رمان"ســهم من از تو"پارت26 - رمان دونی

رمان”ســهم من از تو”پارت26

💕📚

خندمو می خورم و واسش می نویسم:

– یکم زود نرفتی جلو؟!

خیلی زود پیامم تیک میخوره و جواب میده :

– فقط دلم میخواد داداشت این عکسو ببینه .. درسته ازش می ترسم اما وحشی شدنشو دوست دارم!

چشاممو با درد می بندم که مامان وارد اتاق میشه… گوشیو قفل میکنم و روی میز میزارم… نگام میکنه… توی چشماش پر از علامت سواله… بالاخره طاقت نمیاره :

– این دختر چیشده این قدر به تو سر میزنه آرتان؟

هنوز نمیدونم تصمیمی که گرفتم درسته یا نه…

– قبلا دلی آشنامون کرده بود… !

– همین؟

کنارم میشینه و نگران نگام میکنه:

– چرا مدام حس میکنم پریشونی؟ این دختر چی کار داره باهات؟

دلمو میزنم به دریا:

_دوسم داره !

گیج و ویگ نگام میکنه… لب میزنه:

– چ..چی؟

می خندم… خنده داره.. همه چیز به طرز وحشتناکی خنده داره…

– میگه دوسم داره … قرار یه مدت آشنا شیم با هم اگه شما اجاز بدی!

– داری شوخی میکنی آرتان ؟

– نه!

می خنده …

– من که از خدامه تو دل آرامو فراموش کنی …

– میدونم… ما یه مدت و با هم می گذرونیم… اگه تفاهم داشتیم ازدواج میکنیم!

گلوم میسوزه …

– دوسش داری؟

نمیتونم نیشخند نزنم… زنگو که میزنن میگه:

– آرشام و دل آرام اومدن… اگه دیدنشون اذیتت میکنه بگو خودم…

اینجا ته خطه … باید عادت کنم… من شمشیر و از رو بستم…

– نه… بگو بیان!

– باشه… تا اونا پیشتن من میرم یکم خرید کنم واست… چیزای مقوی بگیرم جون بگیری!

پیشونیمو می بوسه و میگه:

_که بعد در مورد نازگل حرف می زنیم.

بیرون میره … نفس عمیق می کشم… یک… دو… سه بار… در باز میشه و آرشام میاد

داخل… پشت سرش دل آرام … با دیدنش خیلی سریع میفهمم باز ناجوره سرماخورده… این

رنگ پریدگی و بینی قرمز و چشمای خمار یعنی همین… جواب

سلامشونو که میدم آرشام میگه:

– پاهات چطوره ؟

سعی میکنم از فکر کردن به اینکه این آقا چطور می تونه زل بزنه توی چشمام و از حال و

روزم بپرسه بگذرم:

– خوبه!

دل آرام سرفه شدیدی میکنه… نگاش میکنم… و اصلا هم به نگاه عصبی آرشام توجه

نمیکنم… زل میزنم بهش… بی پلک زدن… چیشد که از دستش دادم؟ چیشد که منو نخواست؟ اون که همیشه می گفت آرشام بچگیا مهربون تر بود الان

ازش می ترسم… دوسش ندارم… تو خیلی بهتری… واقعا چیشد؟ صدای عصبی ارشام و میشنوم:

– چیزی شده ؟!

نگامو از دل آرام نمی گیرم… عیبی نداره اگه یکم حرص بخوره …

– کجا بودی این جوری سرماخوردی؟

 

نگاه متعجب دل آرام روی صورتم بالا میاد…

من عادی برخورد میکنم تا فکر نکنن دارم دق میکنم…

هر چند که من در حال حاضر یه مرده ی متحرکم…

– حموم بودم!

برق عصبانیت توی چشمای آرشام بیشتر میشه… خندم می گیره … غیرتم داره ؟

– حتما باز موهاتو خشک نکردی رفتی بیرون هوم؟

آرشام در حال انفجار:

– دل آرام برو بیرون میام!

