رمان آبشار طلایی پارت 22

4.2
(151)

 

 

 

 

-اگه میشه دیگه راجعبش حرف نزنیم… من برای اون موضوع اینجا نیستم!

 

 

-تو دستیارمی باید این موضوع رو بینه خودمون حل کنیم و …

 

 

دنیز میانه حرف شهراد پرید و تند گفت:

 

-من می‌خوام استعفا بدم!

 

 

شهراد شوکه پرسید:

 

-چی؟!

 

 

-درست شنیدین می‌خوام استعفابدم، دیگه نمی‌خوام باهاتون یه جا کار کنم. نمی‌خوام روزی چند ساعت کنارتون باشم. چیزی که اتفاق افتاد برای من حل شدنی نیست! هضم شدنی هم نیست! برای همین هرچقدر عذرخواهی کنید یا توضیح بدین چیزی عوض نمیشه. من تصمیمم رو گرفتم و بخاطر چیز دیگه‌ایه که اینجام!

 

-بخاطر خواهرت؟

 

-گفتین کمکم می‌کنید دریارو بیارم پیشه خودم شاید خبر نداشته باشید. خبر ندارید یعنی ولی تو این دنیا برای من باارزش‌تر از این جمله چیزی وجود نداره! بخاطر تحقق این خواسته حاضرم هر کاری بکنم برای همین وقتی گفتید کمکم می‌کنید باهاتون اومدم اینجا!

 

-…

 

-می‌خوام بی‌تعارف ازتون بپرسم برای یه دختر غریبه که دیگه حتی کارمندتون هم نیست حاضرید چیکار کنید؟ جداً حاضرید کمکم کنید؟ یا چون اون موقع عصبانی و ناراحت بودین همینطوری یه چیزی گفتید؟!

 

 

شهراد شوکه شده بود.

هیچ انتظار این استعفای یکدفعه‌ای را نداشت!

 

 

 

 

 

 

 

#پارت۹۶

#آبشارطلایی

 

 

 

دنیز سکوتش را جور دیگری برداشت کرد.

 

 

-فهمیدم باشه مشکلی نیست، پس من دیگه میرم.

 

 

تا دنیز کیفش را برداشت و بلند شد، شهراد به خود آمد و خسته دستی به ته ریشش کشید.

 

 

-بشین. ساکت شدنم بخاطر اون نیست فقط تعجب کردم وگرنه سرحرفم هستم.

 

-این یعنی؟!

 

-می‌خوای استفعا بدی باشه مشکلی نیست اما وقتی گفتم کمکت می‌کنم سرحرفم می‌مونم. صورت خواهرت، اشک هاش اصلاً از ذهنم بیرون نرفته. چه کارمندم باشی چه یه غریبه اجازه نمیدم یه بچه‌ی کوچیک تو اون حال و روز بمونه. هر کاری از دستم بربیاد انجام میدم. منتهی به شرطی که کاملاً باهام صادق باشی! من تا کسی رو نشناسم باهاش وارد جنگ نمیشم و…

 

 

تا نگاهش به دنیز افتاد، ساکت شد.

 

 

چشمان خاص و زیبایش چنان در حاله برق زدن بود و چنان با امیدواری نگاهش می‌کرد که برای لحظه‌ای نفسش بند آمد!

 

 

شهراد شاید می‌توانست خودش را یک مرد فوق العاده دنیا دیده ببیند اما این جور دیگری بود.

 

متفاوت، خاص و اغراق آمیز…!

 

خدایا… این زیبایی دیگر زیادی کشنده و دیوانه کننده بود!

 

 

 

 

 

#پارت۹۷

#آبشارطلایی

 

 

 

حرصی از خودش فکش چفت شد و کلمات از ذهنش فرار کردند.

 

این جهنمه ناشناخته دیگر چه چیز کوفتی ای بود؟!

 

 

-خب؟ حرفتون ادامه نداشت آقای دکتر؟!

 

 

دستی به صورتش کشید و تلاش کرد تا ذره‌ای از احساساتش عیان نشود!

 

 

برای لحظه‌ای آرزو کرد که کاش عماد اینجا بود. از ظاهر دختر ایراد می‌گرفت و شبیه رادیویی خراب مدام از چهره‌ی دوست نداشتنی دنیز می‌گفت. آنوقت شاید می‌توانست کنترله چشم های هیزش که زیبایی ها را روی هوا می‌‌قاپید، دوباره به دست آورد!

