رمان گلاویژ پارت 60 - رمان دونی

 

ازماشین پیاده شد و با قیافه ای که تابحال ازش ندیده بودم اومد طرفم…
واسه اینکه خودمو نبازم اخم هامو توهم کشیدم و یه جورایی دست پیش گرفتم وگفتم:
_چه خبرته؟ داشتی زیرم میگرفتی!!!!
_مگه من به تو نگفتم همونجا وایسا تامن بیام؟ هان؟
_آی.. صداتو بیار پایین من آبرو دارما.. بمونم که چی؟ خب الان اومدی؟ بقیه اش؟؟

دستمو گرفت و یه جوری که دردم گرفت ودنبال خودش کشیدم وگفت:
_بیا تا بقیه شو بهت بگم!
_آی عماد.. دستمو شکستی…!
باحرف من یه دفعه متوجه کارش شد و دستم رو ول کرد وزیرلب چیزی گفت که نشنیدم…

_اما من میخوام خودم برم.. بچه که نیستم وا…
_آره تنها بری که با این سرو وضعت هزار تا حرومزاده جلوت ترمز کنن؟ بیا برو سوار شو گلاویژ منو دیونه نکن!
_مگه سرو وضع من چشه؟ این همه مدت دارم میام و میرم تازه متوجه لباس پوشیدن من شدی؟

اصلا به فرض که متلکم به من انداختن توچرا حرص میخوری وقاطی میکنی‌؟ چشم هامو ریز کردم و رفتم نزدیک تر وموشکافانه پرسیدم:
_چرا روی من غیرتی میشی؟ هوم؟
کلافه دستی به صورتش کشید وگفت:
_پرت وپلا نگو.. غیرت کدومه.. بدم میاد راجع به کارمند های شرکت من کسی فکر اشتباهی بکنه اینجا هم که گل محله اس!

باچشم های گرد شده از حرف بی ربطی که زده بود اسمشو بلند وکش دار صدا زدم:
_عمــــــــــاد!!!!
_زهر مار… آره روت غیرت دارم کسی بدنگات کنه گردنشو میشکنم حالا دلت خنک شد؟
_من نمیخوام روی من غیرتی باشی.. شما بهتره روی عشقتون صحرا خانوم غیرتی بشی که…….
_گلاویژ دهنتو ببند!
_خب منم همین کار رو کردم اما مگه میذاری؟؟؟ دهنمو بستم و رفتم سراغ زندگی خودم اما ببین چیکار میکنی؟

_من هرکاری کردم بخاطر خودت بوده و نخواستم آسیبی بهت برسونم.. نخواستم دلت بشکنه و نخواستم رابطه ای تلخ رو تجربه کنی…
عصبی داد زدم:
_میشه به فکرمن نباشی و واسه من دل نسوزونی؟؟؟ الان همه چیز طبق رواله؟ الان دیگه دلم نشکسته؟ بس کن عماد راتو بکش وبرو.. بدون شک هیچ عشقی به عشق اول آدم نمیشه و مطمئنم خوشبخت خواهی شد! پس برو دنبال زندگیت منم اینقدر عذاب نده!
_اوکی… برو سوارشو برسونمت.. شلوار وپالتوت خیلی کوتاهن بخدا تاخونه سالم نمیرسی.. خواهش میکنم لج نکن!
چپ چپ نگاهش کردم و رفتم توی ماشینش که سرشار از عطر تنش بود نشستم

اومد سوارشد و بدون حرف حرکت کرد..
بازهم همون آهنگ تکراری که همیشه عذابم میداد درحال پخش بود..
“اصلا یادم نبود.. عشق من آدم نبود.. قلب من با اون بود اما حیف.. اون دلش بامن نبود”

کلافه هندزفریمو ازکیفم بیرون کشیدم و توی گوشم گذاشتم و صدای آهنگمو تا آخر بالا زدم که صدای موزیک تومخشیشو نشونم…
من نمیدونم چه اصراری داشت که مدام به خودش گوشزد کنه که عشقش آدم نبوده و دلش باهاش نبوده!

