رمان آس کور پارت 133 - رمان دونی

 

 

 

 

بلافاصله دستان هر دو شل شد و گوشی با صدای بدی زمین افتاد. با چشمانی گشاد شده به هم زل زده بودند و ناباوری از نگاهشان فوران میکرد.

 

چرا حامی تاکنون مسئله ی به این مهمی را بازگو نکرده بود؟!

چرا برگ برنده ای به این مهمی را پنهان کرده بود؟

 

بارداری سراب همه چیز را به هم میریخت. حالا دیگر فهمیده بودند که چرا آن شخص ناشناس، از سراب که جزو نیروهای خودش بود برای تحت فشار گذاشتنشان استفاده میکرد.

 

بچه، بچه ای که شاید یک عمر همه انتظارش را میکشیدند…

 

بردیا زودتر به خودش آمد. خودش را به حامی که زانوی غم بغل گرفته و از بی عرضگی خود مینالید رساند.

 

انگشتانش دور یقه ی حامی مشت شد و او را با تمام حرص و بهتی که داشت تکان داد.

 

_ پسره ی احمق چرا نگفتی حاملست که زودتر یه خاکی تو سرمون بریزیم؟

زدن زن حاملتو آش و لاشش کردن ما اینجا نشستیم داریم چرت و پرت میگیم. میمردی دهنتو وا کنی یابو؟

 

تمام عضلات صورت حامی به یکباره شروع به حرکت کردند. انگار که رگ های ریز و درشتش، زیر لایه ای نازک از پوستش در حال پایکوبی بودند.

 

گاهی پلکش میپرید، گاهی شقیقه اش نبض میزد، گاهی لبهایش به اینور و آنور کشیده میشدند و تنها عضو ثابت صورتش، چشمانش بودند.

 

چشمانی که در بی حرکت ترین حالت ممکن به دهان بردیا زل زده بودند تا کلمات خارج شده از آن را روی هوا ببلعند.

 

حالی که داشت خود گویای همه چیز بود. بردیا بلافاصله متوجه بی خبری اش شد و به آرامی دستانش را عقب کشید.

 

آنها رو روی گردن خود گذاشت و با تاسف چشم بست.

 

_ خبر… نداشتی…‌ وای حامی، وای…

 

#پارت_۴۹۴

 

_ سراب… حاملست؟

 

نگاهش را یک دور بین جمع ماتم زده ی دورش چرخاند و آب دهانش را با صدای بلندی پایین داد.

 

_ بچه ی من… ما… بچه داریم؟ سراب… بچمون… حاملست؟

 

حاج خانم ننو وار خودش را تکان داده و شروع به مرثیه سرایی کرد.

 

_ دیدی بدبخت شدیم؟ دیدی به خاک سیاه نشستیم؟

نفرین کدوم از خدا بی خبری زد به زندگیمون؟

وای خدا… این چه طالع شومی بود نوشتی برامون؟

 

_ آروم باش قربونت برم، همه چی رو بدتر نکن خواهری. هیش… مرگ من آروم بگیر الان پس میفتی…

 

حامی بی توجه به صدای مادرش و رها، نگاه سرگردانش را به دنبال گوشی فرستاد و با دیدنش زیر پای حاج آقا، سمتش دوید.

 

کنار گوشی فرود آمد و با دستان لرزانش سعی کرد آن جسم مزخرف را که سنگین تر از همیشه شده بود، ثابت نگه دارد.

 

_ حاملست، حاملست، حاملست…

 

با حالتی جنون وار مدام یک کلمه را تکرار میکرد و همین که خواست ویدیوی روی صفحه را پخش کند، گوشی از دستش قاپیده شد.

 

حاج آقا مقابلش نشست و با تمام قدرتی که داشت تن لرزان حامی را به آغوش کشید.

 

پسرک همیشه ی خدا بیخیال و در رفاه و آسایشش، پدر شده بود… پدری که زنده ماندن همسر و فرزندش به مو بند بود.

 

اگر غفلت میکرد، اگر پسرکش را رها میکرد… همه ی زندگی اش را از دست میداد.

 

حامی در آغوش پدرش از هم پاشید. صدای ضجه های مردانه و درمانده اش همه را به گریه انداخت‌.

 

_ بهش گفتم واسه بچمون بابای خوبی میشم… بچم بابا… پاره ی تنم بابا… سرابم بابا… زنم… بچم… بابا… بابا کجا رو بگردم دنبال زندگیم… بابا…

 

_ پیداشون میکنیم، بهت قول میدم بابا… صحیح و سالم تحویلت میدم، جفتشونو…

 

#پارت_۴۹۵

 

_ برمیگردم ایران!

 

با صدای قاطع و محکم یاشا سر همگیشان به ضرب سمت صفحه ی باز لپ تاب برگشت.

 

به کل او را فراموش کرده بودند و اما او تمام مدت در سکوت بدبختی ای که گریبان گیرشان شده بود را نظاره میکرد.

 

طاقت دیدن زجری که حامی میکشید را نداشت، نمیخواست او هم تا عمر داشت مانند خودش شرمنده ی دلش باشد و در سوگ عشق از دست رفته اش بنشیند.