 

 

گلویی صاف کرد و برای حفظ ماسک صورتش اخم هایش را نیز درهم کشید.

 

 

-داشتم می‌گفتم…

 

 

نه نمیشد… افکارش زیادی درهم برهم شده بودند!

 

 

-ولش کن الآن نمیگم. برو خونت فردا باهات هماهنگ میشم می‌ریم یه جا درست حسابی حرف می‌زنیم.

 

 

دنیز شوکه و ناراحت از این بیرون شدن یکدفعه‌ای گفت:

 

-باشه میرم مشکلی نیست اما شما خودتون بهم گفتید بیام اینجا… خواست من نبود!

 

 

شهراد بی‌توجه بلند شد و تلفنش را برداشت.

 

 

-من گفتم ولی دیگه سیندرلا هم الآن خونه‌ش خوابیده. درست نیست اینجا بودنت دختر… لباساتو بپوش تا ماشین بگیرم.

 

 

می‌دانست زیادی عجولانه رفتار می‌کند اما زنگ خطر در سرش به صدا درآمده و هر لحظه بیشتر از قبل اعصابش به هم می‌ریخت.

 

 

همین که ماشین رسید، در عرض چند دقیقه با گفتن:

 

-منتظر خبرم باش.

 

 

تقریباً دنیز را از خانه بیرون کرد!

 

متوجه ناراحت شدن واضح دختر شد اما بی‌اهمیت در را محکم پشت سرش بست و حرصی از پله‌ها پایین رفت.

 

 

بعد از چند سال طولانی مستقیم مسیر انتهای راهرو را در پیش گرفت و همین که به اتاق مدنظرش رسید، شصتش را روی اسکنر کنار در گذاشت و وارد اتاق کذایی شد!

 

 

 

 

 

#پارت۹۸

#آبشارطلایی

 

 

 

با وارد شدن به اتاق صدای قهقهه و جیغ ها در گوش هایش پیچید.

 

 

به هر طرف که نگاه می‌کرد، یک خاطره‌ی مزخرف و حال بهم زن در ذهنش به تصویر کشیده میشد.

 

 

جلوتر رفت.

 

 

از تخت باریک وسط اتاق چشم گرفت و نگاهش به شمع های فراوان افتاد.

 

 

-مــــن می‌خـــوامش می‌شــنـوی؟ بهــت میــگم می‌خـوام!

 

-بیشتر از این باشه می‌سوزی… لج نکن خانومم!

 

 

گلاره هق می‌زند و با گریه و صدای جیغ جیغویی می‌گوید:

 

-چرا همش این کارو می‌کنی شهراد؟ چرا هیچوقت به خواسته ها و نیازهای من اهمیت نمیدی؟ آخه چرا مگه دوستم نداری؟ چرا همیشه یه کار می‌کنی که از اوجم پایین کشیده بشم و از خواسته هام دست بکشم؟!

 

 

ناراحت از گریه های همسرش دوباره شمع دیگری برداشت و روشنش کرد.

 

 

و ثانیه‌ای بعد گلاره تمامه گریه ها و ناراحتی‌هایش را فراموش کرد!

 

خودش را کاملاً به او تسلیم کرد و کاری کرد که برای بار هزارم حالش از خودش و وجودش بهم بخورد!

 

 

تند سر تکان داد تا خاطرات مزخرف از بین بروند.

 

 

پره های بینی‌اش از عصبانیت باز و بسته میشد و دیدن وسایل اتاق خشمش را بیشتر می‌کرد.

 

 

با لگدی بسیار محکم از کنار شلاق های ردیف شده گذشت و مقابله آینه‌ی کوچک و کثیف روی دیوار ایستاد.

 

 

عمیق به خودش خیره شد و لب زد:

 

-یادت نره شهراد حتی اگه مُردی هم گذشته رو یادت نره! یادت نره زن ها خطرناک ترین موجودات روی زمینن! حق نداری نگاهت یه لحظه بیشتر رو یکی خیره بمونه چه برسه به اینکه از صورت یکی خوشت بیاد… خودتو جمع کن مرتیکه!

