رمان آس کور پارت 204 - رمان دونی

 

 

کاش میدانست اندازه ی تمام دنیا از او متنفر است. کاش میدانست آرزوی مرگش را دارد.

 

کاش این همه ضعف و سستی درونش نبود تا به راغب بفهماند که بابت تمام سالهای از دست رفته ی زندگی اش، به او بدهکار است.

 

دست راغب که روی شکمش حرکت کرد، حسی قوی تمام ترس هایش را کنار زد.

مادری…

 

خودش ذره ای مهم نبود اما کودکش چرا…

قول داده بود مراقبش باشد و دست نجس راغب نباید به او میخورد.

 

خودش را از بین دستان راغب بیرون کشید و کمی دورتر از او ایستاد.

 

نگاه مملو از نفرتش را به لبخند موذیانه ی راغب دوخت و سری به تاسف تکان داد.

 

_ من فقط یه بچه بودم راغب، یه بچه…

 

راغب تای ابرویی بالا داده و دستانش را داخل جیبش برد. لب جلو داده و تکخند حرصی ای زد.

 

_ دختر منم یه بچه بود، یه بچه ی بی گناه که مثل آب خوردن کشتنش.

تو حداقل زنده ای، مگه نه؟!

 

قبل از اینکه سراب چیزی بگوید، نیش راغب شل شد و بدجنسانه زیر خنده زد.

 

_ البته فعلا!

 

سراب هیستریک خندید و دستی به گوشه ی لبش کشید.

 

_ زنده؟!

 

دکمه های مانتوی تابستانی اش را باز کرده و زخم هایی که اکثرشان گوشت اضافه شده و تنش را بدفرم کرده بودند در معرض نمایش گذاشت.

 

حین باز کردن باند دور دستانش دندان روی هم سایید و نزدیک راغب شد.

 

_ این آدم…

 

شلوارش را با یک حرکت پایین کشیده و وقتی زیر پایش افتاد، چرخی دور خودش زد.

 

_ شبیه زنده هاست؟

 

انگشت اشاره اش را به سینه ی راغب که با تفریح تماشایش میکرد کوبیده و بغضدار غرید:

 

_ اون یه بار دخترتو کشت ولی تو هر روز منو کشتی…

 

#پارت_۶۹۶

 

قطره اشکی از گوشه ی چشمش چکید و انگشتانش روی لباس راغب مشت شدند.

 

_ وقتی داشتی منِ هشت ساله رو میکردی قیافه ی دخترت نمیومد جلوی چشمت؟

شبایی که از درد زار میزدم یاد دخترت نمیفتادی؟

من چه فرقی با اون دختر بیچاره داشتم؟

من کجای این ماجرا بودم؟

مطمئنم دخترت از اینکه تو باباشی خجالت میکشه، اونم مثل من آرزوشه که بمیری…

 

نگاه راغب به آنی سخت شده و با نفرت به چشمان تر سراب زل زد.

 

_ توله ی اون بیشرفا حق نداره در مورد دخترم حرف بزنه، خفه شو!

 

سراب دست دیگرش را هم پیش برده و حالا هر دو دستش روی سینه ی راغب و جایی نزدیک گردنش چنگ شده بودند.

 

_ من… بهت میگفتم بابا…

من… هنوزم فکر میکنم تو بابامی…

اون مردی که بابامه، دوسش دارم اما… اما انگار واسم غریبست…

ازت متنفرم، دلم میخواد بمیری، هیچوقت نمیبخشمت ولی هنوز یه جایی گوشه ی ذهنم تو رو بابای خودم میدونم…

 

تلخندی زده و بینی اش را بالا کشید.

 

_ از خودم بدم میاد که قراره این حرفو بزنم…

تموم مدت حتی از خودمم پنهونش کرده بودم اما الان میگم که اگه بمیری… حس میکنم بابامو از دست دادم…

 

بالاخره حسی که در برابرش مقاومت کرده بود بیرون زد.

دست خودش نبود اما راغب را با تمام بدی هایش، با تمام بلاهایی که بر سر زندگی اش آورده بود، باز هم پدر خود میدانست.