خون سرد میگم:

– کجا بره ؟ اومده منو ببینه !

آرشام کنارم میشینه… عصبی زل میزنه توی چشمام

– هدفت چیه؟

بی تفاوت میگم:

_هدفای منو که تو زدی ترکوندی جناب!

رنگ پیشونیش قرمز میشه:

– یه هدف دیگه رو دنبال کن!

دل آرام با ترس جلو میاد:

– دعوا نکنید… آرشام ؟

آرشام برمی گرده سمتش و داد میزنه:

– گفتم گمشو بیرون تو!

خونم به جوش میاد:

– مثل آدم حرف بزن !

یقه مو می گیره … هه… من حتی اگه می مردم خم به ابرو این به اصطالح برادر نمی اومد:

– من هر جور بخوام باهاش حرف میزنم… اصلا دستم روش بلند میکنم… به تو چه!

میدونم غیرتی شد ولی اصلا تمایل ندارم کوتاه بیام … حتی این قدر که نشون میدم واسم

مهم نیست

– مگه کی باشی؟

دل آرام با گریه میگه:

– بسه… تورو خدا بسه… آرشام اون مریضه ول کن یقه شو!

زل زدیم توی چشمهای هم… پر از کینه… پر از بی رحمی… پر از فریاد… پر از خشم…

– چشمتو بردار از روی ناموس من مرتیکه!

می خندم… بلند… بی وقفه… سرمو بالا می گیرم و قهقه میزنم… میون خنده میگم:

– ببین کی از ناموس حرف میزنه پیشه من!

یقه مو محکم تر می گیره … سرم تیر میکشه… دل آرام با مشت میزنه توی کمرش:

– آرشام نکن… دیونه شدی… چتون شد …

داد میزنه:

– این داره سر به سر منه خر میزاره … این داره کرم می ریزه!

– نه.. مشکل میدونی کجاست؟ فکر کردی همه مثل خودت روی ناموست چشم دارن… من یه سوال پرسیدم نخوردمش که… منتها تو توهم توطئه داری…  مریضی!

– خوشم نمیاد چشمت دنبالش باشه!

می خندم…

– دنبال چیه … من روی چشماش جا داشتم یه وقتی!

سیلی محکمی که میزنه باعث میشه دل آرام جیغ بزنه… محکمتر میزنه توی کمرش…

صورتم میسوزه اما قصد کتک کاری ندارم… بخوامم نمیتونم از روی

تخت بلندشم… آرشام بلند میشه و دل آرامو میزنه به دیوار… دل ارام از ترس نفس نفس میزنه… چشمامو می بندم:

– دستت بهش بخوره از زمین محوت میکنم آرشام !

 

(•••با این پارت گریم گرفت🙂🚶‍♀

کسی که زخم خوردس حتی با دست خالی هم برای عشقش مایه میزاره!••••)

 

 

برمی گرده و نگام میکنه…

نیشخند میزنه…دل آرام از ترس نفس نفس میزنه … سینم میسوزه … قلبم خورد میشه … غرورم خورد میشه

با نفرت و عصبانیت میگه:

– خیلی خوب بلدی تحریکم کنی… اون قدر که الان میتونم جلوی چشمات کسیو که عاشقشم بزنم له کنم!

سعی میکنم آروم باشم…

سعی میکنم بی شرف بودنش و به روش نیارم…

که اگه بیارم پشتش خیلی چیزای دیگه رو باید بگم…

– دعوا و بحث و کل کل بین منو توعه… مرد باش با خودم گلاویز شو … اون گناهی نداره … به جان مامان دستت بهش بخوره، شده سینه خیز بیام فک تو بیارم پایین، میام!

یه چیزی تو سینم… توی گلوم می جوشه…

سرم تیر می کشه… درست جای ضربه … نگاشو ازم می گیره و زل میزنه توی چشامای

دل آرام ..

