رمان"ســهم من از تو"پارت66 - رمان دونی

رمان”ســهم من از تو”پارت66

 

 

طبقه‌ی چهارو میزنه… جلو میاد… چاقو رو توی جیبش میزاره. دست روی لبام میکشه:

– این لبارو دادی اون بوسید‌؟

اشکم میریزه دست روی گونم میکشه:

– اینارو چی؟

دستشو از زیر شالم رد میکنه و موهام چنگ میزنه:

– اینارم اون بو کشید؟

سرم از درد بالا میاد …..

– چرا تو تموم نمیشی آرشام؟ چرا همه ی زندگیمو گرفتی؟ چرا ته نمیکشی؟ چرا نمیری؟ چرا نمیمیری؟

هق میزنم چونمو میگیره:

– طلاق گرفتی که بیای زن برادرم شی و با اون عشق و حال کنی؟ چی کم داشتم ازش ت. و. ل. ه سگ؟

– مردونگی انسانیت شعور شرف غیرت!

 

– می‌خواستی تموم شه این آدم نامرد حیوون بی شعور بی شرف بی غیرت.. نباید رضایت میدادی!

با گریه میگم:

– ولم كن!

– گفته بودم چی؟ دنیامی تو مثل نفس میمونی هرجا همرامی. میدونی تموم زندگیمی دنیامی .

گوششو جلوی دهنم میاره:

– بگو بقیشو دیگه چی بگم بمونی و نری؟شاید شد شاید موندی و دوباره هرچی باید شد نگو هیچی روبه راه نمیشه شاید شد. دیگه چی بگم بمونی و نری؟

در آسانسور باز میشه کلیدو با دستای لرزون میگیرم و درو باز میکنم.. هولم میده توی خونه… با ترس سمتش برمیگردم در و میکوبه گوشیم زنگ میخورد. جلو میاد:

– کیه؟

با دیدن اسم آرتان تلخند میزنه:

– جواب بده با صدای عادی

– آرشام

چاقو رو میزاره زیر گلوم:

– جواب بده بزن روی اسپیکر!

پر بغض نگاش میکنم و نگران جواب میدم:

– آرتان؟

صداشو که میشنوم یه قطره اشک بی صدا از چشمام میریزه:

– دلی؟ داشتم می اومدم یه تصادف کوچیک با یه موتوری کردم… نترسیا هیچیم نشده.. مقصر خودش بود الان بیمارستانم ببینم وضعیتش چی میشه!

پر بهت آرشامو نگاه میکنم….

– ببین میگم پوریا بیاد دنبالت بیرنت… منم دیرو زود میام نگران نباش!

– موتوری چیشده مگه؟

– فک کنم دستش شکسته چیزی نیست. خوبی تو عزیزم؟

چاقو رو بیشتر زیر گلوم فشار میده:

– خوبم!

– پوریا نیم ساعت دیگه میرسه احتمالا… برو باهاش تنها نمونی خیالم راحتره.

– باشه خدافظ

قطع که میکنم چاقو رو توی جیبش میزاره و خونه رو نگاه میکنه. قدم میزنه و میگه:

– خونه ی من از اینجا شیک تر بود که !

سمت اتاق خواب که میره جلو میرم جلوی در اتاق می ایستم:

– برو عقب!

– چیز غیر مجازی رو تخته ؟

– خفه شو!

چونمو محکم میگیره:

– صدات بالا رفته با دل و جرات شدی… زر مفت میزنی… دو سال نبودم بالاسرت فکر کردی خبریه؟

صدام مثل تنم میلرزه:

– تو موتوریو فرستادی؟

دستشو از پشت کمرم رد میکنه و درو باز میکنه:

– خودت چی فکر میکنی!

هولم میده عقب میرم و به در میچسبم وارد اتاق میشه و نگاش جدی و ترسناک

روی تخت میمونه ….

– اینجا میخوابید؟

چشمامو با درد و ترس میبندم.. اتفاق افتاد.. فاجعه ای که دو سال ازش میترسم اتفاق افتاد…

 

 

– اینجا روی این تخت میری تو بغلش و به من فکرم نمیکنی؟

با ترس خودمو به در می چسبونم

– چی کم داشتم ازش من؟ من که همه کاری واسه داشتنت کردم

جلو میره چاقو و از بالا روی تختی میکشه… تا پایین ….

– آرتان واست چیکار کرد؟ هیچی باور کرد که تو عاشق منی و به اون خ. ی. انت کردی!

عصبی سمتم برمیگرده. توی خودم جمع میشم… جلو میاد:

– گفتم بهت طلاق نگیر دلی!

خیره ی حلقه ی تو انگشتم میمونه:

– گفتم اگه طلاق گرفتی رضایت نده بزار این نفس بره که اگه نره نفس راحت نمیزارم بمونه تو سینت!

– باهات خوشبخت نبودم

داد میزنه. گوشامو میگیرم:

– تو گ. وه خوردی که خوشبخت نبودی!

کف دستشو محکم روی در کنار گوشم میزنه از جا میپرم نگاش میکنم:

– اونی که بخاطر سوزوندنت نامزد کرد آرتان بود. یادت که نرفته؟ شماها کور و خرید که فقط بدیای منو می بینید؟

– آرشام؟

– بردمت توی اون بیابون که هوار بزنی داد بزنی و خالی شی منو بزنی.. فقط نریزی

تو خودت و دق نکنی آرتان جلوی نازگل و من خوردت کرد و تو یادت رفت!

نگاش که به عکس بالای تخت میوفته فاتحه مو میخونم.. جلو میره ……

– از جفتتون بیزارم دلی اومدم که نفستو بیرم و برم!

با گریه میگم:

– ببر بکش.. شاید تموم شه این کابوس شاید تموم شي!

