از زبان تیدا :
هر طور بود اشک هامو نگه داشتم
رفتم واسه جشن تولد ، کادویی که واسم تدارک دیده بود …
این که واسش مهم بودم
حسی که بهم میگفت میشه به این مرد تکیه کرد …
تو ماشین ، تو راه برگشت بهراد ازم پرسید :
تو چرا انقد جغد دوست داری
– چون وجه مشترک داریم باهم
وجه مشترک ؟
– آره
همه میگن جغد نحسه
میگن کل شبو ناله میکنه
از بی کسی ناله میکنه ، از درد ناله میکنه ..
عین من .
همه بهم میگفتن نحسم
منم کل شبو بخاطر درد کتک هایی که میخورد ناله میکردم
من خود جغدم
تو حق نداری اینجوری راجع به خودت صحبت کنی تیدا
تو مهمی …
تو عشق منی ..
– ترحم رو اصلا دوست ندارم
تو عشق رو ترحم میبینی ؟
از زبان بهراد :
جلوی در خونه وایسادم
تا پیاده شد ، دست انداختم زیر پاش و بغلش کردم .
ترسیده بود ، نفس نفس میزد
با لحن تخسی که این روزها پیدا کرده بودم گفتم :
ما امشب با هم کار داریم
– چی … چ .. چه .. کاری
ب .. بهراد .. نکن توروخدا …
یکم ناراحت شدم ، یعنی منو نمیخواست . همونجور که تو بغلم بود از پله ها رفتم بالا و انداختمش رو تخت .
دلگیر بودم از رفتارش اینو خودش هم فهمید .
لباس هامو عوض کردم و بی حرف پشت به تیدا خوابیدم
تو فکر بودم که دست های گرم و ظریفی دورم حلقه شد :
– ببخشید ، نمیخواستم ناراحت کنم …
من امادگیشو ندارم بهراد …
جوابشو ندادم ..
دلم نمیخواست دعوامون بشه ، اونم شب تولدش .
ترجیح دادم سکوت کنم
وقتی دیدم از اونم صدایی در نمیاد
با تعجب برگشتم سمتش که با دیدن چشم های خوشگلش که خیس اشک بود ، خشکم زد . من که چیزی بهش نگفتم .
حرفمو به زبون آوردم که با هق هق جواب داد :
من .. من .. نمی .. نمیخواستم ناراحتت کنم ..
طاقت دیدن اشک هاشو نداشتم
تن نحیفشو به آغوش کشیدم
دستمو رو کمرش ، نوازش وار به حرکت در آوردم که لرزید :
نبینم تو بغلم بلرزی خورشیدم
– بخشیدی ؟
جوابشو ندادم ، به جاش خودمو انداختم روش و مشغول بوسیدن لب هاش شدم .
مشخص بود که خیلی اذیت میشه بخاطر وزنم ، خب معلوم این بدن باربی تحمل هیکل منو نداشت
ولی جیک نمیزد .
انقد بوسیدمش که خودمم خسته شدم .
انگشت شصتمو رو لب های قرمز و متورمش کشیدم .
رو لباش لب زدم :
دوست دارم پیشی کوچولو .
چشماشو بسته بود
لذت میبردم از اذیت کردنش
نفس داغمو تو گودی گردنش خالی کردم .
شکنجه مو تموم کردم و از روش بلند شدم .
در اغوش گرفتمش محکم ، مالکانه
پرنده کوچولوم در آغوش من تسلیم بود . سرش رو بلند کرد و با اون چشم هایی که جاذبه سیاه چاله رو داشت ، بهم خیره شد
این همون نگاهی نبود که در گذر دوران ، مرد ها رو دچار غرور میکرد ؟
همان نگاهی که به تو احساس مردانگی میداد
چقدر جنگ ، خونریزی ، اکتشاف ، شعر ، شکار
در طول تاریخ به خاطر دیدن همین نگاه ستایشگر در چشمان زنان رخ داده بود ؟
از زبان تیدا :
یک ماهی از روز تولدم میگذشت
عشقی که به بهراد داشتم وصف ناپذیر شده بود
آره ، من عاشق شده بودم
عاشق شدم و محرم این کار ندارم
فریاد که غـم دارم و غـم خوار ندارم
حسی که بهش داشتم یه دوست داشتن ساده نبود
خود عشق بود ، عشقی عمیق
چند روز دیگه ولادت حضرت علی ( روز مرد ) بود .
