رفتم رو مبل روبه رو شون نشستم
بابام قبل اینکه حرفی بزنه مامانم شروع کرد که اشتباه کرده منو کلاس طراحی فرستادن
+ مامان خوب چه ربطی داره میشه بگین این کیه من کشیدم؟!
بابا دید حق با منه خودش این بار به حرف اومد
_ روکال مطمئنی جایی ندیدیش؟!
+ جایی ندیدمش فقط تو خوابم اونم چند بار اومده بود گفتم بیام بکشمش
_ برو نقاشی رو بیار دخترم ببینمش
رفتم نقاشی رو از اتاق بیارم که با صدای بلند داد زدم
+ مامان ، بابا بیاین
نقاشی تو اتاق نبود پنجره باز بود یه نگاه تو کوچه کردم دیدم کسی نیست
تو اتاق نگاه کردم ببینم چیز دیگه برده باشه ولی دست به هیچ چیز نزده لپ تاپم ، گوشیم حتی از جاش تکون نخورده
+ مامان نقاشی نیست
بابا بخدا تو اتاق بود تا همین یه ساعت پیش
مامان: روکال وای بحالت بازی در بیاری این کارتو هیچ وقت نمیبخشم
اینا چرا باورشون نمیشه من این کارو نکردم چرا نقاشی خودمو بدوزدم
بابا: دخترم نقاشی کجاست؟!
+ بابا به کدوم امام و پیامبر قسم بدم من چرا اینکارو کنم
اصن با عقل جور در میاد من تو یه ساعت اینکارو کنم…
بابا رفت تا تو کوچه ببینه کسی توجهشو جلب نمیکنه
مامان: دخترم بازی در نیاری
میدونی منو بابات نمیخوایم تو دردسر بیفتی
+ مامان بیا بگو اون نقاشی کیه اصن چرا تو بابا این طور شدین
یه نقاشی بود بهتر دزد برد
_ دختره کله شق
+ مامان
صدای مامان گفتن میکال میومد که خودش اومد
میکال: عه روکال اینجایی چرا مامان و بابات صدا زدی؟!
مامان با چشم اشاره می کرد بهش چیزی نگم
+ یه چیز دیدم تو اتاقم ترسیدم صداشون زدم
همین
میکال: چه ترسو بودی دختر
من برم بخوابم شب تون به خیر
حوصله این چیزارو ندارم
+ مامان بیا بگو چه یه حرفو کش میدین
_ امشب دیدی خونواده سلطانی اومده بودن به اونام ربط دارن
پس یاشار درست میگفت میدونست چه خبره…
_فقط منو بابات و آقا و خانم سلطانی میفهمیم به کسی نگفتیم
+ مامان مطمئنی کسی جز شما چهار نفر نمیدونه؟!
آی یاشار مارمولک داشت زرنگ بازی در میکرد خودشم نمیدونست
_ آره دیدی که خونواده سلطانی بعد اون اتفاق رفتن خارج
الان برگشتن
+ مامان اصن بهشون نمیخوره رفته باشن خارج
_ تو از کجا میدونی ؟!
+ آخه نگاشون کنی اصن یکمم از اون خارجیا تاثیر نگرفتن نه لباس نه لهجه هیچی
_ باید حتماً مثل اونا خارجیا لخت بگردن ، حرف بزنن
+ باشه مامان من تسلیم
بیخیال اونا
حالا بگو کیه اون نقاشی؟!
_ روکال اون آقا…
بابا اومد تو که نزاشت بگه
بابا: نگار
چیزی نمیگی ادامه شو نده
مامان: اون باید بدونه حقشه الان دیدی نقاشی گم شده
ببین زنده اس اون نمرده بهت گفتم
میدونه هم ما و هم خسرو کجا زندگی میکنیم
من جون بچه هام تو خطره نمیتونم ریسک کنم
هی صداشون رفته رفته بالا میرفت اگه از خواب نپره خیلیه
بابا: نگار هیچی نمیشه زنده بود اول پیش ما میومد نه بچه هامون
+ ببین نگاه کن اومده پیش روکال
نقاشی که کشیده نیست
بدون اینکه ما بفهمیم ورش داشته رفته
اگه بلایی سر روکال بیارن چی؟!