عماد متوجه کارم شد و کلا صدای موزیک رو قطع کرد…
نیم نگاهی بهش انداختم که دیدم لبش داره تکون میخوره..
هدفونم رو از گوشم درآوردم وگفتم:
_چیزی گفتی؟
_گفتم نمیخواد گوش خودتو پاره کنی من موزیک رو قطعش کردم!

_اوهوم.. ازاین آهنگ بدم میاد..
جوابی نداد و توی سکوت دنده رو عوض کرد و سرعتشو بیشتر کرد…
_میشه آروم بری؟ والا من هنوز جوونم آرزو دارم نمیخوام بمیرم!
_با راننده ات حرف نمیزنی!
_دارم باکسی حرف میزنم که به اجبار منو سوار ماشینش کرده!

_خوب بود میذاشتم این وقت شب ارازل دورت بزنن و بلایی سرت بیارن؟
_بلا سرمن میومد….
میون حرفم پرید و باحرص و کش دار گفت:
_گلاویــــــــــژ!
_آخ آخ خیلی ببخشید….. یادم نبود روی کارمند های شرکتتون حساس هستید جناب واحدی!
بادلخوری نگاهم کرد وگفت:
_فکر نمیکردم اینقدر بچه باشی..
_خب اشتباه فکر کردی! چون من بچه ام.. هنوز خیلی مونده تابه بزرگی شما برسم!

_آره بگو.. متلک هاتو بنداز.. برعکس سنت و بچگی کردن هات متلک های جون داری میندازی!
_الان من نخواستم بحث کنم.. فقط خواستم آروم تر بری! همین!
_من آروم میرم.. توداری تند میری!
_ای خدااااا من هرچی میخوام قضیه رو از یه جایی قیچی کنم بیخیال نمیشیا!

_گلاویژ تو اززندگی من هیچی نمیدونی.. از تموم زندگی نحس من فقط قضیه صحرا رو میدونی واونم خیلی دست وپا شکسته و پراز اغراق! خواهش میکنم وقتی از من و زندگیم چیزی نمیدونی قضاوتم نکن..!

_قضاوت؟ من چرا قضاوت کنم؟ خداقضاوتت کنه من چیکاره ام.. والا بخدا من دست کشیدم و بیخیال شدم اما انگار شما قصد بیخیال شدن نداری!
با دلخوری وآروم گفت:
-ماقرار نبود باهم دوست باشیم؟ قرارمون دشمنی و لجبازی و بچه بازی بود؟؟ آره گلاویژ؟

_دوست معمولی با متلک یه پسر اونجوری خل بازی درمیاره؟
_از کار من دلخوری؟ خیلی خب من دیگه هیچ واکنشی روی تو نشون نمیدم.. اینجوری راضی میشی؟
بغض داشتم.. اگه جوابشو میدادم اشکم درمیومد و آبرو ریزی میشد.. واسه همون سعی کردم بی تفاوت خودمو نشون بدم و جوابی ندادم…

جلوی خونه نگهداشت و قبل از پیاده شدنم گفت:
_استعفاتو قبول میکنم.. نه بخاطر بچه بازی ها و قهر واین صحبت ها.. قبول میکنم چون دوری ازمن واست بهتره!

فقط خواهش میکنم چند روز تحمل کن تا منشی جدید پیدا کنم چون این روزها مشغله های فکری داره دیونه ام میکنه و نمیتونم کارهارو خودم به عهده بگیرم.. چند روز آخر رو یه جور کمک یا لطف بدون!

_اوکی.. میام.. ممنون که منو رسوندی.. شب بخیر!
اومدم پیاده شم که دستمو گرفت..
عصبی به دستش نگاه کردم.. خدایا این مرد چی میخواد ازجونم؟
بدون اینکه به چهره ی حق به جانب من توجه کنه همونطور که دستمو گرفته بود گفت:

_ازمن دلخور نباش گلاویژ.. اینی که روبه روی تو ایستاده یه کوه درده.. دوست داشتن یک شبه ازبین نمیره و من…..
با اینکه میدونستم صحرا رو دوست داره و عاشق کس دیگه ای جز منه اما مطمئن بودم اگه از زبون خودش این حرف رو میشنیدم دق میکردم..

