رمان آس کور پارت 2

4.1
(14)

 

 

#چند‌ماه‌قبل

 

جنگلی های وحشی اش را از کوچه ی باریک و در سفید رنگ زنگ زده گرفت و رو به راننده گفت:

 

_ همینجاست.

 

راننده لُنگ هزار تکه ی چرکش را به صورت عرق کرده اش کشید و نفس خسته اش را بیرون داد.

 

_ نگفتی از هزار تا کوچه پس کوچه باس رد شیم، غلط نکنم چند باری مالیدم به دیوار. ماشینم از قیمت افتاد باس خسارت بدی همشیره!

 

سراب چشم در حدقه چرخاند و چادرش را روی سر مرتب کرد. تنهایی از او یک بازیگر حرفه ای ساخته بود، به آنی میتوانست خوی شخص مقابلش را بگیرد.

 

_ حالا این لَکَنته چقدر قیمت داشت که ازشم بیفته؟! یه قرون بیشتر از چیزی که طی کردیم نمیدم، پول یامفت ندارم!

 

راننده مرد تاسی بود و سبیل های کلفتش هر کسی را میترساند اما سراب را نه.

 

_ دِ نشد دِ ! من اگه میدونستم همچین محله ی داغونیه صد سال سیاه نمیومدم. این کوچه ها ماشین خور نیست که، منم راننده ام که تونستم تا اینجا بیام.

 

سراب کلافه از غرغرهای مرد پیاده شد و در را محکم کوبید.

 

_ میتونی برگردی، خِر کِشِت که نکرده بودم. برم گردون همونجا که بودم، چیزی که زیاده وانت.

 

راننده عصبی از قلدری های سراب پیاده شد و لنگ را دور گردنش انداخت. هیکلش دو برابر سراب بود و نگاهی از بالا به سراب انداخت.

 

_ هوی یابو، در طویله ی ننت نیست که اینطوری میکوبیش. یا پولمو میدی یا همینجا از دل و جیگرت پول میسازم!

 

سراب دندان روی هم سایید و دهان باز کرد تا جواب دندان شکنی به مرد دهد اما قبل از او کسی جوابش را داد.

 

_ اینجام اون سگ دونی ای که شب تا صبح توش میلولی نیست که صداتو انداختی پس کلت!

 

 

 

سر هر دو سمت پسر جوانی که دست به جیب تماشایشان میکرد برگشت. سراب با دیدن نگاه یخ زده و جدی اش ناخودآگاه آب دهانش را بلعید.

 

مرد با قلدری سمتش قدم برداشت و با لودگی لپش را کشید!

 

_ یه کلوم از مادر عروس، برو رد کارت عمویی وسط بحث بزرگترا جای بچه مچه نیست!

 

پسر بدون ذره ای تغییر در حالتش نیم نگاهی به دست دراز شده ی مرد انداخت و بیخیال پچ زد:

 

_ یه بار!

 

راننده با گیجی نگاهش کرد، یک بار دیگر یعنی چه؟!

 

_ این آقا مشکلی براتون پیش آورده خانم؟

 

با صدای بی تفاوت پسر، راننده جری شده کف دستش را به سینه ی پهنش کوبید.

 

_ تو رو سننه حمال؟! مفتشی یا کلانتر محل؟!

 

پسر بار دیگر نگاهی به دست پرمو و گوشتی مرد انداخت و به همان آرامی قبل پچ زد:

 

_ دو بار!

 

سر سمت سراب چرخاند و سوالش را تکرار کرد.

 

سراب همان لحظه متوجه دلیل این شمارش ها شد و آرام روی گونه اش کوبید. هر لحظه ممکن بود زد و خوردی بینشان صورت گیرد و این وسط، پسرک جوان قطعا حریف مناسبی برای مرد راننده نبود.

 

راننده با یک ضربه ی دست میتوانست او را از پا در بیاورد!

 

سراب سمتشان پا تند کرد و هول شده سر تکان داد.

 

_ نه آقا ممنون، خودم از پسش برمیام.

 

راننده هنوز متوجه وخامت اوضاع نبود که ضربه ی دیگری به شانه ی پسر کوبید و با غیظ و کشیده غرید:

 

_ هِری!