خشمگین سمتم بر میگرده….

– اون دفعه قصدم از ت. ج. ا. و. ز فقط به دست آوردنت بود…

تموم تنم یخ میزنه عقب میرم جلو میاد:

– این دفعه اما.. قصدم کشتنته

بازومو میگیره و سمت تخت میبره. با تموم توان نداشتم جیغ میزنم:

– ولم کن آشغال بی غیرت من زن برادرتم عوضی!

– رفتم زندون زن من بودی یادم نمیاد طلاقت داده باشم!

از ته دل جیغ میکشم:

– ولم كن حيوون ولم کن آشغال!

روی تخت میوفتم… دستش سمت دکمه های پیراهنش میره.. باورم نمیشه…

– آرشام تو یه مریض روانی ای… تو جنون گرفتی… بس کن تورو به هرچی و هرکی میپرستی به خودت بیا زن آرتان نه زن سابق خودت نه. من دختر عموتم… اینو میفهمی؟ آرتان سکته میکنه این بار بخدا نمیگم اومدی.. برو واسه همیشه بروا

زار میزنم… اما حتی کوچکترین حالتی توی صورتش نمی بینم… یخ زده.. بی شک یخ زده عقب میرم روی تخت میشینه و موهامو چنگ میزنه. جیغ خفه ای میکشم صورتمو مقابل صورتش میگیره:

– این که تو چه نسبتی با من داری کوچکترین اهمیتی نداره. اینکه دیگه چه نسبتی باهام نداری اهمیت داره

پوست سرم میسوزه! مچشو چنگ میزنم

– اینکه وقتی رفتم زندون زن داشتم و وقتی برگشتم نداشتم مهمه زنده مرده ی آرتان مهم نیست. چون هیچ وقت و هیچ کجا به درد من نخورده

– موهامو کندی لعنتی .. اشغال.. بی شرف

با پشت دستش سه بار روی لبام میزنه:

– هیس… خفه صدا نشنوم؟

با گریه نگاش میکنم و فقط امید دارم آرتان برسه همین

– میدونی توی اون چاردیواری هر روز و هرشب… هر ساعت و ثانیه… چقدر و چند بار و چند جور کنار آرتان تصورت کردم؟

اشکم میچکه…

– میدونی چقدر مردم و زنده شدم؟

با درد جیغ میکشم:

– کاش میمردی کاش بمیری. کاش رضایت نمیدادم

موهامو رها میکنه و سیلی محکمی توی صورتم میزنه پرت میشم روی تخت.. صدای زنگ خونه توی صدا گریه هام می پیچه.. عقب میره و از اتاق بیرون میره.. چند لحظه بعد برمیگرده:

– پوریاس برو گمشو دست به سرش کن

زنگ دوباره میخوره بلند میشم میخوام از مقابلش بگذرم اما ته مونده‌ی تلاشمو میکنم واسه حفظ خوشبختی و آرامشم جلوش زانو میزنم با بهت نگام میکنم… پاهاشو میگیرم و زار میزنم:

– من از طرف همه بخاطر بی توجه هاشون بهت ازت معذرت میخوام. از طرف خودم … آرتان مامان و بابات

نفسم میره:

– ببخشید که نتونستم عاشقت شم. بخدا جون کندم و نشد.. به جون همون آرتان

نشد!

 

چشماشو با درد میبنده.

– میدونم عاشقم بودی یه عاشق زخمی یه عاشق که کسی حس تو ندید.. اما راهت غلط بود. پر خودخواهی بود. بخدا قاتل روحم شدی.

تلخند میزنه

– تو هم داشتی منو نابود میکردی هم خودتو آرشام … یه بار یه بار اگه حس

مونده توی قلبت … اگه دوسم داری…

از میون فک قفل شدش میگه:

– برو ردش کن اونو من حوصله ی نصیحت ندارم پاشو!

– بگذر ازم یه بار… یه بار بخاطرم بگذر. من خوشبختم. نمیخوام…

با پاش پسم میزنه:

– من نیستم

رو به روم روی پاهاش میشینه:

– نه خوشبختم نه آدمم نه آبرو دارم نه خانواده نه اعتبار نه آینده نه عشق! میبینی این آدمو تو ساختی با نخواستنت با رفتنت با نبودنت تو از منم بی رحم تری دلی!

– تو منو میزدی اذیتم میکردی حبسم میکردی… تو…

صدای زنگ گوشیم کلافش میکنه بلند میشه و گوشیو سمتم میگیرد:

– پوریاس. بگو نمیام

– میخوای باهام چیکار کنی؟ پوریا ادرس داد بهت؟

مقابلم میشینه و گوشیو محکم به گوشم می چسبونه:

– بنال

گوشم سوت میکشه… گوشیو میگیرم و جواب میدم:

– سلام

این لرزش و گرفتگی صدامو پای چی میزاره؟

– کجایی شما سی بار زنگ زدم. چرا نمیای پایین؟

– نمیام

بغض لعنتیم میشکنه… دهنمو میگیرم:

– نمیای؟ آرتان گفت بیام دنبالت. اونم میاد. خوبی شما؟

– نه سرم درد میکنه میخوام بخوابم؟

– آرتان چیزیش نشده ها نگران نباش بیا بریم تو جمع حال و هوات عوض…

سکوت میکنه. آروم لب میزنه:

– کسی پیشته؟

با ترس آرشامو نگاه میکنم

– این ماشین آرشام!

صدام می لرزه:

– آره خدافظ

– قطع نکن چیکارت کرده؟ چرا صدات گرفته؟

آرشام کلافه میگه:

– بزن اسپیکر چی میگه؟

صدای پوریا رو میشنوم:

– لعنت به ذات خرابش دارم میام

گوشیو از دستم میکشه روی اسپیکر میزنه اما تماس قطع شده…

– چی میگفت؟

– ما… ماشینتو شناخت!