پس بی وقفه میون حرفش پریدم و بادلخوری گفتم:
_خواهش میکنم عماد.. دیگه اونقدرا با جنبه نیستم و نمیتونم درمقابل بعضی حرف ها سکوت کنم و نقش بازی کنم.. اگه عاشقی عشقتو پیش خودت نگهدار و به من نگو! لطفا!!!!

لبخند غمگینی زد وگفت؛
_میخواستم بگم ازم نخواه یک شبه فراموشت کنم و عشقتو از دلم بیرون بندازم.. بدون محاکمه حکم نده دختر..
لب هام از شدت بغض لرزید..
دلم میخواست بهش بگم اگه عاشقم بودی پس چرا تا فهمیدی صحرا جدا شده قیدمو زدی؟ چرا مهمونی و محرم شدنمون رو به بهونه دعوا با خانوادت کنسل کردی؟ چرا بعداز اینکه ازم اعتراف گرفتی وفهمیدی عاشقتم ازم خواستی که دوست معمولی باشیم؟؟؟؟ اما زبون به دهن گرفتم وبا گفتن دو کلمه:

_بیخیالش .. شب بخیر
ازماشین پیاده شدم و باکلید در رو باز کردم و بدون اینکه منتظر رفتنش بشم در رو بستم و پله هارو دوتا یکی بالا رفتم..
گریه میکردم و نفسم بالا نمیومد..
بهار بادیدنم با تعجب گفت:
_این چه وضعیه؟ توبازم باچشم گریون اومدی خونه؟ یک پدری من از اون عماد روانی در بیارم اون سرش ناپیدا

نشستم همه ی ماجرا رو برای بهار توضیح دادم و بهار اونقدر ازدست عماد عصبی وناراحت شده بود که به سختی و به زور قسم و قران جلوشو گرفتم تابهش زنگ نزنه!

دلم نمیخواست عماد از روی ترحم بامن باشه و هرگز نمیخواستم عاشق مردی باشم که دلش پیش کسی دیگه هست و عشق من یک طرفه باشه..
هرچند عشق خودش کاملا یک طرفه اس و اینجور عشق هایی تو سرش بخوره…

دلم میخواست توی این مدت کوتاهی که قرار بود کمک دست بهار باشم و طبق نقشه ی پرهیجان رضا پیش برم، کمتر به عماد فکرکنم و آرزوم بود بتونم اصلا بهش فکر نکنم وتوی همین مدت ازش دل بکنم اما…

اما مگه عشق لعنتی به همین زودی ها فراموش میشه؟ مگه توی یک روز عاشقش شده بودم که یک روزه از یاد ببرمش؟ عماد کم کم به دلم نشسته بود و توی قلبم جا گرفته بود.. یه جای محکم که مطمئن بودم تا آخر عمرم فراموش نمیکنم!

باصدای بهار چشم هامو به سختی باز کردم وازخواب بیدار شدم…
_گلاویژ جان نمیخوای بری سرکار؟ ساعت داره هشت میشه ها!
سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم وزیرلب گفتم:
_ساعت ۹ بیدارم کن امروز میخوام دیر برم!

_ اگه حالت روبه راه نیست میخوای به رضا زنگ بزنم و بگم واست مرخصی رد کنه؟
_من خوبم.. فقط قصد دارم یه کم حرصش بدم دیر تر برم.. اگه خونه بودی ساعت ۹ بیدارم کن اگه نبودی ساعت تنظیم کردم…
_باشه پس بیدارت میکنم من خونه ام!

دوباره گرفتم خوابیدم تا ۹ و بعداز اون اونقدر کارهامو اسلوموشن (آهسته) انجام دادم که حدود ساعت ۱۰ ونیم رسیدم به شرکت..
واسه اینکه حرص عماد رو در بیارم بازم از شلوارکوتاه های بهار که واسه من خیلی کوتاه تر میشد پوشیده بودم اما توی شرکت چادر عربیمو پوشیدم تا عماد متوجه حرفی که خودش زده بود بشه!

