رمان آس کور پارت 12

4.2
(9)

 

 

بدون اینکه ذره ای از جایش تکان بخورد یا به خاطر تقلاهای سراب به زحمت بیفتد، سر سمتش چرخاند و خنده ی تو گلویی کرد.

 

_ چیکار میکنی دقیقا؟!

 

دستش را به ضرب کشید، سراب که انتظارش را نداشت از زمین کنده شده و سرش محکم به سینه ی حامی برخورد کرد.

 

آخی گفت و حامی از وارفتگی اش استفاده کرد و او را با چند قدم بلند داخل خانه کشاند.

 

سراب تا به خودش بجنبند و از اتفاقات افتاده خبردار شود، خودش را چسبیده به حامی و داخل اتاق کوچکش دید.

 

حامی دست مشت شده اش به دور چادر را باز کرد و همین که چادر از روی سرش سر خورد، خبیثانه گفت:

 

_ واسه کی چادر چاقچور کردی؟ دو روز پیش زیرم بودی به همین زودی یادت رفت؟!

 

سراب به گوشه ی پیراهن حامی چنگ انداخت و ملتمس گفت:

 

_ تو رو خدا کاریم نداشته باش، بگذر ازم، تو رو جون مادرت ولم کن…

 

پشت دست حامی محکم روی لبهای لرزانش نشست و نفسش را بند آورد. موهایش را میان انگشتان مردانه اش پیچاند و کشید.

 

از درد و سوزشی که در کف سرش حس میکرد به گریه افتاد و با زاری به دستهایش آویزان شد تا رهایش کند اما حامی روی صورتش خم شد و با تحکم غرید:

 

_ دفعه آخرت باشه اسم مادر منو به زبونت میاری، فهمیدی؟

 

سراب برای خلاص شدن از آن درد هر کاری میکرد. سرش را تند و تند تکان داد و بیچاره وار نالید:

 

_ غلط کردم… غلط کردم… چشم چشم… دیگه نمیگم…

 

با پرت شدنش روی زمین، دستانش را به سرش رساند و پر از درد زار زد.

 

_ آخ سرم… خدا لعنتت کنه نامرد…

 

_ باز گوه خوردی تو؟!

 

ترسیده دست روی لبهایش گذاشت تا ناخواسته چیزی نگوید و روی زمین عقب عقب رفت.

 

 

 

حامی به اویی که حس میکرد در قتلگاه خود نشسته و منتظر قربانی شدن است، نگاهی انداخت.

آرام سمتش رفت و سراب از شدت ترس به سکسکه افتاد.

 

برای بار چندم بود که در دلش اعتراف میکرد آرامش حامی ترسناک تر از عصبانیت و وحشی گری اش است.

 

چون گنجشکی زیر باران مانده به خود میلرزید که حامی مقابلش نشست.

 

_ دردت چیه؟ تو که میدونی من کارمو میکنم چرا اعصابمو بهم میریزی؟

 

سراب مردمک لرزان چشمهایش را که در دریایی از اشک غرق شده بود، به نگاه بی احساس و سرد حامی داد.

 

حامی کلافه پوفی کرد و دست سراب را از مقابل دهانش کنار زد.

 

_ تو اگه ناراضی بودی همون بار اول دهن منو سرویس میکردی، تن خودتم میخاره که لالمونی گرفتی!

حالا این ادا اومدنات محض چیه، الله اعلم!

 

سراب متاسف سری تکان داد و پلک بست. هر چه میگفت در سر این پسرک از خود راضی نمیرفت.

 

_ کارتو بکن و برو.

 

حامی نیشخندی زد و حق به جانب گفت:

 

_ دیدی تنت میخاره؟!

 

سراب با دردی که در اعماق قلبش حس میکرد، سر پایین انداخت و آرام و بی صدا اشک ریخت. صدای حامی چون ناقوس مرگ بود برایش.

 

_ وقتی دیدم دختر نیستی حدس زدم که اینکاره ای! پاشو برو سر و روتو بشور رغبت کنم بهت دست بزنم!

 

سراب شنید و شنید و بالاخره طاقتش طاق شد. تحمل شنیدن مزخرفات حامی را نداشت که بی هوا دست بلند کرد و صدای سیلی ضعیفش در اتاق کوچک پیچید.

 

از خشم و ترس و نفرت به خود میلرزید و حامی با چشمانی گشاد شده به دست در هوا مانده اش زل زده بود.

 

_ چه گوهی خوردی حروم زاده؟!

 

سیلی سراب با آن دستان کوچک و ظریف درد نداشت، اما غرورش اجازه نمیداد که سراب را به حال خود رها کند.

 

 

 

سراب دستش را مشت کرد و پر از نفرت و میان گریه زمزمه کرد:

 

_ گوهی که خیلی وقت پیش باید میخوردم!

 

حامی هیستریک خندید و چون دیوانه ها سمت سراب حمله کرد. سراب را روی زمین خواباند و هیکل تنومندش را روی سراب انداخت.

 

سراب جیغی کشید و دستانش را به سر و صورت حامی کوبید اما در کسری از ثانیه توسط حامی مهار شد.

 

_ هار شدی؟

 

تاپ نازک سراب را با یک حرکت پاره کرد و با تکه ای از تاپ دهانش را محکم و بی رحمانه بست.

 

سراب هر چه زور زد جز اصواتی نامفهوم چیزی از دهانش خارج نشد. حامی نیشخندی پیروزمندانه زد و سراب را دمر روی زمین خواباند.