 

بردیا هول شد و کف دستانش را محکم به صورتش کشید. از همان فاصله انگشت اشاره اش را تهدید وار سمت یاشا گرفت.

 

_ غلط کردی، خطرناکه… خودمون از پسش برمیایم.

 

رها هم حرف همسرش را تایید کرد که یاشا مشت محکمی به میز کوبیده و نیم خیز شد.

 

_ اون بی ناموس هر خری که هست، به گذشته ی هممون مربوطه.

حتی ممکنه به من بیشتر از بقیتون وصل باشه، یادتون نرفته که اون مدارک چیه؟

نود درصدش سند گندای منه، باقیش سند دست بردن شما تو مدارک پلیس واسه پاک کردن سابقه ی کثافت من!

 

حاج خانم بینی اش را بالا کشید و با خشمی فوران کرده صدایش را بالا برد.

 

_ گندای تو نه، گندای اون بابای عوضیت بود.

 

یاشا لبخندی برای متقاعد کردنش زد و سعی کرد عشق و دلتنگی نگاهش از پس آن صفحات لعنتی بیرون نزند.

 

_ مهم نیست کار کی بوده عزیز من، مهم اینه که همه چی پای من نوشته شده. روی کاغذ مسئول تمام اون جنایتا منم و شما کسایی هستین که همه چی رو از بین بردین.

این بابا هر کی که هست از همه چی خبر داره که دنبال اون مدارکه تا هممونو زمین بزنه.

حتما یه دلیل بزرگ پشت این دشمنیشه، دلیلی که قطعا به من و پدرمم مربوطه.

کارامو میکنم، چند روز دیگه ایرانم.

 

با بستن صفحه ی لپ تاب، جلوی هرگونه مخالفتی را گرفت…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 109

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان رویای انار
دانلود رمان رویای انار به صورت pdf کامل از فاطمه درخشانی

    خلاصه رمان رویای انار :   داستان سرگذشت زندگی یه دختر عمو و پسر عمو هست که خیلی همدیگه رو دوست دارن و با هم قول و قرار ازدواج گذاشتن اما حسادت بقیه مانع رسیدن اون ها بهم میشه ، دختر قصه که تنهاست به اجبار بقیه ، با یه افغانی ازدواج می کنه و به زور از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو فقط بمان جلد دوم pdf از پریا

  خلاصه رمان :   شیرین دختر سرهنگ سرلک،در ازای آزادی برادر رئیس یک باند خلافکار گروگان گرفته میشه. درست لحظه ای که باید شیرین پس داده بشه،بیگ رئیس باند اون رو پس نمیده و پیش خودش نگه می داره. چی پیش میاد اگر بیگ عاشق شیرین بشه و اون رو از نامزدش دور نگه داره؟       به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو را با گریه بخشیدم به صورت pdf کامل از سید بهشاد زهرایی

        خلاصه رمان:   داستان دختری به نام نیوشا ک عاشق پدرش است اما یکباره متوجه میشود اسمش از معشوقه قبلی پدرش گرفته شده ، پدری ک هیچوقت نتوانست عشقش را فراموش کند و نیوشا وقتی درک میکند ک خودش دچار عشق ممنوعه‌ای میشود ….     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کفش قرمز pdf از رؤیا رستمی

  خلاصه رمان :         نمی خواد هنرپیشه بشه، نه انگیزه هست نه خواست قلبی، اما اگه عاشق آریو برزن باشی؟ مرد قلب دزدمون که هنرپیشه اس و پر از غرور؟ اگه این مرد قلب بشکنه و غرور له کنه و تپش قصه مون مرد بشه برای مقابله کردن حرفیه؟ اگه پدر دکترش مجبورش کنه به کنکور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خطاکار

    خلاصه رمان :     درست زمانی که طلا بعداز سالها تلاش و بدست آوردن موفقیتهای مختلف قراره جایگزین رئیس شرکت که( به دلیل پیری تصمیم داره موقعیتش رو به دست جوونترها بسپاره)بشه سرو کله ی رادمان ، نوه ی رئیس و سهامدار بزرگ شرکت پیدا میشه‌. اما رادمان چون میدونه بخاطر خدمات و موفقیتهای طلا ممکن نیست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ناگفته ها pdf از بهاره حسنی

  خلاصه رمان :           داستان در مورد دختر جوانی به اسم نازلی کسروی است که بعد از فوت مادربزرگ و بعد از سالها دور به ایران برمیگردد، آشنایی او با جوانی در هواپیما و در مورد زندگی خود، این داستان را شکل می دهد …   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
اشک
اشک
7 ماه قبل

این همه پارت خوندم فقط ب یک نتیجه رسیدم اینکه هدف نویسنده فقط عذاب خواننده هست با این قلمش بغض دارههه بغضضض

خواننده رمان
خواننده رمان
7 ماه قبل

هامین و آووکادو نیست چی شدن

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
7 ماه قبل

ب محض اینک نویسنده پارت بده فاطمه پارت ها رو میزاره عزیزم

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x