18 دیدگاه

رمانِ «آوای تـوکــا» پارت 4

4.5
(165)

آوای توکا|

 

به جان پنجه هایم میافتم. در دلم آشوب برپا است . زرین تاج خانوم هم با ناله و نفرین هایش کم نمک به زخم دلم نمی پاشد .

 

– دختره ی خراب معلوم نیست با این پسره قالتاق چه سر و سری داشته که این طور برزخی بود ….

 

ساکتم . حتی نگاهش هم نمی کنم .‌تهمت ناروا می شنوم و دم نمی زنم . این زن به سن و سال مادرم است و حرمت گیس های که با رنگ سفیدیشان را پوشانده است نگه می دارم .

 

در اتاق عمل باز می شد .‌ مهبدم را روی تخت می آوردند .

چشمانم تر میشود . می ایستم و خجالت نمی گذارد که جلو بروم . از او خجلم .

 

چشمانش نیمه باز است ، حاج زین الدین سپه سالار و خانواده ‌اش تختش را دوره می کنند . نیمه هوشیار است .

 

زرین تاج خانوم قربان صدقه‌اش میرود و باعث و بانی این حال و روزش که منم را لعنت می کند .

 

پرستار و خدمه ای که پشت تخت را گرفتده اند او را می برند و منی که به زمین چسبیده ام فرصت نمی کنم که قدم پیش بگذارم .

 

 

 

پشت در اتاقش نشسته ‌ام . چند ساعتی از عملش می گذزد و من هنوز نتوانسته ام با خودم کنار بیام و به اتاقش قدم بگذارم .

 

اگر پسم میزد چه ؟

طاقت نداشتم که او پسم بزند .

درد زیر دلم را یادم رفته است . ضعف دارم . چشم می بندم و سر به نیمکت تکیه می دهم .

 

نمی دانم چقدر زمان می گذرد ولی صدای زرین تاج خانوم چرتی که نزده ام را پاره می کند .

 

– اکله خانوم تو که هنوز اینجایی ؟

 

چشم گرد می کنم .

– من ..‌‌من …

از بازویم می گیرد میخواهد بلندم کند .

– پاشو جل و پلاستو جمع کن برو ….

– کج… کجا برم ؟

 

– خونه بابات مال بد بیخ ریش صاحبش. برو بشین خونه بابات تا احضاریه دادگاه بیاد . ابرو حیثیتمون رو از تو جوب پیدا نکردیم که ….

 

پشتم می لرزد تشرم می زند :

– هنوز که نشستی . د میگم پاشو !

 

 

 

 

***

 

زمان حال

 

حمل چمدان مشکل است . حمل بغضی که از تهران تا نوشهر با خود اورده ام مشکل تر .

 

مقابل عمارت نوشاد می ایستم . برای زدن زنگ مرددم . اما در نهایت زنگ را می زنم کسی می‌پرسد کیست .

 

 

به گمانم از خدمه این خانه است . خودم را معرفی می کنم و از من می خواهد چند لحظه منتظر بمانم .

 

منتظر می مانم . دسته چمدان را ول می کنم و دست به کمر می گیرم .‌

دخترکم بازیگوشی می کند .

ورجه وروجه می کند دل مادرش را با زمین فوتبال اشتباه گرفته‌ است .

 

در باز میشود .‌ تردید هایم را پشت سر می گذارم و از لای در تو میروم . اینجا . عمارت نوشاد زین پس قرار بود پناه من و دخترکم باشد .

 

 

 

خیلی بیشتر از خیلی معذبم ، به مادرم شباهت دارد اما جوان و قبراق تر است .

هیکل روی فرمی دارد . گونه برآمده .

می پرسد :

– چند ماهته ؟

 

به برامدگی شکمم چشم می دوزم : هفت ماه .

– چادرسری یا کاکل زری ؟

لبخند محزونی می‌زنم . به شکمم دست می کشم .

– دختره .

– چرا نکاهت غم داره دخترم؟

 

قطره اشکی از چشمم به بیرون درز می کند .

– نمی خواستم مزاحمتون بشم خاله جون ….

 

پنجه روی لبم می گذارد : نگو نشنوم .

 

مرا به آغوش می کشد . روی موهایم را می بوسد : تو مزاحم نیستی ‌ تصمیمت چیه ؟ می خوای طلاق بگیری ؟

– نه .

 

نگاه گرد می کند و من روی لبم زبان می کشم : یعنی الان نمیشه . نمی تونم . باید تا بعد از زایمانم صبر کنم . دادگاه بهم این اجازه رو نمیده .

