غزال گریز پا پارت 19

1
(1)

 

 

حرف دیگه ای بینمون رد و بدل نشد و به محض رفتن تو ماشین ، انگار بچه ای باشم که به گهواره اش رسیده باشه خوابم برد …

با حس معلق شدن بین زمین و هوا خواستم پلک هامو باز کنم اما از فرط خستگی ، دوباره بیهوش شدم …

 

از زبان ماهان :

 

غم رو به وضوح تو چشم های مامان میدیدم ، اما میشه از کسی که ۱۵ سال دور بوده انتظار صمیمیت بیشتری داشت ؟

از جا بلند شده و سوار ماشین شدیم

چشمم به جاده بود و حواسم پی حرفی که زده بودم .

منی که اوج عرفانم نماز های بدون وضویی بود که به اجبار معاون هامون خوندم ، حالا میرفتم راهیان نور ؟ خودم به درک ، چرا از طرف مارال حرف زدم ؟؟؟؟

در جدال بین حرف دل و منطق بودم ، از توی آینه چشمم به فرشته ی غرق در خواب پشت سرم افتاد ‌

ماشین رو تو پارکینگ گذاشتم و در سمت غزال رو باز کردم .

آروم و با احتیاط ، یه دستمو انداختم پشت زانوش و دست دیگه مو‌ پناه کمرش کردم .

با احتیاط خوابوندمش رو تخت خودم و خیلی آروم در رو بستم ‌

شماره ی مارال رو‌ گرفتم و‌ با تموم وجود امیدوار بودم که جواب نده

چی بهش میگفتم ؟

از کجا شروع میکردم ؟

شاید بهتره حضوری بهش بگم

 

:::::::::::::#سه ساعت بعد

 

یعنی چی ؟ تو مشکلی نداری ؟

 

مارال : مشکل که دارم ولی واقعا به صلاح نیست دوباره غزال بره .‌

 

باورم نمیشد راضی شده ، ادامه دادم : مارال خیلی سخته ها …

بودن بین آدمایی که مثل ما نیستن که هیچ ، حتی نقطه مقابلمونن .

میتونی دووم بیاری ؟

 

– بله ، خودم میدونم .

وقتی دارم بهت میگم که میام ، پس یعنی از قبل سختی هاش رو به جون خریدم .

 

بعد هم بدون اینکه منتظر حرفی از جانب من باشه دست برد ، صدای ضبط رو زیاد کرد و باهاش همخانی کرد ‌.

حتی اگر بمیرمم فکرت نمی ره از سرم زبونت می گه برو چشمت بهم می گه من نرم

 

من فقط می خوام روی قلبت بشینه اثرم بهم نگو برو که می دونی بی ذار از رفتنم

 

بهم می گی برو ولی می خوایی بمونم پیش تو نگاهت می سوزونه من و تنده آتیش تو

 

تاریکه تاریکه شبها می خوام تا می شه دل ندم به سرنوشت و عطری که

 

از همون موقع که تنت به تنم خورد قلبم و گرفت عقل و از سرم برد

 

محو ادا و اصول هاش شدم و من هم همراهیش کردم .

همونطور که با عشق نگاش می کردم گفتم :

کی میگه دیوونگی بده ؟

من الان دیوونه تو ام .

 

خندید و روانی نثارم کرد که نفهمیدم چی شد اما ماشین رو کنار خیابون پارک کردم و تا به خودش بیاد لب هاشو شکار کردم .

تقلا میکرد اما این تن ظریف ، زوری مقابلم نداشت .

وقتی حس کردم که دیگه داره نفس کم میاره ، رهاش کردم که با خجالت دستشو رو لبش کشید و سرشو انداخت پایین .

چونه اشو با انگشت اشاره بالا آوردم :

 

از کی خجالت میکشی ؟ از شوهرت ؟

 

لب هاشو دندون گرفت که بی طاقت گفتم :

 

اونارو اینجوری گاز نگیر

 

چیزی نگفت و نگاهشو به پنجره کنارش دوخت .