صدای زنگ در وردیو که میشنوم با ترس بلند میشم هر دو بیرون میریم… صدای

پوریا رو میشنویم:

– دل ارام؟ آرشام؟ باز کنید تا نگفتم نگهبان بیاد… آرشام لعنت بهت!

آرشام کلافه موهاشو عقب میزنه و میگه:

– گورتو گم کن پوری؟

پوریا با پا به در می کوبه:

– میگم باز کن تا کار ندادم دستت خجالت نمیکشی بی شرف؟ ناموس حالیت نمیشه؟

– بیا برو دهن من بی نام. وس. و باز نکن پوریا!

– بیا برو!

– دهنتو باز کن ببینم قرار تا کجا رو گند بکشی همون روزی که اومدی رستوران سراغم باید میفهمیدم چی شدی آرشام

به دیوار تکیه میدم و هق میزنم صدای گریم انگار به گوش پوریا میرسه که میگه:

– بازش کن آرشام گ. و. ه نزن به رفاقتمون

با گریه میگم:

– زنگ بزن آرتان بیاد آقا پوریا

سمتم میاد و چونمو میگیره

 

– تو ببند دهنتو آرتان آرتان نکن!

پوریا لگد محکمی به در میزنه و داد میزنه:

– وحشی بازی در نیار آرشام د چت شده تو چه مرگته چیکار با زن داداشت داری

بی غ. ی. رت!

– زن داداشم دو سال پیش زنم بود رفیق!

با درد چشم می بندم… صدای پوریا قطع میشه. معلومه مبهوت و گیج… بلاخره میگه:

– این درو باز کن من بفهمم چرا داری مزخرف میگی تا سه میشمرم باز نکنی زنگ میزنم آرتان به رفاقتمون قسم میزنم!

اشکام میریزه. پوریا میگه:

– یک

آرشام کف دستشو روی پیشونیش میزنه:

-خفه شو پوریا.. گمشو ول کن بروا

– سه.. زنگ میزنم میزارم اسپیکر که باور کنی!

آرشام لعنتی ای میگه و درو بالاخره باز میکنه پوریا با بهت نگام میکنه گوشی از دم گوشش پایین میاد و جلو میاد خیره ی موهای بهم ریخته و صورتم میگه:

– یا خدا

آرشام یقه شو میگیره:

– اومدى الان چه گوهی بخوری؟

پوریا ولی ازم چشم برنمیداره

– زدیش؟

– آره. بعدشم میخوام بکشمش… حرفیه؟

– تو گ. وه خوردی دوزاری

آرشام هوار میکشه:

– خرمگس معرکه که میگن تویی تو!

بازومو میگیره و سمت سرویس میبره:

– صورتتو آب بزن موهاتو درست کن یکمم آرایش کن آرتان بفهمه خون بپا میشه.

هه… خبر نداره گذشته از این حرفا سمت ارشام میره:

– برو فقط برو!

– دو سال صبر نکردم که…

– فقط بیشتر گ. وه میزنی به زندگیت. بیا برو!

وارد دستشویی میشم صورتمو میشورم و موهامو میبندم بیرون که میرم خبری از آرشام نیست

– رفت؟

– آره برو دیره!

وارد اتاق میشم و صورتمو پودر میزنم تا جای انگشت آرشام محوشه یکم آرایش میکنم بیرون که میرم پوریا بهم ریخته و داغون بلند میشه.. سوار ماشین که میشیم

بطری آب و مسکنو سمتم میگیره:

– بیرمت بیمارستان؟

قرصو با خجالت میگیرم :

– چی میگفت اون دیونه؟ قبلا زنش بودی؟ چ جوری که منو رفیقاش نفهمیدیم؟

– از من نپرس. نه جون تعریف کردم دارم نه روشو.

مثل بید می لرزم از صندلی عقب کتشو برمیداره و سمتم میگیرد.

– لرز کردی خیلی وقته اومده بود؟

– ازش میترسم. زمان بودنش فرق نداره!

بغضمو قورت میدم.. نچ کلافه ای میگه:

– میخوای به آرتان بگی؟

– آره

– نگو. آرامششو بهم نزن

بینی مو بالا میکشم

– شما هیچی نمیدونی!

– بسپارش به من بزار بفهمم کل جریانو بعد بهت میگم بهترین راه چیه!

– بهش نگم و بعد بفهمه نمی بخشتم

– زمان بده!

سری تکون میدم. حرکت میکنه… گوشیم زنگ میخوره و با دیدن اسم آرتان بغضم

بزرگتر میشه اما به صداش نیاز دارم:

– دلی. کجایید پس؟ من خونه ی پروانم

میخوام چیزی بگم که پوریا بلند میگه:

 

 

– پنچر کردم رفیق توراهیم

– ای بابا خانوم منم خسته کردی

اشکم می چکه:

– خوبم عزیزم دارم میام

– بیا جان دلم

گوشیو قطع میکنم و شیشه رو پایین میدم سردمه اما گر گرفتم. سردمه ولی دارم میسوزم عشق مگه این قدر بی رحم میشه؟ مگه این قدر زجر میده آدمو تموم محتویات معدم تا گلوم میرسه بدون اینکه برگردم دو بار به در می کوبم و سخت میگم:

– نگه دار!

– چیشده؟

نالان و ضعیف و خسته میگم:

– نگه دار

کنار خیابون ترمز میزنه. پیاده میشم و کنار جوی عق میزنم.. پوریا از پشت سرم

میخواد نزدیک بشه که دستمو بالا میارم

– نيا نيا!