 

گوشه ی لب پسر سمت بالا کشیده شد و با برق زدن دندان نیشش پچ زد:

 

_ سه بار!

 

تا راننده به خود بجنبد و متوجه ماجرا شود، مشت محکمی روی صورتش فرود آمد و بلافاصله مشت های بعدی بود که سر و صورتش را نشانه میرفت.

 

 

 

سراب ناباور به مردی که روی زمین افتاده و ناله میکرد نگاهی انداخت. باورش نمیشد آن پسر جوان که زیادی بی تجربه و خام به نظر میرسید چنین قدرتی داشته باشد.

 

با صدای نعره ی بلندی که مرد کشید، به خودش آمد. جیغ کوتاهی کشید و سمت پسر دوید. به آستین پیراهنش چنگ انداخت و او را سمت مخالف کشید.

 

_ تو رو خدا بس کن کشتیش، یا خدا، نزنش.

 

پسر نفس زنان عقب رفت و آب دهانش را روی زمین و کنار مرد انداخت.

 

_ دفعه ی بعد خواستی دست کثیفت رو به کسی بزنی امروزو یادت بیار!

 

انگشتان کشیده اش را میان موهای بهم ریخته اش برد و همه شان را به عقب راند. سمت سراب برگشت و آرام، انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده پرسید:

 

_ شما خوبین؟

 

سراب مات و مبهوت از این تغییر حالت یکهویی اش، سری به تایید تکان داد. دستش را سمت راننده دراز کرد و گفت:

 

_ نیازی به این کار نبود واقعا.

 

پسر پوزخندی زد و بی توجه به حرف سراب سوال دیگری پرسید.

 

_ تازه اومدین این محل؟

 

سراب مضطرب به راننده نگاهی انداخت و پاسخش را داد.

 

_ بله، این خونه رو اجازه کردم. امروزم اسباب آوردم خیر سرم که اینطوری شد.

 

_ جسارت نباشه اما تنها به نظر میرسین، کسی همراهتون نیست؟

 

سوال همیشگی مردم و حرفهایی که پشت بندش زده میشد! آهی کشید و با یک «بله» ی کوتاه بی میلی اش را برای صحبت در این مورد نشان داد.

 

پسر بدون کنجکاوی بیشتر، سمت وانت رفت.

 

_ شما درو باز کنین.

 

حین رفتن سمت وانت لگد دیگری به راننده که در آه و ناله اغراق میکرد، زد و خطاب به سراب گفت:

 

_ من حامی ام، حامی سلطانی، تو همین محل زندگی میکنم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۳۱۴ ۰۱۴۵۲۱۲۷۵

دانلود رمان تریاق pdf از هانی زند 0 (0)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان : کسری فخار یه تاجر سرشناس و موفقه با یه لقب خاص که توی تموم شهر بهش معروفه! عالی‌جناب! شاهزاده‌ای که هیچ‌کس و بالاتر از خودش نمی‌دونه! اون بی رقیب تو کار و تجارته و سرد و مرموز توی روابط شخصیش! بودن با این مرد جدی و بی‌رقیب…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۳۴۹۶۸۰

دانلود رمان رگ خواب از سارا ماه بانو 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       سامر پسریه که یه مشکل بزرگ داره ..!!! مشکلی که زندگیش رو مختل کرده !! اون مبتلا به خوابگردی هست ..!!! نساء دختری با روحیه ی شاد ، که عاشق پسر داییش سامر شده ..!! ایا سامر میتونه خوابگردیش رو درمان کنه؟…
۰۳۴۶۴۲

دانلود رمان نیلوفر آبی 5 (1)

5 دیدگاه
    خلاصه رمان:     از اغوش یه هیولابه اغوش یه قاتل افتادم..قاتلی که فقط با خشونت اشناست وقتی الوده به دست های یه قاتل بشی،فقط بخوای تو دستای اون و توسط لب های اون لمس بشی،قاتل بی رحمی که جذابیت ازش منعکس بشه،زیبایی و قدرتش دهانت رو بدوزه…
00

