رمان آس کور پارت 40

4.3
(11)

 

 

پنبه ی آغشته به بتادین را آرام روی زخمش گذاشت و نفس سراب بند آمد. پلک هایش را محکم روی هم فشرد و نالید:

 

_ آی حامی آتیش گرفتم… میسوزه…

 

_ تموم شد دختره ی لوس، تموم شد…

 

به حرکت دستانش سرعت بخشید و تا انتهای زخم را ضد عفونی کرد. گاز پانسمان را از بسته بندی اش بیرون کشید و روی زخم گذاشت.

 

با چند چسب روی شکم سراب فیکسش کرد و دستکش های یک بار مصرف را درآورده و روی باقی وسایل انداخت.

 

_ با اینهمه آخ و اوفی که هر بار راه میندازی میخواستی بری خونه ی خودت و از پس خودت برمیومدی؟!

 

سراب نفس حبس شده اش را بیرون داد و تنش از انقباض درآمد. خسته چشم بست و آرام نالید:

 

_ خسته نمیشی هر بار میکوبیش تو سرم؟!

 

حامی تنش را روی تخت بالا کشید. کنار سراب، یک وری و با تکیه به آرنجش دراز کشید و با پشت دست گونه ی سرخ شده ی سراب را نوازش کرد.

 

_ نه قربونت برم این حرفا چیه؟ دو تا منت و تو سریه، دور هم میخوریم!

 

سراب تکخندی زد و سر سمت حامی چرخاند. از پایین به چشمانش نگاهی انداخت، از این زاویه روشن تر دیده میشدند.

 

_ آدم انقدر کسی که دوست داره رو اذیت نمیکنه آقا حامی…

 

حامی انگشتانش را نوازش وار تا موهای سراب هدایت کرد. با لمس موهایش و یادآوری مقاومت های سراب لبخندی زد.

 

چند روزی را با همان شال و تیشرت بلند سر کرده بود و حامی از هر راهی که میرفت به بن بست میرسید.

 

نه با تهدید و زورگویی کوتاه آمده بود و نه با محبت و خواهش.

 

در آخر هم وقتی برای رفتن به حمام درشان آورد، حامی با پاره کردن شال، راه هر گونه مخالفتی را بست!

 

 

عملا مجبور به برداشتن حجابش مقابل حامی شده بود اما رفته رفته با این مسئله کنار آمد.

 

به قول حامی، زمانی که آنطور با عجله اجازه ی بوسیده شدنش را صادر میکرد این کارها معنایی نداشت و فقط «ادا تنگا» محسوب میشد!

 

_ کی گفته من شما رو دوست دارم؟

 

سراب لب برچید و با ناز پشت چشمی نازک کرد.

 

_ کسی ام نگفته نداری!

 

حامی که در این یک هفته با بلبل زبانی هایش خو گرفته بود و هر بار دلش غنج میرفت، خم شد و گاز ریزی از نوک بینی اش گرفت.

 

_ خب الان میگم، ندارم توله!

همچین یه نموره ازت خوشم میاد فقط!

 

سراب دلخور نگاهش کرد.

 

_ میخوام صد سال سیاه خوشت نیاد!

 

حامی چشمکی زده و بادی به غبغب انداخت.

 

_ میدونی چند نفر آرزوشونه من فقط یه نیم نگاه خرجشون کنم؟ خیلی ناشکری تو!

 

سراب لبخند حرص درآری زد و چشم در حدقه چرخاند.

 

_ ببین اونا چقدر بدبختن که معطل نگاه توان!

 

سر حامی سمت عقب پرت شد و بلند و بی پروا قهقهه ای سر داد. این دختر با تمام دخترانی که دیده بود فرق داشت!

 

واکنش هایش را در عین عجیب بودن دوست داشت.

ناراحتش که میکرد، به جای دعوا و بحث جواب دندان شکنی میداد و لالش میکرد.

 

در تمام مدتی که میخندید، سراب با دهانی کج و نگاهی معترض خیره اش بود. پسرک از خود راضی!

 

دستش را زیر سر سراب، سُر داد و او را سمت خود کشید.

 

_ بیا اینجا ببینم سلیطه کوچولوی من!

جواب ندی نمیگن لالی ها!

یذره اون زبونتو کوتاه کن تا خودم دست به کار نشدم.

 

سراب معذب از آغوش گرمی که هر بار نصیبش میشد، پوفی کرد و کمی عقب کشید.

 

_ میشه انقدر بهم نزدیک نشی و لمسم نکنی؟

من واقعا حس بدی میگیرم، راحت نیستم!

 

 

 

حامی مات نگاهش کرد و ناباور خندید.

آنقدر دختران راحت و بی بند و بار دیده بود که تا این حد از معذب بودن سراب برایش غیر عادی بود.

 

به عقیده ی او، بعد از یک بار همخوابگی با کسی، دیگر خجالت و اذیت شدن معنایی نداشت.

 

_ باز شروع شد؟ خدایی خودت خنده ات نمیگیره؟

بابا لامصب ما با هم خوابیدیم!

 

سراب تند و تیز نگاهش کرد و از کنارش بلند شد. در انتهایی ترین نقطه ی تخت نشست و قولنج انگشتانش را برای پرت کردن حواسش شکست.

 

حامی که از این کناره گیری های سراب حس بدی میگرفت، به تاج تخت تکیه زد و دست به سینه نگاهش را بند سراب کرد.

 

لبخندی یک وری زد و ناخودآگاه تلخ شد. زبان به طعنه و کنایه گشود و سراب سرخورده و دلگیر چشم بست.

 

_ وقتی داشتم باهات بازی میکردم و کم مونده بود التماس کنی ، راحت به نظر میرسیدی!