بادیدنم اخم هاشو توهم کرد وگفت:
_ساعت یازده هم میخواستی تشریف نیاری!
_سلام خیلی متاسفم آقا عماد خواب موندم دیشب تا دیروقت مهمون داشتیم ببخشید!
بادستش به میزم اشاره کرد وگفت:
_بفرمایید سرکارتون خوبه دیروز گفتم امروز مهمون داریم و اگه خودم زودتر نمیومدم معلوم نبود چه گندی به مهمونی میخورد!
_اخ اخ واقعا یادم نبود

انصافا هم بدون کینه و حرص این حرف عماد رو فراموش کرده بودم وگرنه حرص دادنشو میذاشتم واسه یه روز دیگه!
همزمان بارفتن عماد رضا اومد و متوجهم شد!
_ععع! گلاویژ تویی؟ فکر کردم این زنه کیه اومده تو شرکت! چطور شده چادر پو‌شیدی؟ چقدرم بهت میاد!

یهدجوری که عماد بشنوه گفتم:
_سلام… والا رییس شرکت با پوشش من داخل شرکت مشکل داشتن تصمیم گرفتم داخل شرکت پوشش خداپسندانه داشته باشم زیادم دلتو صابون نزن داداشم چون برم بیرون درمیارم چادرمو!

متوجه برگشتن عماد ونگاه عصبیش شدم اما سعی کردم نادیده بگیرمش و واسم مهم نباشه…
رضا باهام یه کم شوخی کرد تا مثلا من رو بخندونه اما بیشتر خودش خندید و من چون همه ی حواسم پیش عماد و عکس العملش بود فقط مثل بز نگاهش کردم و بعدش عماد و رضا رفتن اتاق کنفرانس یا همون اتاق مهمون خودمون، من هم رفتم تابه کارهای عقب مونده ی روزم برسم …

چندساعت جلسه شون طول کشید و وقت ناهار شده بود اما کارهای من عقب افتاده بود ومیلی به غذا نداشتم تصمیم گرفتم بابقیه ی همکارها بیرون نرم و بشینم زودتر کارهامو تموم کنم وراه نفسم باز بشه!

نمیدونم چه حکمتی توی این موضوع بود که تا رابطه چندساعته ام با عماد تموم شده بود محیط شرکت هم واسم سنگین وخفقان آور بود…
انگار نه انگار آقا عماد ازهمون روز اول اخم هاش توهم بود و واسم مهم نبود اخم کنه!

داشتم پرونده هارو توی زونکن های مخصوصشون میذاشتم که دیدم مهمون های عماد یکی یکی از اتاق اومدن بیرون با گفتن وقت بخیر شرکت رو ترک میکنن!

باخودم گفتم الانه که عماد هم بیاد بیرون و نمیخواستم باهاش چشم توچشم بشم واسه همونم تصمیم گرفتم برم توی آشپزخونه خودمو سرگرم کنم تا عماد میره توی اتاقش…

فورا زونکن رو توی قفسه گذاشتم و به طرف آشپزخونه رفتم که صدای رضا مانعم شد!
همونطوری سرجام ایستادم.. ای گندت بزنن گلاویژ با این شانست!
_عع گلاویژ! تواینجایی؟

_جای دیگه ای باشم؟
نگاهی به عماد که دلخوری توش موج میزد کردم وگفتم؛
_من اشتها نداشتم گفتم بمونم زودتر کارهامو تموم کنم!

_کار بمونه واسه بعد بیا بریم یه چیزی بخوریم من که دارم از گرسنگی غش میکنم!
_نه ممنون.. گفتم که اشتها ندارم..
میون حرفم پرید وگفت:
_اشتها ندارم تو کت من نمیره.. بدو بریم که الان روده کوچیکه روده بزرگه رو میخوره!