دانلود رمان رز سفید _ رز سیاه به صورت pdf کامل از ترانه بانو 3.7 (10)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   سوئیچ چرخوندم و با این حرکت موتور خاموش شد. دست چپمو بالا اوردم و یه نگاه به ساعتم انداختم. همین که دستمو پایین اوردم صدای بازشدن در بزرگ مدرسه شون به گوشم رسید. وکمتر از چندثانیه جمعیت حجیمی از دختران سورمه ای پوش بیرون ریختند. سنگینی…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۳۲۳۶۸۷۷

دانلود رمان شاهکار pdf از نیلوفر لاری 0 (0)

4 دیدگاه
    خلاصه رمان :       همه چیز از یک تصادف شروع شد، روزی که لحظات تلخی و به همراه خود آورد ولی می ارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی و بهش نرسی، به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک شاهکار می ارزید، به یک…
InShot ۲۰۲۳۰۷۱۰ ۰۰۰۲۱۳۸۵۰

دانلود رمان ایست قلبی pdf از مریم چاهی 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:     داستان دختری که برای فرار از ازدواج اجباری با پسر عموی دختر بازش مجبور میشه تن به نقشه ی دوستش بده و با آقای دکتری که تا حالا ندیده ازدواج کنه   از طرفی شروین با نقشه ی همسر اولش فاطی مجبور میشه برای درمان…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۲ ۲۳۱۵۱۳۵۵۲

دانلود رمان دروغ شیرین pdf از Saghar و Sparrow 5 (2)

11 دیدگاه
    خلاصه رمان :         آناهید زند دانشجوی پزشکی است او که سالها عاشقانه پسر عمه خود کاوه را دوست داشته فقط به خاطر یک شوخی که از طرف دوست صمیمی خود با کاوه انجام میدهد کاوه او را ترک میکند و با همان دختری که…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۲۸۲۵۳۰۴

دانلود رمان عاشک از الهام فتحی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     عاشک…. تقابل دو دین، دو فرهنگ، دو کشور، دو عرف، دو تفاوت، دو شخصیت و دو تا از خیلی چیزها که قراره منجر به ……..   عاشک، فارسی شده ی کلمه ی ترکی استانبولی aşk و به معنای عشق هست…در واقع می تونیم اسم…
photo 2020 01 18 21 23 452

رمان آبادیس 0 (0)

1 دیدگاه
  دانلود رمان آبادیس خلاصه : ارنواز به وصیت پدرش و برای تکمیل. پایان نامه ش پا در روستایی تاریخی میذاره که مسیر زندگیش رو کاملا عوض میکنه. همون شب اول اقامتش توسط آبادیسِ شکارچی که قاتلی بی رحمه و اسمش رعشه به تن دشمن هاش میندازه ربوده میشه و…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۷۵۴۸۵۵

دانلود رمان سیاهپوش pdf از هاله بخت یار 3 (1)

5 دیدگاه
    خلاصه رمان :   آیرین یک دختر شیطون و خوش‌ قلب کورده که خانواده‌ش قصد دارن به زور شوهرش بدن.برای فرار از این ازدواج‌ اجباری،از خونه فراری میشه اما به مردی برمیخوره که قبلا یک بار نجاتش داده…مردِ مغرور و اصیل‌زاده‌ایی که آیرین رو عقد میکنه و در…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
.Hasti@
.Hasti@
1 سال قبل

امشب پارت میاد یا فردا شب

احساسی
احساسی
1 سال قبل

عالیه این رمان 😃❤️

همتا
همتا
1 سال قبل

ای وااای این حامی اینطوری اولش وارد زندگیه سراب شده بوده پس چرا ی جور دیگه میشه بعدا

.Hasti@..
.Hasti@..
1 سال قبل

وای چقدر کم اینم مثل حورا آووکادو ای بابا یکم طولانی کنید پارت هارو 😑

بنظروم رمان خوبیه باحاله این حامی همونیه که تو پارت اول بهش تجاوز کرد

rafa
rafa
پاسخ به  .Hasti@..
1 سال قبل

مشتاقم ببینم ادامه اش چی میشه؟ کاشکی پی دی اف ب ود

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x