رمان آس کور پارت 130

4.4
(98)

 

 

 

 

سطل پر از آب یخ را روی سرش ریختند و همچون برق گرفته ها چشمانش تا آخرین حد ممکن گشاد شد.

 

نفس سنگین و یکهویی ای کشید که در گلویش گیر کرد و با دهانی باز در جستجوی هوا له له زد.

 

راغب که با بیخیالی روی صندلی چوبی مقابلش نشسته بود با اشاره ی سر دستوری به زیر دستش داد.

 

مرد بلافاصله ضربه ی محکمی بین دو کتف سراب کوبید و راه نفسش را باز کرد.

 

هوا را درون ریه هایش کشید و پلک های خسته و بی جانش روی هم افتادند.

به سوزشی که تا عمق استخوان هایش میرفت عادت کرده بود و دیگر از دردشان ناله نمیکرد.

 

_ نوچ، باز داری میخوابی؟! اِ سراب، چرا بازی رو خراب میکنی؟!

 

مردک انگار دیوانه شده بود و دیگر حتی نمیفهمید چه میکند. بلند شد و لی لی کنان و بپر بپر کنان سمت سراب رفت.

 

_ کل بازی خواب بودیا، من دیگه داره حوصلم سر میره. قبلا بهتر بازی میکردی، انقدر رفتی زیر این و اون که قوانین بازی یادت رفت!

 

روی سرِ پایین افتاده ی سراب خم شد و با انگشت اشاره چند باری به پیشانی اش کوبید.

 

با این کارش سر سراب کمی بالا میرفت و دوباره بی وزن پایین می افتاد.

 

_ اه خیلی سستی هرزه کوچولو!

 

گفت و بی رحمانه دست داخل موهای خیس سراب برد و با تمام توان سمت بالا کشیدشان.

 

_ بیدار بمون حروم زاده، گوه نزن به بازی من… وا کن اون چشمای تخمیتو!

 

بی رمق ناله ی آرامی کرد و صورتش از درد جمع شد. هنوز هم چشمانش بسته بود، میخواست بازشان کند اما از توانش خارج بود.

 

سیلی محکمی به صورتش کوبید و سراب خسته از آزارهایش، بی اختیار شروع به اشک ریختن کرد.

 

لبهای چاک چاک شده اش را تکان داد و آرام و بی جان نالید:

 

_ با… با…

 

سراب😭

 

#پارت_۴۸۵

 

میدانست حس پدرانه ی راغب همان سال های ابتدایی زندگی اش از بین رفت، اما چنان درمانده بود که دست به هر حربه ای برای رهایی میزد.

حتی تحریک احساس پدرانه ی مرد رذل و سنگدل مقابل…

 

راغب غش غش خندید و گوشش را به لبهای سراب نزدیک کرد.

دستی که داخل موهایش چنگ شده بود را تکان داد و سر سراب را همچون اسباب بازی این سمت و آن سمت برد.

 

_ چی؟ چی گفتی تخم جن؟!

 

سراب فهمیده بود که این کارش هم بی نتیجه است و نمیخواست وارد بازی احمقانه ی راغب شود.

 

سکوت کرد و راغب جری شده از سکوتش، چشم و ابرویی آمد و بی هوا انگشت شستش را با غیظ وسط دست سراب فشرد.

دقیقا همان قسمتی را که با میخ به ستون چوبی کوبیده بود…

 

صدای جیغ پردرد سراب در سالن بزرگ زیرزمین پیچید و راغب مجنون وار شروع به قهقهه زدن کرد.

 

_ آها، بلندتر… همینو میخوام… صداتو خفه نکن!

 

تمام عصب های دردش با قدرت شروع به کار کرده بودند و برای تمام شدنش حاضر بود هر کاری کند.

 

راغب حرف زدن و هوشیاری اش را میخواست و او صدایش را آنقدر بلند و رسا کرد که تا آسمان هفتم رفت.