یکم دیگه مامانم حرف میزد مطمئنم بودم بغض میشکست گریه می کرد به زور جلوی خودشو گرفته بود
بابا: با خسرو حرف زدم حواسش به همه چی هست
منم این لحظه رو غنیمت
شمرده ام از بابا سوال کردم
_ این چجوری اومده حالا تو خواب من
اصن این چرا مرده چرا زنده اس الان؟! چه ربطی به ما داره؟!
بابا: بابا جان تو یه کاری کردی اومده تو خوابت
+ چیکار میتونم بکنم ؟! چند بار فقط تو خواب دیدمش منم کشیدمش
بابا اون آدم کیه؟!
بابا: هیچی نگو روکال برو بخواب من و مامانت نباید اصلاً چیزی بهت بگیم در این موردم با هیچکی حرف نمیزنی
نگار پاشو بریم
لحن بابا خیلی محکم و جدی بود
ولی منم دخترشونم تا نفهمم این آدم کیه ول کن نیستم
با بسته شدن در اتاق فهمیدن هردوشون رفتن بخوابن
گوشیمو ور داشتم تا به تبسم و غزل بگم کلاس عصر که داشتم نمیام
واقعن وقتی به هنر علاقه دارم چرا مجبورم کردن برم تجربی بخونم
اوه فهمیدم چرا باعث افت خونواده افشاری میشه
قفل گوشیو زدم بعد اینکه نت وا کردم یه پیام از یه شماره ناشناس داشتم
بله فهمیدم کی بود یاشار مارمولک بود
نوشته بود مامان و بابات چیزی گفتن؟!
نوشتم نه میخوام تو الان بگی بعدش گفتی شرطتتو قبول میکنم
پیامو فرستادم رفتم جواب بقیه بدم که سریع یه پیام ازش اومد
نوشته بود متأسفانه منم چیزی نمیدونم
قرار بود امشب بگن نمیدونم چیشد که نگفتن
_ به منم نگفتن تو که خیلی مطمئن بودی میشناسی طرفو
یاشار: آره خودم بزور کم و بیش از حرفاشون یواشکی فهمیدم
منو داداشم چند ساله هر کاری میکنیم یه ردی پیدا نمیتونیم
+ خودم دست به کار میشم میفهمم این آدم کیه
یاشار: آدرس بده فردا منم میام
+ نوچ مرسی تنهایی بهتره
یاشار: اوکی نگو ولی به مامان و بابات میگم داری چیکار میکنی
ای مارمولک داشت منو تهدید
می کرد که چیکار میکنه اگه نزارم بیاد
+ صبح درس دارم باید تست بزنم و مرور کنم عصر ساعت 4 بهت میگم کجا بیای
یاشار : بیا فیزیک کمکت کنم امسال دکتری بیاری
+ خودم میتونم نیار ندارم کسی کمک کنه پارسالم پزشکی آوردم خودم انتخاب رشته نکردم چون علاقه ندارم امسالم دارم بخاطر مامان و بابام میخونم
یاشار: عجیبه مثل داداشمی اونم علاقه نداره ولی داره میخونه
+ موفق باشی شب بخیر
اینو که گفتم آف شدم رفتم بخواب دیگه حس حرف زدن نداشتم
نمیدونستم فردا باید از کجا شروع کنم
حتی یکم در مورد اون آدم نگفتن
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چرا این سایت هر نظری میذاریم درباره ی رمان که تعریف نست و داریم انتقاد میکنیم رو پاک میکنه خووقتی رمان چرته نمیتونیم بگیم عالیه که!
الان منم هرزروز خواب خر و گاو میبینم باید بلند شم بکشمش؟ خیلی چرته خدایی
دوست عزیز چرا اول رمان سریع میگین چس به چیه صبر کن بخون ببین چی به چیه
نمیخونی نظر نده😐
من بلد نیستم رمان بنویسم تو رماندونی.. کمکم میکنی؟
اخ یادم رفت خیلی عالیه باوانکم!
سلام عزیزم
فاطمه باید ادمینت کنه یا میتونی بزاری تو مد وان …
یا رمانتو بفرس برا من بزارم یه عکس با اسم خودت که
هست بفرس من بزارم
فرشته جان نویسنده ها رو همه بگو برن مد وان
رماندونی نویسنده قبول نمیکنیم دیگه
سلام فاطی
چشم