 

با تکه ی دیگر تاپ دستانش را پشت کمرش بست و خیره به شاهکارش، چشمانش برقی زد.

 

او را برگرداند و سراب از درد دستانش ناله ای کرد. چیزی که جلوی چشمان حامی را گرفته بود نه شهوت بود و نه نیاز، تماما خشم بود و خشم!

 

تا خشمش را سر سراب خالی نمیکرد آرام نمیشد. روی زانوهایش ایستاد و دستش که سمت دکمه ی شلوارش رفت، سراب باز هم به تکاپو افتاد.

 

اما تمام تلاش هایش بی نتیجه ماند و حامی مقابل چشمان از حدقه بیرون زده اش، لخت شد!

 

دستش را به کمر شلوار سراب رساند و زیر چشمی نگاهش کرد.

 

_ امروز دو بار سیلی خوردم و تاوان هر دو رو قراره تو بدی!

 

قلب سراب جوری تند میزد که صدایش را به وضوح میشنید و هر آن ممکن بود قفسه ی سینه اش را شکافته و بیرون بزند.

 

_ هرزه کوچولومون تنبیه دوست داره؟ هوم؟ دلت تنبیه میخواد؟

 

شلوارش را که تا زانو پایین کشید، سراب پاهایش را چفت کرد و سرش را به شدت تکان داد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
Screenshot 20220925 090711 scaled

دانلود رمان شوگار 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         مَــــن “داریوشَم “…خانزاده ای که برای پیدا کردن یه دُختر نقابدار ، وجب به وجب خاک شَهر رو به توبره کشیدم… دختری که نزدیک بود با سُم های اسبم زیرش بگیرم و اون حالا با چشمهای سیاه بی صاحبش ، خواب…
f1d63d26bf6405742adec63a839ed542 scaled

دانلود رمان شوماخر به صورت pdf کامل از مسیحه زادخو 3 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان:   داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند چشم هاعشق میورزند دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم . قصه آغاز میشود از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی …. شوماخر دخترک دیوانه ی قصه که هیچ قانونی…
IMG 20240606 190612 646

دانلود رمان سیطره ستارگان به صورت pdf کامل از فاطمه حداد 5 (4)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان :   نور چشمامو زد و پلکهام به هم خورد.اخ!!!از درد دوباره چشمامو بستم. لعنت به هر چی شب بیداریه بالخره یه روز در اثر این شب بیداری ها کور میشم. صدای مامانم توی گوشم پیچید – پسرم تو بالخره یه روز کور…
رمان زیر درخت سیب

دانلود رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی 3.8 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی :   من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود   فشاری که روی جسم خسته و این روزها روان آشفته اش سنگینی میکند، نفسهای یکی در میانش را دردآلودتر و سرفه های خشک کویری اش…
IMG 20230128 233708 1462 scaled

دانلود رمان ضد نور 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         باده دختری که عضو یه گروهه… یه گروه که کارشون پاتک زدن به اموال باد آورده خیلی از کله گنده هاس… اینبار نوبت باده اس تا به عنوان آشپز سراغ مهراب سعادت بره و سر از یکی از گندکاریاش دربیاره… اما…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۷۰۷۱۸۶

دانلود رمان همقسم pdf از شهلا خودی زاده 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       توی بمباران های تهران امیرعباس میشه حامی نیلوفری که تمام کس و کار خودش رو از دست داده دختری که همسایه شونه و امیر عباس سال هاست عاشقشه … سال ها بعد عطا عاشق پیونده اما با ورود دخترعموی بیمارش و اصرار…
nody عکس های شخصیت بهار و کامران در رمان ازدواج اجباری 1626111507

رمان ازدواج اجباری 0 (0)

1 دیدگاه
  دانلود رمان ازدواج اجباری   خلاصه : بهار یه روز که از مدرسه میاد خونه متوجه ماشین ناشناسی میشه که درخونشون پارکه که مسیر زندگیش و تغییر میده… پایان خوش  
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۷۵۴۸۵۵

دانلود رمان سیاهپوش pdf از هاله بخت یار 3 (1)

5 دیدگاه
    خلاصه رمان :   آیرین یک دختر شیطون و خوش‌ قلب کورده که خانواده‌ش قصد دارن به زور شوهرش بدن.برای فرار از این ازدواج‌ اجباری،از خونه فراری میشه اما به مردی برمیخوره که قبلا یک بار نجاتش داده…مردِ مغرور و اصیل‌زاده‌ایی که آیرین رو عقد میکنه و در…
سکوت scaled

رمان سدسکوت 0 (0)

4 دیدگاه
  دانلود رمان سد سکوت   خلاصه : تنها بودم ، دور از خانواده ؛ در یک حادثه غریبه ای جلوی چشمانم برای نجاتم به جان کندن افتاد اما رهایم نکرد، از او میترسیدم. از آن هیکل تنومندی که قدرت نجاتمان از دست چند نفر را داشت ولی به اجبار…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سید
سید
1 سال قبل

سلام لطفا پارت گذاری رمان روبیشترکنیدممنون میشم

Bahareh
Bahareh
1 سال قبل

حامی عوضی

Fateme
Fateme
1 سال قبل

وایییی نویسنده نظر هارو میخونی؟جون مادرت اینا دوتا عاشق هم نشن حامی یه عوضی به تمام معناست

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x