خیلی دلم میخواست واسش یه هدیه بگیرم .
زنگ زدم به آوا ، کسی که تو بدترین شرایط با متین کنارمون بود .
بعد از سه بوق جواب داد :
سلااام بر بانو تیدا
– سلام ، چطوری
قربونت ، تو چطوری ؟
– خوبم خداروشکر ، یه زحمتی داشتم واست .
جونم بگو
– ببین چند روز دیگه روز مرده
میخوام واسه بهراد جشن بگیرم
میای امروز بریم خرید ؟
اوهوووووو کی میره این همه راهوووو
– من تا تهش میرم .
اوه اوه خانوم عاشق پیشه ، اوکی من یه ساعت دیگه اونجام
– مرررررررررسی ، فقط به بهراد چیزی نگی ها ، میخوام سوپرایز بشه .
چشششششششم .
خیلی خوشحال بودم از اینکه قرار بود عشقمو شاد کنم .
رفتم و از تو اتاق ، کارتی رو که بهراد بهم داده بود و هر ماه یه مبلغی رو بهش واریز میکرد بر داشتم .
وای ، گوشیم فقط ده درصد شارژ داشت ، ولش کن بابا …
بعد از پوشیدن لباس ها و چادرم ، یه تک زدم به آوا که پی ام داد دم دره
یه بار دیگه همه چیز رو چک کردم و رفتم بیرون .
………… پنج ساعت بعد :
حتما الان فکر میکنید که من همه چیز رو خریدم .
خب آره تقریبا همه چیز رو خریدم
ولی الان ساعت هفت عصره و تا از این ترافیک خلاص بشیم ، قطعا دو ساعت طول میکشه
گوشیم خاموش شده بود از بی شارژی .
نگران بودم و لب میگزیدم
خدا کنه بهراد خونه نیومده باشه .
از زبان بهراد :
با قدم های عصبی ، تو خونه راه میرفتم .
پاهامو با ضرب به زمین میزدم
تیدا نه تنها کارت بانکی که بهش داده بودم رو برده ، بلکه گوشیش رو هم جواب نمیداد
بخدا تیدا ، پاتو بزاری تو خونه
یه جوری میزنمت که دیگه هوس نکنی از این غلطا بکنی.
صدای کلید انداختن اومد
با دو رفتم سمت در ورودی ، تا خواست سلام کنه کشیدمش تو خونه
پاش پیچ خورد و افتاد رو زمین .
کمربندمو در آوردم ..
همونطور که تند ، تند لباس هاش تو تنش پاره میکردم ، شروع کردم به زدنش
از شدت فشار عصبی ، جنون بهم دست داده بود .
– بهراد بذار بهت توضیح بدم
انگار صداشو نمیشنیدم .
هیچی نمیشنیدم .
از موهاش گرفتم و کشون کشون تا اتاق خواب بردمش
پرتش کردم رو تخت
دست و پاهاشو بستم به تاج تخت
هرچی سعی میکرد از دستم فرار کنه بی فایده بود .
اون حق نداشت اینقدر دیر کنه
رفتم و از تو کمدی که فقط خودم کلیدشو داشتم ، شلاق مخصوصمو در آوردم .
با خونسردی نگاهش کردم :
اوممممم بدنت زیادی سفیده
به نظرت اگه چند تا خط قرمز روش بندازیم زیبا تر نمیشه ؟
نمیتونست جیغ بزنه چون دهنشو با پارچه بسته بودم و فقط اصوات نامعلومی ازش خارج میشد
دستمو بالا آوردم و ….
از زبان تیدا :
با هر ضربه انگار تنمو تو آتیش میسوزوندن .
اشک هام دیگه نمیومدن
فقط هر چند ثانیه یک بار ، نفسم میگرفت .