 

سر به علامت فهمیدن تکان می دهد ‌ در جنگل سر سبز چشمانش تأسف و تأثر را می بینم .

 

 

از روی ناچاری است که به این عمارت پناه آورده ام . مهبد از خانواده مادریم شناختی ندارد. خودم هم از تمام ایل و تبار مادری فقط خاله ام را ملاقات کرده ام .

 

 

 

مادرم که دختر یکی از ثروتمندان نوشهر بود به واسطه ازدواج با پدرم ، پسر سرایدار خانه زاد خانه، از خاندان نوشاد برای همیشه طرد میشود و با پدرم برای ادامه زندگی به تهران می اید.

 

 

مادرم نتوانست در زمان حیات پدر بزرگ و مادربزرگم رضایت آن دو را جلب کند. ولی او را از ارث و میراث محروم نکردند .

 

سر همین ارث و میراث هم بود که پای پامچال خانوم خاله ام به خانه ما ان هم دور از چشم پدرم باز شد .

 

 

مادرم از خاله ام تقاضا کرد که این میراث نزد او امانت بماند . نمی خواست که پدرم میراث پدریش را برباد بدهد .

 

 

ارث پدری اش را توشه آینده من و ترلان کرد . و حال من نه به دنبال ارث پدری، مادرم امده ‌ام که به دنبال سرپناهی امن آمده ام .

آمده ام که دور از چشم مهبد بچه ام را به دنیا بیاورم .

 

 

 

 

امده‌ام تا داغ خودم و دخترم را به دل پدر خیانت‌کارش بگذارم .

 

مادرم با خیانت های مدام پدرم کنار می آمد ولی من نمی خواهم ادامه دهند راه او باشم .

 

ازدواج با بُشرا خیانتی بود به من . به دلم به عشقی که نسبت به او داشتم .

 

به دستور خاله پامچال مستخدم خانه یکی از اتاق ها را برایم اماده می کند . اتاق راحتی است . مستر است . ولی چشمم را نمی گیرد.

 

روی تشک تخت می نشینم . به صفحه گوشی موبایلم خیره می‌شوم بیش از صد تماس از دست رفته دارم .

 

مهبد در صدر جدول است . مادرم . پدرم . ترلان .

 

 

پیام های زیادی از مهبد دارم . سین می زنم اما جواب نمی دهم می خواهم بداند که می بینم و بی جواب نگهش می دارم .

 

آخرین پیامش این است :

– منو سگم نکن توکا جواب بده .

 

همان لحظه‌ هم بود که گوشی میان دستم لرزید و نام مهبد بر صفحه افتاد .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 165

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان شهر بازي

رمان شهر بازي 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان شهر بازي   خلاصه: این دنیا مثله شهربازی میمونه یه عده وارد بازی میشن و یه عده بازی ها رو هدایت میکنن یه عده هم بازی های جدید طراحی میکنن، این میون یه عده بازی می خورن و حالشون بد میشه و یه عده سرخوش از هیجانات…
IMG 20230127 013504 2292

دانلود رمان سعادت آباد 3 (1)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :         درباره دختری به اسم سوزانه که عاشق پسر عموش رستان میشه و باهاش رابطه برقرار میکنه و ازش حامله میشه. این حس کاملا دو طرفه بوده ولی مشکلاتی اتفاق میوفته که باعث جدایی این ها میشه و رستان سوزان رو ترک…
1676877298840

دانلود رمان عبور از غبار pdf از نیلا 1 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           گاهی وقتها اون چیزایی رو ازدست می دیم که همیشه کنارمون بوده وگاهی هم ساده ساده خودمونو درگیر چیزایی میکنیم که اصلا ارزششو ندارن وبودونبودشون توزندگی به چشم نمیان . وچه خوب بودکه قبل از نابودشدنمون توی گرداب زندگی می فهمیدیم…
IMG 20240524 022305 966

دانلود رمان جوزا جلد دوم به صورت pdf کامل از میم بهار لویی 5 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و…
Screenshot ۲۰۲۳۰۱۲۳ ۲۲۵۴۴۵

دانلود رمان خدا نگهدارم نیست 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت…
IMG 20240717 155824 919 scaled

دانلود رمان ریسک به صورت pdf کامل از اکرم حسین زاده 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان: نگاهش با دقت بیشتری روی کارت‌های در دستش سیر کرد. دور آخر بود و سرنوشت بازی مشخص می‌شد. صدای بلند موزیک فضا را پر کرده بود و هیاهو و سروصدا بیداد می‌کرد. با وجود فضای نیمه‌تاریک آنجا و نورچراغ‌هایی که مدام رنگ عوض می‌کردند، لامپ بالای…
پروفایل عاشقانه بدون متن برای استوری 1 323x533 1

