامه زندگیم بود من خود را نیز گم کرده بودم احساسات که دیگر هیچ میدانی من به تو ادم شدم به تو انسان شدم اما چه حیف… وقتی چیزی را از دست میدهی تازه ارزش واقعی ان را درک میکنی و من چه دیر فهمیدم زندگی تازه روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهی زلال پرست pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     جناب آقای سید یاسین میرمعزی، فرزند رضا ” پس از جلسات متعدد بازپرسی، استماع دفاعیات جنابعالی، بررسی اسناد و ادلهی موجود در پرونده، و پس از صدور کیفرخواست دادستان دادگاه ویژۀ روحانیت و همچنین بعد از تایید صحت شهادت شاهدان و همه پرسی اعضای محترم هیئت منصفه، این دادگاه در باب اتهامات موجود در

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلوع نزدیک است pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:         طلوع تازه داره تو زندگیش جوونی کردنو تجربه می‌کنه که خدا سخت‌ترین امتحانشو براش در نظر می‌گیره. مرگ پدرش سرآغاز ماجراهای عجیبیه که از دست سرنوشت براش می‌باره و در عجیب‌ترین زمان و مکان زندگیش گره می‌خوره به رادمهر محبی، عضو محبوب شورای شهر و حالا طلوع مونده و راهی که سراشیبیش تنده.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دودمان
دانلود رمان دودمان قو به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

    خلاصه رمان دودمان قو :   #پیشنهاد ویژه داستان در مورد نوا بلاگر معروفی هست که زندگی عاشقانه ش با کسی که دوستش داشته به هم خورده و برای انتقام زن پدر اون آدم شده. در یک سفر کاری متوجه میشه که خانواده ی گمشده ای در یک روستا داره و در عین حال بطور اتفاقی با عشق

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
39 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
♡♡
♡♡
2 سال قبل

چهل نیومد؟!🥲👩🏻‍🦯
هعیییییی.روزگار

:)
:)
پاسخ به  ♡♡
2 سال قبل

۱۱ و نیم به بعد رمانا رو میزارن
من خودم ساعت ۱۱ و ۴۰ اول میرم رمان زاده نور و میخونم بعد گلاویژ

:)
:)
پاسخ به  :)
2 سال قبل

راستی فاطی جون نمیشه لطف کنی و زودتر پارتا رو بذاری ؟
اخه زاده نور رو هم خیلی دیر میزاری
اگع بشه حداقل ساعت ۱۰ بذاری خیلی بهتر میشهههه

:)
:)
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

عجببببب
آقااااا
خب ۹ بزاااار😭

:)
:)
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

من خودم همیشه ۶ پا میشم
اگر ۶ هم بزاری محشرهههههه
ولی خدایی مگع چند سالته که همش در حال پارتگذاری هستی ؟؟🤔😐😂😂

:)
:)
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

سحر*

:)
:)
پاسخ به  :)
2 سال قبل

و منی که الان ۶ صبحه و همش چشمم به این سایت خشک شده که شااااید فاطی زود پاشد و پارت گذاشت 🙂🤌🏻😂

:)
:)
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

نچ نچ فاطمه خانم آدم همیشه باید سحر خیز باشههه😂😂😂😂😂
عع چ خوب خوشبحالت

:)
:)
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

۱۴🙄👈👉😂

:)
:)
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

۱۴🙄👈👉😂
کمم؟🙄😂😂

:)
:)
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

۱۴👈👉😂

:)
:)
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

۱۴🙄👈👉😂😂

:)
:)
2 سال قبل

فاطی جووون
منکه هرچی میگم شما توجه نمیکنی
لطفااا این ۳ روز و با من و امثال من راه بیاااا و روزی ۲ پارت بزار یا حداقل طولاااانیش کن ، بخدا تا میام بخونمش تموم میشه
خودت ی نگاه بکن بهششش
ترو به خدااا
😑😑😪😪😪

:)
:)
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

نهههههههه نهههههه همین هروزش عااالیه اعتراضی نداریممم😂😑

راستی یه سوال
شما الان کل رمانو داری بعد خودت هی پارت گذاری میکنی ؟ یا نویسنده واست میفرسته هرروز پارتا رو ؟

:)
:)
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

کجا بیرون میده ؟ منظورم اینه که چه سایتی هست ؟
فقط پیوی خودت میده ؟

:)
:)
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

میخوام برم ی راست اونجا ببینم 😋😂😂😂

:)
:)
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

واسه اینکه برم ی راست از همون سایت ببینم 😋😂😂

♡♡
♡♡
2 سال قبل

جرررر
داره باحال میشه🤣🤣
من نمیدونم چرا اونجا که داشت بوسش میکرد همش میخندیدم🤣🤣🤣🤣

Hamta
Hamta
2 سال قبل

اوهوم انگار این بدبختی تمومی نداره 🚶‍♀️💔
موهام سفید شدددددددددددددد فاطمه بزا یه پارت دیگه

نازی
نازی
2 سال قبل

😂 😘💋 خدایش عماد کراشه😄

Mahi
Mahi
پاسخ به  نازی
2 سال قبل

وای آره من روش کراشیدم😂

سولومون
سولومون
پاسخ به  Mahi
2 سال قبل

🔪🙂من اومدم

سولومون
سولومون
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

گلاویژ خوراک خودمه🙂🔪

مهیا
مهیا
2 سال قبل

عاللیییی ولی تو رو خدا وسط حرفشون نپر زشته😂😂😂

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

جای احساس دوباره ای خدااااا

تینا
تینا
پاسخ به  Mahsa
2 سال قبل

سوتی دادی😂😂😂 احساس نه حساس

Mahsa
Mahsa
پاسخ به  تینا
2 سال قبل

تقصیر کیبورد گوشیم بود به من چه

دسته‌ها
39
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x