 

_ بابا… بابا… توروخدا بابا…

 

راغب خشنود از رسیدن به هدفش، دستش را عقب کشید و سراب نفس پر دردش را بیرون داد.

 

مرد خون روی دستش را به گونه ی سراب مالید و کف دستش را آرام همانجا کوبید.

 

_ آفرین دختر بابا، آره، بابا… من باباتم و توی نمک به حروم باباتو لو دادی!

آدم باباشو لو میده دختر بد؟! هوم؟ راپورت باباتو دادی به پلیسا؟!

فکر کردی من انقدر خرم که زیر سایه ی من زیرآبی بری و نفهمم؟!

تا لحظه ی آخر منتظر بودم پشیمون شی، هنوز بهت امید داشتم ولی تو… تو بازم منو دور زدی.

اوه سراب، سراب… دارم از دیدن زجرکش شدنت کیف میکنم دختر!

 

#پارت_۴۸۶

 

چشمه ی اشک سراب جوشید و همراه قطرات خون پایین ریخت.

خیسی صورتش مخلوطی از اشک و خون بود و او مدتها بود که خون گریه میکرد، از همان روزی که حامی را ترک کرد…

 

_ میخواستم… جلوتو… بگیرم…

 

راغب تابی به گردنش داده و با بیشتر کشیدن موهای سراب، صورتش را کامل مقابل خود نگه داشت.

 

_ کی تا حالا تونسته جلوی منو بگیره که به سرت زد امتحانش کنی؟!

 

سراب بی توجه به سوالش، حرف خود را ادامه میداد. انگار که اصلا صدای راغب را نمی شنید و در عالم خیالاتش غرق بود.

 

_ میخواستی بکشیشون… التماست کردم… به پات… افتادم… قبول نکردی… تقصیر خودت…

 

از خشکی بیش از اندازه ی گلویش به سرفه افتاد. یادش نمی آمد چند ساعت یا حتی چند روز میشد که قطره ای آب ننوشیده.

 

با هر سرفه انگار تمام اجزای بدنش یک دور از هم جدا میشدند و دوباره کنار هم برمی گشتند. میان سرفه هایش با درد و به سختی طلب آب کرد.

 

_ آ… آ… آ…

 

_ آب میخوای؟ آره؟ تشنته؟ زودتر میگفتی خوشگلم، آدم که تو خونه ی خودش تعارف نمیکنه!

 

همانطور که از تماشای محتاج بودن و حقارتش غرق لذت شده بود، اشاره ای به زیر دستش کرد.

 

_ آب بیار واسه خانم!

 

بطری آب را مقابل نگاه مشتاق و ملتمس سراب بازی میداد. میخواست برای ذره ای آب التماسش کند.

 

آنقدر تشنه بود و سرفه امانش را بریده بود که حاضر بود برای داشتن آن بطری جان دهد، التماس که کاری نداشت.

نفسش بالا نمی آمد و از لابلای سرفه هایش نامفهوم چیزی زمزمه کرد.

 

راغب در آرامش و بدون هیچ عجله ای در بطری را باز کرده و با خنده سرش را به لبهای سراب نزدیک کرد.

 

_ زر زراتو میذارم پای التماس کردنت، اینم جایزت… بگیرش!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 98

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 4 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۲۲۰۷۴۴

دانلود رمان آشوب pdf از رؤیا رستمی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     راجبه دختریه که به تازگی پدرش رو از دست داده و به این خاطر مجبور میشه همراه با نامادریش از زادگاهش دور بشه و به زادگاه نامادریش بره و حالا این نامادری برادری دارد بس مغرور و …
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۷۲۹۹۰۲

دانلود رمان من نامادری سیندرلا نیستم از بهاره موسوی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       سمانه زیبا ارام ومظلومم دل در گرو برادر دوستش دکتر علیرضای مغرور می‌دهد ولی علیرضا با همکلاسی اش ازدواج می‌کند تا اینکه همسرش فوت می‌کند و خانواده اش مجبورش می‌کنند تا با سمانه ازدواج کند. حالا سمانه مانده و آقای مغرور که…
567567