در حال حاضر می دونم آرشام مثل گرگ وحشی آماده ی دریدن…

وقتی عصبی میشه هیچی نمیفهمه…

حتی نمیفهمه کسی که به قول خودش عاشقشه داره از ترس جون میده مقابلش…

چونه ی دل آرامو محکم می گیره و میگه:

– بهش بگو ازش متنفری… بگو خوشت نمیاد باهات گرم بگیری مثل قدیم… بگو که فقط نسبتتون زن داداش و برادر شوهره.. نه بیشتر نه کمتر… بگو..!

دل ارام خسته و پر بغض لب میزنه:

_بسه توروخدا!

چشمامو با درد می بندم…

قرار نبود اینجوری شه…

قرار نبود اینجوری بگذره ….

آرشام عصبی داد میزنه:

– بگو گفتم!

تلاش میکنم و لبه ی تخت میشینم…

سعی میکنم داد نزنم:

– تمومش کن آرشام …اینایی که گفتی بگه، گفتن نداره … مشخصه.. مشخصه که اومده با تو… بهتره تمومش کنی…  دست زن تو بگیر و برو خونت… من عیادت نمیخوام!

آرشام تلخ و سرد میگه:

– میخوام بگه… میخوام همین الان زل بزنه تو چشمات و بگه!

خسته سرمو زیر می ندازم و نفسمو فوت میکنم…

دل آرام نگام میکنه…

آرشام تکرار میکنه:

– بلند بگو!

نگاش میکنم… نگام میکنه…

آرشام چونشو رها میکنه و زل میزنه توی چشماش.. اماده ی شنیدنم…

خیلی وقته فهمیدم… فقط نفهمیدم چرا..

کاش دلیلشو می گفت…

دل آرام واسه من می مرد…

چه طور میشه به اون روزا شک کرد…

دل ارام ل میزنه:

– من…

بغض دار خفش میکنه…

ارشام کی این قدر سنگ و بد شد؟

ادامه میده :

– من هیچ وقت ازت متنفر نبودم و نیستم!

گیج نگاش میکنم…

مشت شدن دست آرشام ته دلمو خالی میکنه…

کاش این پاها یاریم کنه…

– تو … همیشه واسم قابل احترام و عزیزی!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان عزرایل pdf از مرضیه اخوان نژاد

  خلاصه رمان :   {جلد دوم}{جلد اول ارتعاش}     سه سال از پرونده ارتعاش میگذرد و آیسان همراه حامی (آرکا) و هستی در روستایی مخفیانه زندگی میکنند، تا اینکه طی یک تماسی از طرف مافوق حامی، حامی ناچار به ترک روستا و راهی تهران میشود. به امید دستگیری داریا دامون ( عفریت). غافل از اینکه تمامی این جریانات

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان درجه دو

    خلاصه رمان :       سیما جوان، بازیگر سینما که علی رغم تلاش‌های زیادش برای پیشرفت همچنان یه بازیگر درجه ۲ باقی مونده. ولی ناامید نمی‌شه و به تلاشش ادامه می‌ده تا وقتی که با پیشنهاد عجیب غریبی مواجه می‌شه که می‌تونه آینده‌اش و تغییر بده. در مقابل پسرداییش فرحان، که تو حرفه خودش موفقه و نور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاهپوش pdf از هاله بخت یار

    خلاصه رمان :   آیرین یک دختر شیطون و خوش‌ قلب کورده که خانواده‌ش قصد دارن به زور شوهرش بدن.برای فرار از این ازدواج‌ اجباری،از خونه فراری میشه اما به مردی برمیخوره که قبلا یک بار نجاتش داده…مردِ مغرور و اصیل‌زاده‌ایی که آیرین رو عقد میکنه و در عوضش… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاه بیت
دانلود رمان شاه بیت به صورت pdf کامل از عادله حسینی

    خلاصه رمان شاه بیت :   شاه بیت داستان غزلیه که در یک خانواده ی پرجمعیت و سنتی زندگی میکنه خانواده ای که پر از حس خوب و حس حمایتن غزل روانشناسی خونده ولی مدت هاست تو زندگی با همسرش به مشکل خورده ، مشکلی که قابل حله غزل هم سعی میکنه این موضوع رو بدون فهمیدن خانوادش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی مرزی pdf از مهسا زهیری