دانلود رمان مجنون تمام قصه ها به صورت pdf کامل از دل آن موسوی 5 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   همراهی حریر ارغوان طراح لباسی مطرح و معرف با معین فاطمی رئیس برند خانوادگی و قدرتمند کوک، برای پایین کشیدن رقیب‌ها و در دست گرفتن بازار موجب آشنایی آن‌ها می‌شود. باشروع این همکاری و نزدیک شدن معین و حریر کم‌کم احساسی میان این دو نفر…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۲۲۰۷۴۴

دانلود رمان آشوب pdf از رؤیا رستمی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     راجبه دختریه که به تازگی پدرش رو از دست داده و به این خاطر مجبور میشه همراه با نامادریش از زادگاهش دور بشه و به زادگاه نامادریش بره و حالا این نامادری برادری دارد بس مغرور و …
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۸۳۷۶۸۲

دانلود رمان ماه صنم از عارفه کشیر 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     داستان دختری به اسم ماه صنم… دختری که درگیر عشق عجیب برادرشِ، ماهان برادر ماه صنم در تلاشِ تا با توران زنی که چندین سال از خودش بزرگ‌تره ازدواج کنه. ماه صنم با این ازدواج به شدت مخالفِ اما بنا به دلایلی تسلیم…
رمان بر دل نشسته

رمان بر دل نشسته 4 (4)

5 دیدگاه
خلاصه رمان بردل نشسته نفس، دختر زیبایی که بخاطر ترسِ از دست دادن و جدایی، از عشق و دلبسته شدن میترسه و مهراد، مهندس جذاب و مغروری که اعتقادی به عاشق شدن نداره.. ولی با دیدن هم دچار یک عشق بزرگ و اساطیری میشن که تو این زمونه نظیرش دیده…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

18 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
به تو چه😐
به تو چه😐
6 ماه قبل

عالیه:)

به تو چه😐
به تو چه😐
پاسخ به  neda
6 ماه قبل

علیکم السلام ندا خانوم🤣

به تو چه😐
به تو چه😐
پاسخ به  neda
6 ماه قبل

خیلی وقت بود نبودی اما بازگشتت پرقدرت بود 😁
رمانی که می‌زاری عالیه مخصوصاااا پارت گذاریش مرسیییی❤️

آخرین ویرایش 6 ماه قبل توسط به تو چه😐
گانگ گانگ
گانگ گانگ
6 ماه قبل

اومم یه سوال داشتم..تو این سایت میتونیم رمانمون رو بزاریم؟ اگه میشه شرایطش چه جوریه؟ چندتا رمان نوشتم و حالا نمیدونم دقیقا کجا باید بزارمشون..اگه راهنمایی کنین ممنون میشم🫠

لی لی
لی لی
6 ماه قبل

از همین الان از مهبد آشغال حالم به ام خورد هر دلیلیم داشته باشه خیانت قابل جبران نیست
بره بمیره مردک بی لیاقت

...
...
6 ماه قبل

بی نظیر بود.
منتظر پارت بعدی هستم ننه ندا

شیما
شیما
6 ماه قبل

هلع بیل یاخچی رمان دی

بانو
بانو
پاسخ به  شیما
6 ماه قبل

هیع باجی اگه از وسط ها خرابش نکنن

ریحان
ریحان
6 ماه قبل

باریکلا به توکا از اون حورای احمق باهوش تره

بانو
بانو
پاسخ به  ریحان
6 ماه قبل

مثل حورا نیست چون پشت پناه داره جا داره پول داره از ریشه بی کس نیست….البته من با حورا هم مخالفم هاااا میتونه راه‌های زیادی برا خودش پیدا کنه

P:z
P:z
6 ماه قبل

نداجون سلاام
حالت چطورههه ❤❤
من این رمانو شروع نکردماا
ولی خب میخواستم بپرسم آتش شیطانو نمیزاری؟

بعد اینکه فاطمه جون امروز نیست رز وحشی رو بزاره؟؟

خواننده رمان
خواننده رمان
6 ماه قبل

مردک پر رو …

رهگذر
رهگذر
6 ماه قبل

خوبه که عین حورا نیست خوبه که عزت نفس داره خوبه که عشق چشاشو کور نکرده

دسته‌ها

18
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x