رسوندمش جلو در خونشون و پیاده شدم .

با تعجب گفت :

 

تو کجا ؟

 

با دیدن چشم های گرد شده اش خندم گرفت :

 

میخوام شخصا اجازتون رو‌ از مادر فولاد زره بگیرم .

 

کنایه ام اون رو هم به خنده انداخت :

 

هوی راجب مامانم درست بحرف .

 

– چشممممممم ، بریم داخل ؟

 

با ناز پشت چشمی نازک کرد : بریییییم .

 

کلید انداخت و در رو باز کرد .

سلام بلندی کرد و زن عمو از تو اتاق داد زد : چته بچه ؟ خونه رو رو سرت گذاشتی .

 

همونطور غر میزد و از اتاق بیرون اومد که با دیدن من خشک شد .

در تلاش بودم قهقهه ای که تا پشت دندون هام اومده بود رو قورت بدم و تبدیل به تبسم گرمی رو لب هام کنم

که تا حدودی هم موفق بودم :

 

سلام زن عمو ، مهمون نمیخواین ؟

 

با تردید گفت : خوش اومدی ، خیر باشه .

 

همونطور که چشم غره ای نصیب مارال میکرد ، من رو هم دعوت به نشستن کرد .مارال به اتاق رفت تا لباس هاشو عوض کنه و زن عمو در حالی که استکان چای رو برام روی گل میز میذاشت گفت : خب پسرم ، تعریف کن . نغمه خانم ، آقا محمد ، غزال خانم . حالشون چطوره ؟

 

 

– خوبن ، سلام دارن خدمتتون .

راستش واسه یه مطلبی مزاحمتون شدم

 

بفرما پسرم .‌

 

– من یه برنامه سفر چیدم ، میخواستم اگه امکانش باشه و شما اجازه بدید ، مارال هم بیاد باهام .‌

 

خیر باشه ، کجا انشاالله ؟

 

– راهیان نور ، میریم شلمچه و …‌

 

با بهت گفت : تو ؟ مارال ؟ راهیان نور ؟ حالت خوبه ماهان ؟

 

همون لحظه مارال اومد و کنارم نشست : مامان جون چه عیبی داره ؟

ما که نصف کشور های اروپایی رو امتحان کردیم ، اینم یه تجربه جدیده .

 

زن عمو : چی بگم والا ، شما که آخر تصمیم خودتون رو میگیرید .

منم از الان موافقت کنم بهتره تا بعدا

سنگ رو یخ بشم .

 

قطره اشکی که از چشم عروسکم فرود اومد از چشمم پنهون نموند

تنها کاری که جلو زن عمو از دستم برمیومد گرفتن دست مارالم بود .‌

چند دقیقه بعد خداحافظی کردم و رفتم بیرون .

بیست دقیقه ای طول کشید تا به خونه برسم .

در رو باز کردم و رفتم داخل

برخلاف همیشه ، خونه سوت و کور نبود .

صدای خنده ی مامان میومد .

کمی جلوتر رفتم و غزال رو جلوی تلویزیون دیدم .

بعد از احوال پرسی با مامان و بابا

کنارش نشستم و دست انداختم دور شونه اش و به آغوش کشیدمش :

 

چی میبینی ؟

 

کمی خودش رو عقب کشید و بی حوصله گفت : هیچی نداره . الکی دارم کانال ها رو بالا و پایین میکنم .‌

 

حالت متفکری به خودم گرفتم : اوممممممم ، من یه فیلم توپ آمریکایی دارم ولی زبان اصلیه .

 

با ذوق دستاشو بهم کوبید : ایول .‌

 

رفتم فلشم رو بیارم ولی قبلش به مامان گفتم : میگم تنقلات داریم ؟

 

– آره مادر حالا میارم برات .

 

دستت درد نکنه .

 

::::::::::#از زبان مهراد

 

تقریبا همه ی کار ها انجام شده بود

انقدر تو این چند روز سرم شلوغ بود که گوشیم رو خاموش کرده بودم و از تلفن دفتر کار ها رو انجام میدادم.