– باید بریم بیمارستان

کاش بره. کاش بدونه چشماش منو یاد لعنتی ترین آدم زندگیم می ندازه. حالم که بهتر میشه همونجا میشینم بطری آبو سمتم میگیره.

– آرشام امشب اومد سراغ تو که چی؟

دست و صورتمو میشورم و پر بغض میگم:

– آرشام، من … آرتان … پدر و مادرامون کشت.. به همین سادگی!

– تو نامزد اون بودی و زن آرتان شدی؟

نگاش میکنم کنارم میشینه و دستمال کاغذیو سمتم میگیره :

– نه من از اول واسه آرتان بودم

مات و پر بهت می پرسه:

– آرشام گفت دو سال پیش …

– همش نزن این گند و هم نزن

چنگی لای موهاش میکشه

– نمیزنم

بلند میشه و نگام میکنه:

– بریم آرتان نگران میشه

سوار ماشین که میشیم حرکت میکنه… سعی میکنم خوب باشم. جلوی خونه ی پروانه که ترمز میزنه میخوام پیاده شم که میگه:

– پریا عاشق آرشام!

گیج دستم روی دستگیره خشک میشه و سمتش برمیگردم:

– پریا خواهر کوچیکترمه. ته تغاری.. اگه بفهمه و بدونه آرشام چه کثافتی شده…

– شما مگه میدونی مگه..

نیشخند میزنه نیشخندش درست شبیه آرشام که دلم خالی میشه.

– امشب فهمیدم همه چی روشن.. باید ابله باشی که نفهمی چه خبره… تو و آرتان نامزد بودید. آرشام تو رو …

مشتشو روی فرمون میزنه:

– فکر میکردم آدم کثیفه ی این رفاقت منم!

برمی گرده و نگام میکنه:

– اون دو سالو زندون بود؟

– آره!

– به چی محکوم شد؟ فقط دو سال حبس؟

نفس مو سخت بیرون میدم:

– آقا پوريا

عصبی میگه:

– مهمه واسم

– اعدام بود.

– با خواست خودت رضایت دادی؟

کلافه میگم:

– آره

– اون آرتان چه جوری این همه مصیبتو تحمل کرده؟ چه جوری مخم داغ کرده!

میترسم اما میگم:

– آدرس مونو از کجا آورد؟

– اومد سراغم که آدرسو بهش بدم ندادم… دیگه نمیدونم چه طور گیر آورده

نگام میکنه و آروم میگه:

– برو پایین

 

 

– مگه شما نمیای؟

– نه الان نمیتونم. راستی پریا با رفیقای من جور نیست اینجا نیست نگران نباش!

سری تکان میدم و پیاده میشم زنگو میزنم و پروانه که درو باز میکنه بغلش میکنم و تبریک میگم:

– خوبی دلی؟

– خوبم نگران آرتان بودم

– خوبه بابا داره گپ میزنه!

همراه پروانه که به سالن میرم آرتان حرفش قطع میشه و نگام میکنه… به همه سلام میکنم همه جوابمو میدن و آرتان سمتم میاد با دقت نگام میکند.. ته دلم خالی میشه.

– خوبی تو؟

لبخند زوری میزنم

– خیلی فقط نگرانت شدم

مشکوک نگام میکنه اما میگه:

– پوریا کو پس؟

– گفت کار داره برمیگرده نمیدونم

پروانه جلو میاد:

– بزار بشینه حالا بنده خدا تازه رسیدها

هر دو میشینم و آرتان میگه:

– رنگت پریده

شالو توی صورتم میکشم تا نکته رد سیلیو ببینه.

– گفتم که نگرانت شدم

پیمان ظرف میوه رو مقابلم میگیره برمیدارم و تشکر میکنم… دلشوره مثل خوره وجودمو میخوره.. آرتان دست یخ زدمو میگیرد.

– من بهت نگفتم چیزیم نشده؟

سرم و با بغض تکون میدم

– نگفتم فقط دست موتوری شکست؟

– گفتی

آروم کنار گوشم میگه:

– چته دردت به جونم؟

بغضم بزرگتر میشه:

– چشمات به من دروغ نمیگه دلی چته

 

– پوریا حرفی زد؟

برای اینکه کمتر شک کنه فقط میگم

– آره … گفت… گفت آرشام از مسافرت برگشته. انگار رفته پیشش آرشام!

فقط نگام میکنه… آروم و زیر لب ای وایی میگه..

– چرا گفت؟

– گفت چرا تو بهش نگفتی که برگشته از سفر… منم گفتم نمیدونم!

خسته نفسشو فوت میکنه. پروانه سینی شربتو مقابلم میگیره… برمیدارم و تشکر میکنم مهمونی که تموم میشه خداحافظی میکنیم و موقع برگشت آرتان گوشیشو از جیبش بیرون میاره و شماره میگیره:

– پوریا؟ آرشام اومد رستورانت؟

– مهمه واسم… چیزی گفت چیزی خواست؟

– باشه. نه فقط آدرس خواست نده بهش.. دلیلشم نپرس

تلخندی میزنم.. قطع که میکنه نگران نگام میکنه:

– نترس نمیاد جرات نداره بیاد

کاش بدونه آرشام دیگه از خدا هم نمیترسه. خیلی وقته که نمیترسه..

– دلی خودخوری نکن اعصابمو بهم نریز.

سخت میخندم خیلی سخت.

– خوبم آرتان دلیل نگرانیم بیشتر خودت بودی

– من خوبم تو فقط بخند.

به خونه که میرسیم با یادآوری روتختی که فراموش کردم جمع کنم لبمو محکم گاز

میگیرم میخواد وارد پارکینگ شه که زودتر پیاده میشم.