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 151

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230127 013512 6312 scaled

دانلود رمان می تراود مهتاب 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       در مورد دختر شیطونی به نام مهتاب که با مادر و مادر بزرگش زندگی میکنه طی حادثه ای عاشق شایان پسر همسایه ای که به تازگی به محله اونا اومدن میشه اما فکر میکنه شایان هیچ علاقه ای به اون نداره و…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۷۰۷۱۸۶

دانلود رمان همقسم pdf از شهلا خودی زاده 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       توی بمباران های تهران امیرعباس میشه حامی نیلوفری که تمام کس و کار خودش رو از دست داده دختری که همسایه شونه و امیر عباس سال هاست عاشقشه … سال ها بعد عطا عاشق پیونده اما با ورود دخترعموی بیمارش و اصرار…
IMG 20240522 075749 599

دانلود رمان آتشم بزن ( جلد سوم ) به صورت pdf کامل از طاهره مافی 4 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   « جلد اول :: خردم کن »   من یه ساعت شنیام. هفده سال از سالهای زندگیام فرو ریخته و من رو تمام و کمال زیر خودش دفن کرده. احساس میکنم پاهام پر از شن و میخ شده است، و همانطور که زمان پایان جسمم سر…
رمان افگار

دانلود رمان افگار جلد یک به صورت pdf کامل از ف -میری 4.3 (6)

2 دیدگاه
  خلاصه: عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که تازه از زندان آزاد شده به…
Suicide 2

رمان آیدا و مرد مغرور 0 (0)

بدون دیدگاه
دانلود رمان آیدا و مرد مغرور خلاصه: درباره ی دختریه که ۵ساله پدرومادرشوازدست داده پیش عموش زندگی میکنه که زن عموش خیلی بدهستش بخاطراینکه عموش کارخودشوازدست نده بارییس شرکتشون ازدواج میکنه که هیچ علاقه ایی بهم ندارن وپسره به اسرارخوانواده ازدواج کرده وبه عنوان دوست درکنارهم زندگی میکنن.
IMG 20230123 235029 963 scaled

دانلود رمان طالع دریا 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد…بازم مثل دریا سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره…یکی از بیمارارو نجات…
wp3551985

دانلود رمان او دوستم نداشت pdf از پری 63 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   زندگی ده ساله ی صنم دچار روزمرگی و تکرار شده. کاهش اعتماد به نفس ، شک و تردید و بیماری این زندگی را به مرز باریکی بین شک و یقین می رساند. صنم برای رسیدن به ارزشهای ذاتی خود، راه سخت و پرتشنجی در پیش…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۲۰۴۲۰۰۳۰

دانلود رمان قصاص pdf از سارگل حسینی 2 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     آرامش دختر هجده ساله‌ای که مورد تعرض پسر همسایه شون قرار میگیره و از ترس مجبور به سکوت میشه و سکوتش باعث میشه هاکان بخواد دوباره کارش رو تکرار کنه اما این بار آرامش برای محافظت از خودش ناخواسته قتلی مرتکب میشه که زندگیش…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۵۱۰۲۰۶

دانلود رمان نبض خاموش از سرو روحی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   گندم بیات رزیدنت جراح یکی از بیمارستان های مطرح پایتخت، پزشکی مهربان و خوش قلب است. دکتر آیین ارجمند نیز متخصص اطفال پس از سالها دوری از کشور و شایعات برای خدمت وارد بیمارستان میشود. این دو پزشک جوان در شروع دلداگی و زندگی…
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۱ ۱۹۵۵۲۰۶۸۰

دانلود رمان بن بست 17 pdf از پگاه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     رمانی از جنس یک خونه در قدیمی‌ترین و سنتی‌ترین و تاریخی‌ترین محله‌های تهران، خونه‌ای با اعضای یک رنگ و با صفا که می‌تونستی لبخند را رو لب باغبون آن‌ها تا عروس‌شان ببینی، خونه‌ای که چندین کارگردان و تهیه‌کننده خواستار فیلم ساختن در اون هستن،…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ساجده
ساجده
4 ماه قبل

با شمع ها چیکار می کرد؟

Helen Helen
Helen Helen
4 ماه قبل

وااااااااای چقدر رابطه های خشن زیاد شده توی داستان ها

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x