  خلاصه رمان:       بی مرزی درباره دختری به اسم شکوفه هستش که پس از ۵ سال تبعید توسط پدر ثروتمندش حالا به تهران بازگشته و عامل اصلی این‌تبعید را پسرخوانده پدر و خود پدر میدونه او در این‌بازگشت می‌خواهد انتقام دوران تبعیدش و عشق ممنوعه اش را بگیرد و مبارزه اش را از همون ابتدای ورود به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روح پادشاه به صورت pdf کامل از دل آرا فاضل

    خلاصه رمان :   زمان و تاریخ، مبهم و عجیب است. گاهی یک ساعتش یک ثانیه و گاهی همان یک ساعت یک عمر می‌گذرد!. شنیده‌اید که ارواح در زمان سفر می‌کنند؟ وقتی شخصی میمیرد جسم خود را از دست می‌دهد اما روح او در بدنی دیگر، و در زندگی و ذهنی جدید متولد میشود و شروع به زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
27 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
،،،
،،،
1 سال قبل

ننه هستی

،،،
،،،
1 سال قبل
پاسخ به  neda

چطوری جونم

،،،
،،،
1 سال قبل
پاسخ به  neda

میگم این نبودفاطی که خدای نکرده ربطی به بچش که نداره ایشالله اینوتاییدنکن

،،،
،،،
1 سال قبل
پاسخ به  neda

خداروشکرولی ننجون تاییدکردیا🤣🤣🤣

دختری در مزرعه😃
دختری در مزرعه😃
1 سال قبل

یه بار سه تا پارت بذار خوووب😢خواهــــش😩

ساناز
ساناز
1 سال قبل

آره آره بگو دلییییی
البته بعدش اذیتت می‌کنه نگی بهتره 🥺

حانی
حانی
1 سال قبل

عجب پارتی
اگه دلارام اخرش عاشق ارشام بشه وارتان اونو فراموش کنه…من هیچ وقت نویسنده رو نمی بخشم…😂

غزل
غزل
1 سال قبل

😭😭تروخدا حتی اگه رمان تهش جوریه که دل ارام با ارشامه تغییرش بدین وگرنه من دق میکنم

ساجده
ساجده
1 سال قبل

نویسنده اگه دلی به آرتان نرسه نفرینت میکنم😭😭😭😭😭

راحیل
راحیل
1 سال قبل

ممنون عزیزم یه کوچولو دلم خنک شد چه عجبی یه چی گفت دل آرام ندا جون لطفا حقو به حق دار برسون

خحن
خحن
1 سال قبل

نت

بهار
بهار
1 سال قبل

ندا جون تاحالا نشده بود توی رمان هایی که خونده بودم بخوام دختره مال هر دو تا پسره باشه ولی تو واسه اولین بار باعث شدی نتونم خودمو درک کنم بفهمم چی میخوام دقیقا😭😅😁

رضا میر
رضا میر
1 سال قبل

اوفففف دلی نگو آرشام خونه حقتو میذاره کف دستت😒واقعا ک عاشق رو عشقش دست بلند نمیکنه این فقط ی هوسه

تارا
تارا
1 سال قبل

ادرس کانالی که تو تلگرام اینو کامل یا جلو گذاشته رو دارین ؟؟

تارا
تارا
1 سال قبل
پاسخ به  neda

بخدا میمیرم باید دیه مو بدی هاا 😂لعنتی فقط بگو دلی با ارتان اخرش یا ارشام

Asaadi
Asaadi
1 سال قبل
پاسخ به  تارا

منمممممم💔🥲😂😂

آنه شرلی
آنه شرلی
1 سال قبل

بابا این آرشامه خوله باید برتیمارستان بستریشه

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Fateme Sadat_ zoafa
دسته‌ها
27
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x