دانلود رمان بید بی مجنون به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان: سید آرمین راد بازیگر و مدل معروف فرانسوی بعد از دوسال دوری به همراه دوست عکاسش بیخبر از خانواده وارد ایران میشه و وارد جمع خانواده‌‌ش میشه که برای تحویل سال نو دور هم جمع شدن ….خانواده ای که خیلی‌هاشون امیدی با آینده روشن آرمین نداشتن…
IMG 20240717 155824 919 scaled

دانلود رمان ریسک به صورت pdf کامل از اکرم حسین زاده 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان: نگاهش با دقت بیشتری روی کارت‌های در دستش سیر کرد. دور آخر بود و سرنوشت بازی مشخص می‌شد. صدای بلند موزیک فضا را پر کرده بود و هیاهو و سروصدا بیداد می‌کرد. با وجود فضای نیمه‌تاریک آنجا و نورچراغ‌هایی که مدام رنگ عوض می‌کردند، لامپ بالای…
IMG 20240606 191033 683

دانلود رمان روح پادشاه به صورت pdf کامل از دل آرا فاضل 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   زمان و تاریخ، مبهم و عجیب است. گاهی یک ساعتش یک ثانیه و گاهی همان یک ساعت یک عمر می‌گذرد!. شنیده‌اید که ارواح در زمان سفر می‌کنند؟ وقتی شخصی میمیرد جسم خود را از دست می‌دهد اما روح او در بدنی دیگر، و در…
photo 2020 01 09 01 01 16

رمان تاوان یک روز بارانی 0 (0)

6 دیدگاه
  دانلود رمان تاوان یک روز بارانی خلاصه : جانان توسط جاوید اجیر میشه تا با اغواگری هاش طوفان رو خام خودش کنه و بکشتش اما همه چی زمانی شروع میشه که جانان عاشق مردونگی طوفان میشه و…    
دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری

دانلود رمان پینوشه به صورتpdf کامل از آزیتاخیری 3.8 (6)

بدون دیدگاه
    دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری خلاصه رمان :   چند ماهی از مفقود شدن آیدا می‌گذرد. برادرش، کمیل همه محله را با آگهی گم شدن او پر کرده، اما خبری از آیدا نیست. او به خانه انتهای بن‌بست مشکوک است؛ خانه‌ای که سکوت…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۲۱۲۳۲۹۳۷

دانلود رمان ناگفته ها pdf از بهاره حسنی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           داستان در مورد دختر جوانی به اسم نازلی کسروی است که بعد از فوت مادربزرگ و بعد از سالها دور به ایران برمیگردد، آشنایی او با جوانی در هواپیما و در مورد زندگی خود، این داستان را شکل می دهد ……

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
4 ماه قبل

چرا بابای حامی به دادش نمیرسه

اشک
اشک
4 ماه قبل

راغب بابای واقعی سرابه؟ یا فقط بزرگش کرده؟

زن آینده علیرضا
زن آینده علیرضا
پاسخ به  اشک
4 ماه قبل

هعییی ، لو بدم یا بزارم خودت بفهمی ؟

P:z
P:z
پاسخ به  زن آینده علیرضا
4 ماه قبل

تو از کجا میخونیش؟
vip رو داری؟

Sety
Sety
پاسخ به  اشک
4 ماه قبل

بزرگش کرده

آدم معمولی
آدم معمولی
4 ماه قبل

عجب

سارا
سارا
4 ماه قبل

حیف حیوون که به راغب بگی حیوانات بچشون مهم براشون

زن آینده علیرضا
زن آینده علیرضا
پاسخ به  سارا
4 ماه قبل

بعدا درکش میکنی 🥲

سارا
سارا
پاسخ به  زن آینده علیرضا
4 ماه قبل

امیدوارم فقط عصبیم میکنه رفتارش

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x