– عه می افتی خل و چل وایسا !

– دستشویی دارم باور کن

میخنده و منم زوری میخندم. خودمو توی آسانسور پرت میکنم. قلبم توی دهنم میزنه به خونه که میرسم وارد اتاق میشم و روتختیو سریع چنگ میزنم.. جمعش میکنم و مچالش میکنم توی کمد روتختی دیگمو از کمد بیرون میکشم. صدای کلیدو توی در میشنوم سریع روتختیو پهن میکنم و خودمو توی دستشویی پرت میکنم نفس نفس میزنم صداشو که رگه های خنده داره میشنوم:

– زنده ای دل دل؟

آب دهنمو قورت میدم.

 

 

 

– الان میام!

بیرون میرم… مانتو و شالمو در میارم. نگاهش که دور اتاق می چرخه دلم میریزه:

– یه بویی نمیاد؟

– چه بویی؟

کتشو روی تخت میندازه و دکمه هاشو باز میکنه:

– بوی عطر تند. زنونه نیست؟

نفسم توی سینم میمونه

– عطر خودته لابد!

– بوی عطر خودمو نمیشناسم؟

خدا خدا

– نميدونم. من بویی حس نمیکنم

دستشو روی روتختی میکشه:

– روتختی قبلی کو؟

اگه شک کنه بهم…. اگه شک کنه خدا…

– کثیف شده بود؟

سمتم میاد.. لعنت بهت آرشام لعنت بهت.

دلی دیگه که پنهون کاری نداریم

میخوام بگم… دلم میخواد همه چیو بگم که گوشیش زنگ میخورد…

– باباس

میزنه روی اسپیکر:

– جان بابا؟

– سلام آرتان جان خوبی بابا؟

– خوبم جانم؟

– خواستم بگم بیشتر مراقب دلی باش بابا!

روی تخت میشینه و میپرسه

– چطور مگه؟

-……

– آره در جریانم که آزاد شده حواسم بهش هست. چشم!

از اتاق بیرون میزنم حالم خوب نیست… جون میکنم تا بگم اما طاقت دوباره شکستنشو ندارم دیدم که پا به پای من جون کند. دیدم که تلاش کرد تا باز سرپا شد. تا باز جون بگیره تا اون فیلم از حافظش پاک بشه. الان چی بگم؟ بگم آرشام تا اتاق خوابمون اومد؟ رو تختیو چی بگم؟ هزار جور فکر پیش خودش نمیکنه؟ باور میکنه فقط یه چاقو خورد وسطش؟

– دلی؟

هینی میکشم و به پشت سرم برمیگردم

– نترس… کجایی هرچی صدات میزنم جواب نمیدی؟

– اومدم آب بخورم.

جلو میاد زل میزنه توی چشمای خستم

– آرشامو دیدی؟

نقسم میره و برنمیگرده.

– بهم ریخته ای دلی حالت خوب نیست. اگه دیدیش.

– ندیدمش

– پس چته عزیزم؟

بغضمو قورت میدم این بغضا آخر یه روز سرطان میشه:

– دلشوره دارم حالم خوب نیست آرتان یاد گذشته ها افتادم… حق بده بهم

بغلم میکنه. به جای اون موقع حالا از ترس پیراهنشو توی مشتام میگیرم :

– نترس.. من هستم پیشت بخدا هیچی نمیشه دلی!

چه جوری بگم… با کدوم دل این اطمینانشو نابود کنم؟ سخته… من از پس شکستنش برنمیام…

– دیگه نمیخوام از دستت بدم آرتان

– من تا ابد هستم فداتشم!

مثل دیونه ها میون گریه میخندم

– دلم بچه میخواد

– عزیز دلم

– دلم میخواد جز نسبت همسر و دختر عمو مادر بچتم باشم

موهامو می بوسه

– تو همه چیزمی عزیزم زندگیمی

همیشه خوب بمون آرتان من از مردای تلخ و بد میترسم

صورتمو قاب میگیره و ل. ب. مو می. بوس. ه

 

 

– بمیرم واست با این حالت بیا بریم بخواب بیا!

وارد اتاق میشیم.

لباساشو عوض میکنه روی تخت دراز میکشیم.. بغلم میکنه و کنار گوشم میگه:«

_اگه آرشامو حتی از فاصله ی دور دیدی بهم بگو… حتی اگه حسش کردی… فعلا هم تنها بیرون نرو!»

چشم میگمو سرمو توی سینش پنهون میکنم موهامو نوازش میکنه و میگه:

– دختر دوس داری یا پسر؟

ته دلم خالی میشه یاد اون شب که آرشام تو اون خونه باغ حبسم کرده بود می‌افتم.

– دخترا این روزا سخت خوشبخت میشن.. دنیا دنیای نامرداس.

– همه پسرا نامردن؟

– دلم پسر میخواد!

موهامو کنار میزنه:

– چرا این قدر سردی دلی؟ استرس داری؟

– نه فشارم یکم پایینه

پتو رو روی تنم میکشه و میگه:

– میخوای بریم سرم بزنی؟

چشمامو خسته میبندم.

– نه فردا بریم؟

– بخواب عشقم

صورتمو می بو. س. ه اما درد میگیره.

رد سیلی آرشام هنوز درد میکنه. عذاب وجدان دارم از این نگفتن از این پنهون کاری اما منتظر پوریام.

 

*آرشام*

 

_ول کن یقه ی منو پوریا ادای آدمای خیلی خوبو در نیار که اصلا به ریختت نمیاد.

کمرمو دوباره محکم به دیوار میکوبه

– من هر گ. وه. ی باشم ناموس حالیمه!