باحرص نگاهش کردم.. عجب گیری افتادماااا

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی

  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و متعصبه خیلی وقته پیگیرشه و وقتی باهاش آشنا می‌شه صهبا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی

    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….       به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قاب سوخته به صورت pdf کامل از پروانه قدیمی

    خلاصه رمان:   نگاه پر از نگرانیم را به صورت افرا دوختم. بدون توجه به استرس من به خیارش گاز می زد. چشمان سیاهش با آن برق پر شیطنتش دلم را به آشوب کشید. چرا حرفی نمی زد تا آرام شوم؟ خدایا چرا این دختر امروز دردِ مردم آزاری گریبانش را گرفته بود؟ با حرص به صورت بیخیال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دارکوب به صورت pdf کامل از پاییز

    خلاصه رمان:   رامین مهندس قابل و باسواد که به سوزان دخترهمسایه علاقه منده. با گرفتن پیشنهاد کاری از شرکتی در استرالیا، با سوزان ازدواج می کنه، و عازم غربت میشن. ولی زندگی همیشه طبق محاسبات اولیه، پیش نمیره و….     نویسنده رمان #ستی و #شاه_خشت     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهی زلال پرست pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     جناب آقای سید یاسین میرمعزی، فرزند رضا ” پس از جلسات متعدد بازپرسی، استماع دفاعیات جنابعالی، بررسی اسناد و ادلهی موجود در پرونده، و پس از صدور کیفرخواست دادستان دادگاه ویژۀ روحانیت و همچنین بعد از تایید صحت شهادت شاهدان و همه پرسی اعضای محترم هیئت منصفه، این دادگاه در باب اتهامات موجود در

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاه سرفه جلد اول pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی محیط کارش جدی و منضبط بوده با اومدن نامی بزرگمهر

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
33 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
P.s
P.s
2 سال قبل

نویسنده رمان چند سالشه ؟
واینکه عکس همه ی شخصیت ها یادتون نره بزارید .
برادر ناتنی گلاویژ هم به داستان اضافه بشه 🙏🙏

بنی
بنی
2 سال قبل

این قدر غر نزنید
عالییییی فاطمه جون،
♥️♥️♥️♥️

باران
باران
2 سال قبل

با تشکر اع نویسنده ر*ی دی به رمان بابا چرا این گلاویژ همش عر میزنه خاک‌تو سرش‌کنن دختر اینقد سبک بابا یکم غرور داشته باش عمادم که هیچی اصن مرده شور خودش و با این غیرتی شدناشو مه جای گلاویژ بودم یه تف تو صورتش میکردم و سریع میرفم یه جا گم و گور میشدم که اع دس این عتیقه راحت شم

آذرخش
آذرخش
2 سال قبل
پاسخ به  باران

تا جای گلاویژ قرار نگرفتی اظهار نظر نکن لطفا شاید تو هم جای اون بودی همین کار هارو میکردی تا حالا نشنیدی میگن عاشق هم کره هم کور تو این رمان توسط گلاویژ صدق میشه

باران
باران
2 سال قبل
پاسخ به  آذرخش

شما عم تا اع چیزی مطمئن نشدی حرف نزن با تچکر گل من:/

رها
رها
2 سال قبل

سلام فاطمه جان نمیخای رمان لاوندر رو بذاری؟
ی مدت پیش گفتی یکم رمان بره جلو میذاری.. الان چیشد معلوم نیس کی پارت گذاریشو شروع میکنی؟

رها
رها
2 سال قبل

اوووه.. کاش نویسنده ها پارت گذاریشو مثله تو باشه.. 🙂☹️

آذرخش
آذرخش
2 سال قبل
پاسخ به  رها

قطعا اگه نویسنده رمان خود فاطمه بود اینقدر ما ها بهش گفتیم هر روز اندازه تومار اژدها پارت میذاشت🙃😁