ماکان اومد داخل و نشست رو صندلی رو به روم : مهراد اوکی شد همه چیز . محل اقامت بچه ها رو هم جور کردم .

 

– مطمئنه ؟ ببین میخوام عالی باشه ها …

 

داداش بهترین جایی که وجود داشت رو گرفتم . خیالت تخت .

آها ، فقط اتوبوس ها رو قرار بود تو هماهنگ کنی ، چیشد ؟

 

– منم اونا رو ردیف کردم . خداروشکر همه چی آماده هس …

 

با شنیدن صدای اذان حرفم قطع شد و با ماکان رفتیم که وضو بگیریم .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.3 (4)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

15 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مخملی
مخملی
2 سال قبل

سلام ترنج جونم! عیدت مبارک باشه قشنگم.
ببین اومدیو پارت کوتاه دادی.‌‌
مهربونم یه کوچولو طولانی ترش کن.
من و دوستام که خوشمون اومد.
یُخده زودتر هم بذاری بعد نی. با اینکه می دونم عیده و میخوای بری بیرونو ، مهمون میاد و اینا ولی ای کاش به قول دوستان یه ساعتی مشخص کنی پارت بذاری.
ممنونم مهربونم.

...
...
2 سال قبل

میشه لطفا پارت بعدی رو بزارید یه زمان دقیق مشخص کنید تا ما هم بدونیم کی پارت میزارید

صحرا
صحرا
پاسخ به  ...
2 سال قبل

واقعاکه چند روز منتظر پارت ۱۹ بودم حالا که آماده شده تا اومدم شروع کنم تموم شد چرا واقعا

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

چرا پارت بعدی رو نمیزاری😕

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

ترنج جون پارت بعد رو نمیخوای بزاری

Kiana
Kiana
2 سال قبل

این بیشتر شبیه یه کتاب داستان میمونه تا رمان

Silver moon
Silver moon
2 سال قبل

چه عجب یه پارت 2 خطی گذاشتی
زاده نور رو بخون یاد بگیری
هر روز سر ساعت یه پارت بلند میزاره

دریا
دریا
پاسخ به  Silver moon
2 سال قبل

سلام
دقیقا چه عجب گذاشتی

عسل
عسل
2 سال قبل

خیلی قشنگ بود.. هر چند خیلی با تاخیر بود و طاقتم ن طاق شد.. ولی مرسیی.. 💙
عیدتونم مبارک.. 😍💚
آخرش غزال کی با خوانواده اصلیش نرم میشه..؟! ☹️🙂

عسل
عسل
پاسخ به  عسل
2 سال قبل

طاقتمون *

هانی
هانی
2 سال قبل

آخه این چی بود خدایی؟بخوایم حرفم بزنیم خانوم ناراحت میشن

مریم
مریم
2 سال قبل

عزیزم خیلی خیلی از این شاخه به اون شاخه میپری
مثلا وسط حرف زدن یکیشون کلا میری تو یه بحث دیگه خواننده رو گیج و سردرگم می‌کنی
من از پارت یک تا الان خوندم واقعا سرگیجه گرفتم اینقد که از این شاخه به اون شاخه مینویسی و در هم برهمه رمانت
سعی کن نظم بدی به شخصیتهات به مکالمه هایی که بینشون هست نظم بده
خوب نمینویسی بنظرم چندتا رمان بخون مطالعه ت رو بیشتر کن که بتونی سیر داستان رو مدیریت کنی

سیب
سیب
2 سال قبل

از وسط فیلم دیدنشون پرید ب مهراد؟ببین باید پرتر بنویسی ن این ک انتظار داشته باشی خواننده خودش بقیه رو حفظی بره جلو!!! ی ذره رمانای دیگه رو بخون منظورم رو متوجه میشی

...
...
2 سال قبل

پوووف نمردیمو بعد چند روز پارت جدید اومد

دسته‌ها

15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x