بالاخره اون شلاق رو کنار گذاشت :
اوممممممممم ، میدونستی من تا به حال طعم زنمو نچشیدم ؟؟
تا بخوام معنی جملشو بفهمم …
تمام طول رابطه من زجر کشیدم و اون لذت برد از دردی که بهم تحمیل میکنه
چشم هام سیاهی رفت ...
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
از رمان نفس این پارتو اسکی رفتی ولی اون ماهرانه تر بود☹️
کی پارت بعدی رو میزارید خیلیی طول کشیدد..
وا این نویسنده چرا زدی جاده خاکی … شلاق مخصوووووص و بی دی اس ام از کجا اومدن یهو
مخصوصا اون شلاق مخصوص😂😂😂😂😂
خیلی سمی بود
میدونی نویسنده این رمان ها دیگه تکراری شده پدر مجبور میکنه دختره رو زن یهپسر خر پول سنگ دل بشه و آخر عاشق هم میشن یکی خیانت میکنه و یکی عصبانی میشه و فلان فلان تکراری هست بهتره یه رمان با موضوع جدید بزاری چون الان همه رمان یا دختره شیطونه یا پسره مثل سنگه
بچه ها رمانع زاده نور هم خوبع… پارت گذاریشم خیلی منظمه…بهتون پیشنهاد میکنم دوس داشتین در کنار این، اونم امتحان کنید…
منم میخونم عالیه
پارت های بیشتری بذارید..
رمان از اول با کلیشه شروع شد.
دو نفری که با قرارداد صوری ازدواج میکنن بخاطر منافع که بعداً جدا بشن و هرکسی بره پی کارش خودش.
که عاشق هم میشن و دیگه نمیخوان جدا بشن که تو این زمان به مشکل برمیخورن از هم ناراحت و اینا میشن اغلب هم پسر خرپول و مغرور و کوه سنگیه و دختر درد کشیده و محبت ندیده و بدبخت بیچاره ست.
نویسنده جان احتمالا شما خیلی رمانای ازدواج صوری که یه دوران خیلی معروف و پرتکرار شده بود رو دوست داری و دقیقا اومدی از اونها کپی کردی که در این صورت یا تینا میذاره میره و بعد خیلی قدرتمند میشه و برمیگرده یا اینکه حامله میشه.
اول اینکه اصلا خوب نیست از رمانی کپی بشه حالا چه خوب باشه چه بد دوم اینکه حالا شما اومدی کپی کردی کاش از رمانی که ارزش داشته باشه کپی میکردی.
الان میگم کپی منظورم این نیست که متن اون رمانهارو خوندی و متنش رو کپی کردی آنقدر اینجور رمانهارو خوندی تو ذهنت حک شده و خب متن هم از همون گنجینه ذهنی میاد.
چقدر الکییی
وای پشمام ریخت چرا اینجوری شد؟نشسته ام به رمان نگاه میکنم رمان آه میکشد🤣خیلی بد شد آخرش بهترم میتونستی ها بنویسی
چقدر الکییی
نویسنده چرا زدی جاده خاکی😂😂😂😂
چرا بی دی اس ام ریختی توش😂
نکن این کارو با ما
برگام موند خودم ریختم ی لحظه 😂😂
چرا اینطوری شد؟ 🤔 😥
مسخره شد ک…
انتطار نداشتم چرا نویسنده جون همه رمان ها یکی هس زنا رو کتک بزنه..الان من دارم چهار تا رمان میخونم والا حالم بهم خورد انقد همه دخترا رمان تو اتاق حبس شدن و کتک خوردن… چي بگم والا… 🤐
نویسندع جان
بنظرخودت رمانت یکم بچگانه نیست؟
من دیگه حرفی ندارم😐😐
خیلیییی رمان مزخرفیه
واقعا باورم نمیشه چقدددددد چرتهههه
بوا ینی چرت ترین رمانی که خوندم واقعا کهههه حالم بهم خورد یکم برو رمان های ابهام رو بخون چقد این دختر قشنگ مینویسه اصن هم رماناش تکراری نیس برو بخون خانم نویسنده ادامه ندی رمانت رو بهتره چو یل رمان فوق العاده کلیشه ای و چرت هس