باران
باران
2 سال قبل
پاسخ به  رها

چرا اتفاقا عاشقم شدم شما اع کجا میدونی واسه همین میگم خاک تو سرش چراااا!!!! مث عقب افتاده هنش میزنه زرتی زیر گریه حالم دیگ داره بهم میخوره برا چز میگم ضعف نشون نده مه جای گلاویژ بودم که خدا رو شکر میکنم جای این دختره لوس نیسم عماد رو ول میکردم این قضیه رو توی واقعیت خدم عملی کردم پسر ه رو ول کردم میخاستمش میمردم براش ولی اون یکی دیگرو میخاصت بره به درک چیکارش کنم خا

سیتا
سیتا
2 سال قبل

ادمین جان چند پارت دیگه مونده!؟؟

سولومون
سولومون
2 سال قبل

گلاویژ همش بغض می‌کنه حالم دیگ از بغض کردن بهم میخوره…😏
عمادمم ک سلطان غیرته…😏

باران
باران
2 سال قبل
پاسخ به  سولومون

اع نظر من بغض اشک گریه اه و ناله فقط و فقط نشونه ضعفه بابا دختر باید قوی باشه یه جمله اع من داشته باشید دخترا قوی باشید ماه رقیب میخاد:)

زهرا‌‌♡
زهرا‌‌♡
2 سال قبل
پاسخ به  باران

آفرین
یعنی چی که تا تقی به توقی میخوره میشینن گریه میکنن.

سولومون
سولومون
2 سال قبل
پاسخ به  باران

دقیقاااااا
تا عماد میگه سوار شو زرتی سوار میشه..

P.s
P.s
2 سال قبل
پاسخ به  باران

در کل رمان خوبیه ولی یکم بچه بازی درمیارن عماد میتونه عینه آدم بیاد همه چیز رو واضح توضیح بده به گلاویژ. وبه نظرم برادر ناتنیش به رمان اضافه بشه هیجان بیشتری داره ،، (به هر حال بابت رمان ممنون ) واینکه عکس عماد و بقیه رو هم بزارید.

M.A
M.A
2 سال قبل

عالییییی دستتون دردنکنه😊😊

سولومون
سولومون
2 سال قبل

برین پارت سه رو نگا کنین بار اولی ک گلاویژ رفت شرکت گفتم رییس شرکت محسنه😏
ولی خدایی من فک میکردم شخصیت اصلی محسنه…

آذرخش
آذرخش
2 سال قبل
پاسخ به  سولومون

اوه اوه یکی پیدا شد که از نویسنده ایراد بگیره😂😬

آذرخش
آذرخش
2 سال قبل
پاسخ به  سولومون

تا جای گلاویژ قرار نگرفتی اظهار نظر نکن لطفا شاید تو هم جای اون بودی همین کار هارو میکردی تا حالا نشنیدی میگن عاشق هم کره هم کور تو این رمان توسط گلاویژ صدق میشه

سولومون
سولومون
2 سال قبل

چ خبره خدایی دست نویسنده درد نگرفته نیم ساعت طول می‌کشه تا بخونیمش😑

سولومون
سولومون
2 سال قبل

مارو کشت با این غیرت..😏
غیرت
غیرت
غیرت

:)
:)
2 سال قبل
پاسخ به  سولومون

😂😂

سلومون جان اصا خودتو ناراحت نکن اینا همش غیرت پلاستیکیه😂😂😂

رها
رها
2 سال قبل
پاسخ به  :)

🤣🤣🤣🤣🤣

آذرخش
آذرخش
2 سال قبل
پاسخ به  :)

😂😂ولی خدایی دستت درد نکنه پارت باید طولانی باشه

عسل
عسل
2 سال قبل
پاسخ به  آذرخش

اره واقعا پارت گذاری خوبه👍🏻

هانا
هانا
2 سال قبل
پاسخ به  :)

🤣🤣🤣🤣

P.s
P.s
2 سال قبل
پاسخ به  هانا

نویسنده رمان چند سالشه ؟
واینکه عکس همه ی شخصیت ها یادتون نره بزارید .
برادر ناتنی گلاویژ هم به داستان اضافه بشه 🙏🙏

دسته‌ها
33
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x