صداش روی مخمه اما فقط نگاش میکنم

– حرف بزن بگو… سر من داره از حدسیات و تصورات خودم میترکه

دستاشو از یقم جدا میکنم و عقب هولش میدم:

– بگو نترکه حاجی بگو نترکه.. چی بگم بهت؟

– تو کاری کردی که دلی مجبورشه زنت شه؟

کلافه نفسمو فوت میکنم و سیگارمو آتیش میزنم مقابل پنجره قدی سالن می ایستم

و خیره ی چراغ های شهر میگم:

– آره!

صداش ضعیف میشه

– ای وای من ای وای…

پک عمیقی به سیگار میزنم جلو میاد:

– به آرتان فکر نکردی؟ به دلی؟ به وجدانت؟

– حرفات ۳۶۵ روز ۳۶۵ بار از همه شنیدم تکراریه!

بازومو میگیره و منو سمت خودش میچرخونه:

– حالیته چیکار کردی یا واقعا سری آرشام؟

– از روی تفریح و ه. و. س کاری نکردم عاشقش بودم.

– کسی که عاشقش بودی نامزد برادرت بود لعنتی!

– قبل از اون میخواستمش. الان گفتن اینا..

محکم میزنه زیر گوشم شقیقم تیر میکشد. دستمو مشت میکنم تا بزنم پای چشمش اما فقط با حرص نگاش میکنم.. غمگین نگام میکنه:

– بزن بالا.. معطل نکن بزن تا بزنم خالی شم… من احمق فکر میکردم آدمی… مردی….. فکر میکردم مرام و غیرت داری که هرچی پریا گفت به روش نیاوردم و خندیدم.

روی کاناپه میشینم:

– دیگه نخند!

– دو سال حبس کشیدی و بازم برگشتی و ذره ای پشیمونی نداری از گوهی که خوردی؟ الان که دیگه زن برادرته الان چی؟

– بس کن خفه شو ،پوریا توهیچی نمیدونی که میبری و میدوزی زن من بود حالا به

زور و هر کوفتی گفتم جدانشو بهش گفتم جدا شدی رضایت نده سرم بره بالا دار… که اگه نره برمیگردم و نفستو میبرم!

داد میزنه:

– به چه حقی؟ به چه حقی این قدر خودخواه و عوضی بودی؟ دوست نداشته حالیته؟ چیکار کردی با اون دختر که از سایشم میترسه؟

سکوت میکنم. خستم حوصله ندارم. کنارم میشینه . آروم ترمیگه:

– دو سال پیش که رفته بودیم لواسون دلی دستشویی بود… نمیدونستم… درو باز کردم دیدم جیغ کشید فقط جيغ .. اون موقع نفهمیدم چرا ولی حالا….

موهامو چنگ میزنم.

 

 

– بس کن !

– آرتان بفهمه باز پروندت به جریان میوفته میفهمی؟ میخوای بقیه‌ی جوونیتم تو زندون باشی؟

– فرقی نداره!

دستشو روی شونم میزاره:

– کارای رفتنو میکنیم فقط برو!

– دارم خفه میشم پوریا

تی شرتمو از تنم بیرون میکشم و با بالا تنه‌ی ب. ره. نه وارد تراس میشم.. پشت سرم میاد

– گوش بده و برو خارج از کشور… واسه همه بهتره !

– آرامبخش داری؟

– آرشام؟

سمتش برمیگردم:

– من بدم… من كثيفم من كثافت و بی غیرت و لجن و بی ناموسم… ولی عاشقش بودم!

چشماش برق میزنه. همون کف میشینم و به دیوار تکیه میدم

– عاشقی که مجبور شد م. ت. ج. اوز بشه چون بقیه ی راه ها رو بسته بودن

کنارم میشینه

– عشق یه طرفه فقط دردسره!

– داشت عاشقم میشد… اون آرتان لعنتی. اون پرهام پست… اون نازگل کثافت.

– زوری نمیشد آرشام.

بغض دارم امشب.. اما قورتش میدم:

– داشتم بابا میشدم پوریا!

– يا خدا تو چیکارا کردی پسر؟

داشتم زور میزدم خوشبخت شم… نشد… اما من واقعا عاشقش بودم عاشقی که چون عشقش فکرش پیش برادرش بود مجبور میشد فقط کتک بزنه داد بزنه. تحقیر کنه. حبس کنه شکنجه بده.. اره من اعتراف میکنم فقط پیش تو اعتراف میکنم که من دلی اصلیو کشتم اینی که دیشب دیدم اونی که باهاش زندگی کردم… بدلش بود انگار!

دستمو میگیره:

– داری مثل کوره میسوزی بچه!

– باید تموم کنم این ماجرارو

تموم صورتم خیس از عرق گلوم خشک

– پاشو بیرمت درمانگاه آرشام

– باید اون چاقو رو میزدم توی قلبش و خلاص!

– جفنگ نگو گوسفند!

بلند میشه زیر بغل مو میگیره و سخت بلندم میکنه:

– بپوش لباس تو بیرمت درمانگاه!

روی کاناپه میشینم:

– این سوسول بازیا واسه مردای زندون نیس بابا.

– دارم میگم داری تو تب میسوزی گاو!

روی کاناپه دراز میکشم خونه میچرخه یا زمین یا من نمیدونم.. حالم خوب نیست.. با دیدن دل آرام خیلی بدترم دیدن خونش اتاقش تختش عکسای لعنتیش حالمو بهم زد.

– آرشام پاشو این قرصو بخور!

بلند میشم و قرصو به زور آب پایین میفرستم. دستمال مرطوبو روی پیشونیم میزاره

– داری پشت هم گند میزنی تو زندگیت و حالیت نیست. بابا عشق کیلو چنده. همه ی اینا یه حس بالا و پایین شدن هورمون.. این نشد یکی دیگه!