 

اشک هایش فوران کرده و طوری پشت سر هم میریختند که در پلک بر هم زدنی کل صورتش خیس شد.

 

_ کاش همه چی یه جور دیگه بود…

 

 

#پارت_۶۹۷

 

 

از ته دل زار میزد و این مصیبت برایش زار زدن هم داشت.

 

میخواست پدرش را بکشد، با دستان خودش و انگار داشت خودش را میکشت.

 

او پدرش نبود، درست…

او را به چشم دشمن میدید، درست‌…

او تمام زندگی اش را نابود کرده بود، درست‌…

 

اما به دختر بچه ای که هنوز محبت های پدرانه ی راغب را به یاد داشت چه میگفت؟

 

دخترکی که راغب را با آن روزهای قبل از فروپاشی اش میشناخت.

 

آن شبهایی که برایش داستان میگفت تا خوابش ببرد.

 

شبهایی که تا صبح بالای سرش میماند تا تبش را پایین بیاورد.

 

ساعت هایی که پا به پایش میدوید تا دوچرخه سواری یاد بگیرد.

 

روزهایی که به هر کاری دست میزد تا اوی پنج شش ساله را بخنداند.

 

و هزاران روز و شب دیگر که همه با قوت در ذهنش مانده بودند.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 29

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان کوازار pdf از پونه سعیدی

  خلاصه رمان :       کوازار روایتگر داستانی عاشقانه از دنیای فرشتگان و شیاطین است. دختری به نام ساتی که در یک شرکت برنامه نویسی کار می کند، پس از سپرده شدن پروژه ی مرموز و قدیمی نوسانات برق به شرکت شان، دست به ساخت یک شبکه ی کامل برای شناسایی انرژی های مشکوک (کوازار) که طی سال

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هیچکی مثل تو نبود

  دانلود رمان هیچکی مث تو نبود خلاصه : آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار. یه دختر شاد و سر زنده که با جدیت سعی میکنه مطابق میل پدرو مادرش رفتار کنه و اونها رو راضی نگه داره. اما چون اعتقادات و نظرات خانواده اش گاهی با اون یکی نیستن مجبوره زیر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گناهکار pdf از فرشته تات شهدوست

  خلاصه رمان :       زندگیمو پر از سیاهی کردم. پر از نفرت و تاریکی..فقط به خاطر همون عذابی که همیشه ازش دَم می زد. انقدر که برای خودم این واژه ی گناهکار رو تکرار کردم تا تونستم کاری کنم بشه ملکه ی ذهن و روح و قلبم.اون شعارش دوری از گناه بود ولی عملش… یک گناهکار ِ

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماهرخ
دانلود رمان ماهرخ به صورت pdf کامل از ریحانه نیاکام

  خلاصه: -من می تونم اون دکتری که دنبالشی رو بیارم تا خواهرت رو عمل کنه و در عوض تو هم…. ماهرخ با تعجب نگاه مرد رو به رویش کرد که نگاهش در صورت دخترک چرخی خورد.. دخترک عاصی از نگاه مرد،  با حرص گفت: لطفا حرفتون رو کامل کنین…! مرد نفس سنگینش را بیرون داد.. گفتنش کمی سخت بود

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیلوفر آبی

    خلاصه رمان:     از اغوش یه هیولابه اغوش یه قاتل افتادم..قاتلی که فقط با خشونت اشناست وقتی الوده به دست های یه قاتل بشی،فقط بخوای تو دستای اون و توسط لب های اون لمس بشی،قاتل بی رحمی که جذابیت ازش منعکس بشه،زیبایی و قدرتش دهانت رو بدوزه و اون یا گردنت رو می شکنه یا تورو به

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دانشجوهای شیطون

  دانلود رمان دانشجوهای شیطون خلاصه: آقا اینجا سه تا دخترا داریم … اینا همين چلغوزا سه تا پسرم داریم … که متاسفانه ازشون رونمایی نمیشه اینا درسته ظاهری شبیه انسان دارم … ولی سه نمونه موجودات ما قبل تاریخن که با یه سری آزمایشاته درونی و بیرونی این شکلی شدن… خب… اینا طی اتفاقاتی تو دانشگاهشون با هم به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x