– خفه شو پوری

– احمق این بار دستگیر میشی معلوم نیس چند سال حبس بخوری بفهم. اون دیگه یه زن شوهردار زن برادرت تو دیگه یه آدم سابقه داری حالیته؟

– باید زهر مو بریزم بعد گورمو گم کنم!

مشتشو توی بازوم میزنه:

– خر نشو خر نشو که میزنم دهنتو سرویس میکنم

– یه سیگار بده

– الان سیگار واست خوب نیس یا پاشو بریم درمانگاه یا بکپ

نگاش میکنم:

– چرا خبری از آرتان نیست؟ جرات نکرده بهش بگه یا پیدام نکرده؟

– من گفتم فعلا نگه… تا تو خرو رد کنم گم شی!

دستمالو از پیشونیم برمیدارم و توی صورتش پرت میکنم:

– گمشو بابا کجا برم همه کار و زندگیم اینجاست!

 

– زندگیم داری تو؟

– تو چرا نمیری خونت؟

بلند میشه و میگه:

– چون میخوام باشم تا باز گوه نزنی به زندگیت!

– تو خودت استاد مایی بابا!

دستشو روی پیشونیم میزاره:

– خفه شو. میگم داغی باید بریم بیمارستان

– بخوابم خوب میشم خواستی بخوابی برو رو تخت من… شب بخیر!

– لجباز گوساله!

میخندم و چشمامو میبندم ولی پشت پلکام فقط آتیشه.

 

 

*دل آرام*

 

 

فنجون چایو مقابلش میزارم و به صورت درهم و متفکرش نگاه میکنم:

– آرتان؟

نگام میکنه… معنی دار:

– بله؟

– چرا صبحونه تو نمیخوری؟ به چی فکر میکنی؟

فنجان چایو برمیداره:

– به دیشب… به تو… به حال و روزت تو همه ی دیشبو به من گفتی دلی؟

نگامو از چشماش میگیرم … دلهره دارم:

– این عجیب که با آزادی آرشام من بهم بریزم؟

-؛ نه اما دلم نمیخواد گذشته تکرارشه دلم نمیخواد تاثیری روی زندگیمون بزاره.

بلند میشه و کتشو تنش میکنه.

– فعلا تنها نرو بیرون تا برگردم

لبخند میزنم اما میدونم اگه بخوامم نمیتونم برم.

– چشم!

– مراقب خودت باش

– تو هم.

بیرون که میره. درو که میبنده.. نفس خستمو فوت میکنم و گوشیمو از روی میز برمیدارم… امروز ضعف و گرسنگی عجیبی دارم… شماره ی پوریا رو با استرس میگیرم

صداش خواب آلوده:

-بله؟

– سلام… دل آرامم

با صدای کلافه و خسته میگه:

– کدوم دل ارام؟

سکوت میکنم. بی شک اینم مثل آرشام دخترای زیادی توی زندگیشن حتما.. گلوشو صاف میکنه:

– اوه… سلام شمایی.. ببخشید من گیج خواب بودم !

– گفتید بهم خبر میدید چیکار کنم؟

صدای هیولای زندگیمو از دور میشنوم:

– میمیری خفه کنی اون گوشی بی صاحبتو؟

چشمامو با درد می بندم. پوریا میگه:

دیشب تا نزدیکای صبح حرف زدیم. الان دیگه همه چیو میدونم .. میدونم که دیگه نمیخوای چیزی از آرتان مخفی کنی… میدونم که نگرانی و میترسی ولی بزار من آرشامو رد کنم .بره بعد به آرتان بگو… یا حتی هیچ وقت نگوا

– اون نمیره اون تا منو دق نده نمیره.

– اگه الان بگی به آرتان .. هیچ وقت نمیتونه بره چون باز پروندشو به جریان میندازن

بغض سختمو قورت میدم:

– آرتان بفهمه باز مخفی کاری کردم دیوونه میشه!

– چاره ای نیس دل آرام بزار بفرستمش بره… بمونه و آرتان بفهمه کل خاندانش میفهمن باز زندون باز ترس آزادی باز زیاد شدن کینه …

اشکام میریزه و میگم:

– چه جوری باهاش حرف بزنم که کوتاه بیاد؟ به کی قسمش بدم؟ چرا قلب نداره؟ چرا

رحم نداره؟

– گریه نکن .. باور کن اونم داغون تا صبح سوخت توی تب!

صدای باز شدن درو میشنوم و بعد صدای آرشام:

– با کی زر میزنی اول صبحی؟

– دل آرام، دارم میگم گندی که زدیو فعلا نگه به آرتان تا بتونی گورتو گم کنی!

نفس توی سینم حبس میشه صدای پوریا رو میشنوم:

– بده من گوشیو عه.. آرشام؟

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان خواهر شوهر
رمان خواهر شوهر

  دانلود رمان خواهر شوهر خلاصه : داستان ما راجب دونفره که باتمام قدرتشون سعی دارن دونفر دیگه باهم ازدواج نکنن یه خواهر شوهر بدجنس و یک برادر زن حیله گر و اما دوتاشون درحد مرگ تخس و شیطون این دوتا سعی می کنن خواهر و برادرشون ازدواج نکنن چه آتیشایی که نمی سوزونن و …. به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آبان سرد

    خلاصه رمان :   میان تلخی یک حقیقت دست پا میزدم و فریادرسی نبود. دستی نبود مرا از این برهوت بی نام و نشان نجات دهد. کسی نبود محکم توی صورتم بکوبد و مرا از این کابوس تلخ و شوم بیدار کند! چیزی مثل بختک روی سینه ام افتاده بود و انگار کسی با تمام قدرتش دستهایش را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سودا
دانلود رمان سودا به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  ♥️خلاصه رمان: دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم به رادمان بی حس نیست برای همین تصیمیم میگیره ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نبض خاموش از سرو روحی

    خلاصه رمان :   گندم بیات رزیدنت جراح یکی از بیمارستان های مطرح پایتخت، پزشکی مهربان و خوش قلب است. دکتر آیین ارجمند نیز متخصص اطفال پس از سالها دوری از کشور و شایعات برای خدمت وارد بیمارستان میشود. این دو پزشک جوان در شروع دلداگی و زندگی مشترک با مشکلات عجیب و غریبی دست و پنجه نرم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دارکوب به صورت pdf کامل از پاییز

    خلاصه رمان:   رامین مهندس قابل و باسواد که به سوزان دخترهمسایه علاقه منده. با گرفتن پیشنهاد کاری از شرکتی در استرالیا، با سوزان ازدواج می کنه، و عازم غربت میشن. ولی زندگی همیشه طبق محاسبات اولیه، پیش نمیره و….     نویسنده رمان #ستی و #شاه_خشت     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهلین pdf از رؤیا احمدیان

    خلاصه رمان :   دختری معصوم و تنها در مقابل مردی عیاش… ماهلین(هاله‌ماه، خرمن‌ماه)…   ★فصل اول: ســـرنــوشــتـــ★   پلک‌های پف کرده و درد ناکش را به سختی گشود و اتاق بزرگ را از نظر گذراند‌. اتاق بزرگی که تنها یک میز آرایش قهوه‌ای روشن و یک تخت دو نفره سفید رنگ و ساده در آن به چشم

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
22 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یلدا
یلدا
1 سال قبل

میشه لطفا پارت جدبد رو بزارین؟

‌‌M
‌‌M
1 سال قبل

میشه پارت بعد رو بزارید ببینیم دلی دیوانه چه بلایی سر خودش میاره ممنون

اهو
اهو
1 سال قبل

اخه تو مگه لالی مگه بار اول برات درس عبرت نشود خدا بگم چیکارت کنه خو بمیری بگو این دیونه اومده
دختری عمق فقط ادمو حرص میدع

زهرا
زهرا
1 سال قبل

اینادوربین مخفی چیزی ندارن ارتان ببینه بفهمه این دلارام اسکل که چیزی نمیگه

هوی
هوی
1 سال قبل

یعنی دل آرام نمونه یه انسان اسکول تو جامعه هست
اصلن تو کلش عقل نیست
یکاری میکنه بگم خودش از خدا خواسته
بابا مگه لالی…لال بمیری

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

آرشام از عشق دلی دیوونه شده باید ببرنش پیش روانپزشک

بانو
بانو
1 سال قبل

اینم ی نوع شد مانند حورا😕😕

آخ دختر لالی فلجی از خودت دفاع کن دیگه فوق ی چاقو میخوردی بعد میرسوندت بیمارستان دیگه😑

یلدا
یلدا
1 سال قبل

ادمهای احمق یه اشتباه چندبارتکرار میکنن

لی لی
لی لی
1 سال قبل

میدونم تا سه جلد داره
هر سه تا جلد رو برامون میذاری؟

علوی
علوی
1 سال قبل

این رمان نیست، مجمع‌الجزایر الاغ‌هاست!!
شایدم ژنتیکی الاغ هستند! والا ننه بابای این پسره باید تو خونه زنجیرش می‌کردن، این دختره باید تو خونه می‌مون، باید به شوهرش می‌گفت، اون پوریا باید خواهرش رو از عوضی بودن این پسره مطمئن می‌کرد و هزار تا باید دیگه!!

ساناز
ساناز
1 سال قبل

خدایی دیگه دخترا اینقدم بی عرضه نیستن
حداقل میتونن حرف بزن ولی متاسفانه دلی لال بدنیا اومده لالم میره

حدیث گودرزی
حدیث گودرزی
1 سال قبل

خر با اون خر بودنش ی بار پاش می‌ره تو چاله ولی این دختره خرفت.از خر کمتره اخه این چیزیه که پنهان کنه دختره ی مونگول حیف پولی که خرج تو شد واسه درس خوندن عقب افتاده

میشا
میشا
1 سال قبل

پس چرا باز اینطور شد🙄😑

Eli
Eli
1 سال قبل

وای اسکللللل اخه چرا نگفتی باز دردسر میشهههه

ایسان
ایسان
1 سال قبل

ای خاک تو سر دلی دلم به حال ارتان میسوزه

Rose
Rose
1 سال قبل

دلارام چرا از خودش دفاع نمیکنه ؟ حداقل نتونستی دفاع کنی به حرف پوریا گوش نمی‌دادی به آرتان میگفتی از دست دلارام

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Rose
طیبه
طیبه
1 سال قبل

خیلی دختره بی عرضه است حداقل از خودش دفاع نکرد

Asaadi
Asaadi
1 سال قبل

دلارامممممم تف کاش به آرتان بگههههههه

....
....
1 سال قبل

نمیفهمم واقعا من چرا اینقدر حرص میخورم از دست دلی
بابا یبار نگفتی به ارتان نتیجشو دیدی دیگه
ادم یه اشتباهو دوباره تکرار نمیکنه
با این کار فقط اعتماد ارتان رو از دست میده

M.h
M.h
1 سال قبل
پاسخ به  ....

بعدم آرتان یا بدجوری دل دلیو میشکنه یا طلاقش میده

آنه شرلی
آنه شرلی
1 سال قبل

عجب خریتی کرد نگفت

....
....
1 سال قبل
پاسخ به  آنه شرلی

دقیقا

دسته‌ها
22
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x