چی عوض شده که حالا راحت نیستی؟

عادت نداری باهات عین آدم برخورد شه؟

 

صدای لرزان و نگاه به اشک نشسته ی سراب، از گفته هایش پشیمانش کرد اما کمی دیر بود برای پشیمانی…

 

_ کاش وقتی عصبی و ناراحتی حرف نزنی حامی…

منم بلدم دل بشکونم، نیش و کنایه بزنم… اما دلم نمیاد تو رو ناراحت کنم.

کاری که تو مثل آب خوردن انجامش میدی…

 

قبل از بلند شدنش، حامی دستش را کشید و مانع رفتنش شد. هنوز اخم داشت و مشوش بود از گندی که زده بود.

 

_ وقتی میبینی رو کارات حساسم عصبیم نکن، ناراحتم نکن.

رک و راست بگو دردت چیه تا یه غلطی کنم.

متنفرم وقتی اینجوری پسم میزنی، میفهمی؟

 

همزمان با چکیدن اولین قطره ی اشک از گوشه ی چشمش، نگاه کلافه ی حامی را شکار کرد.

 

_ ما با هم نخوابیدیم، تو بهم تجاوز کردی، میفهمی؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 11

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۲۷۴۱۹۲۵

دانلود رمان شاه صنم pdf از شیرین نور نژاد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       شاه صنم دختری کنجکاو که به خاطر گذشته ی پردردسرش نسبت به مردها بی اهمیته تااینکه پسر مغرور دانشگاه جذبش میشه،شاه صنم تو دردسر بدی میوفته وکسی که کمکش میکنه،مردشروریه که ازش کینه داره ومنتظرلحظه ای برای تلافیه…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۱۵۹۹۴۸

دانلود رمان پالوز pdf از m_f 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     این داستان صرفا جهت خندیدن نوشته شده و باعث می‌شود که کلا در حین خواندن رمان لبخند روی لبتان باشد! اين رمان درباره یه خانواده و فامیل و دوستانشون هست که درگیر یه مسئله ی پلیسی هستن و سعی دارن یک باند بسیار خطرناک…
Negar ۲۰۲۱۰۶۰۱ ۰۱۵۶۵۸

رمان اشرافی شیطون بلا 5 (1)

2 دیدگاه
  دانلود رمان اشرافی شیطون بلا خلاصه : داستان درباره ی دختریه که خیلی شیطونه.اما خانواده ی اشرافی داره.توی خونه باید مثل اشرافیا رفتار کنه.اما بیرون از خونه میشه همون دختر شیطون.سعی میکنه سوتی نده تا عمش متوجه نشه که نمیتونه اشرافی رفتارکنه.همیشه از مهمونیای خانوادگی فرار میکنه.اما توی یکی…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۸ ۱۷۴۷۲۵۸۴۲

دانلود رمان نقطه سر خط pdf از gandom_m 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :       زندگیم را یک هدیه می دانم و هیچ قصدی برای تلف کردنش ندارم هیچگاه نمی دانی آنچه بعدا بر سرت خواهد آمد چیست… ولی کم کم یاد خواهی گرفت که با زندگی همانطور که پیش می آید روبرو شوی. یاد می گیری هر…
چشم دختر زیبا

دانلود رمان نارگون pdf از بهاره شریفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       نارگون، دختری جوان و تنها که در جریان ناملایمتی های زندگی در پیله ی سنگی خودساخته اش فرو رفته و در میان بی عدالتی ها و ناامنی های جامعه، روزگار می گذراند ، بازیچه ی بازی های عجیب و غریب دنیا که حال…
1648622752 R8eH6 scaled

دانلود رمان هذیون به صورت pdf کامل از فاطمه سآد 3 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان:     آرنجم رو به زمین تکیه دادم و به سختی نیم‌خیز شدم تا بتونم بشینم. یقه‌ام رو تو مشتم گرفتم و در حالی که نفس نفس می‌زدم؛ سرم به دیوار تکیه دادم. ساق دستم درد می‌کرد و رد ناخون، قرمز و خط خطی‌اش کرده…
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۸۳۷۶۸۲

دانلود رمان همیشگی pdf از ستایش راد 4 (1)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان :       در خیالم درد کشیدم و درد را تا جان و تنم چشیدم؛ درد خیانت، درد تنهایی، درد نبودنت. مرغ خیالم را به روزهای خوش فرستادم؛ آنجا که دختری جوان بودم؛ پر از ناز و پر از احساس. آنجایی که با هم عشق را…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۱ ۱۷۱۹۲۰۰۳۸

دانلود رمان تو را در گوش خدا آرزو کردم pdf از لیلا نوروزی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   غزال دختر یه تاجر معروف به اسم همایون رادمنشه که به خاطر مشکل پدرش و درگیری اون با پدر نامزدش، مجبور می‌شه مدتی همخونه‌ی خسرو ملک‌نیا بشه. مرد جذاب و مرموزی که مادرش به‌خاطر اتفاقات گذشته قراره دمار از روزگار غزال دربیاره و این بین…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۹ ۲۳۱۰۴۵۹۰۵

دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی 1 (1)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زن احسان علیخانی
زن احسان علیخانی
1 سال قبل

من لفت
چطور میتونید عاشق متجاوزتون بشید؟؟
ودف🥴

یه دیونه که نمیتونه اعتیادش به رمان رو ترک کنه
یه دیونه که نمیتونه اعتیادش به رمان رو ترک کنه
1 سال قبل

قلم فوق العاده قشنگی داری نویسنده عزیز
من تازه رمانت رو شروع کردم وانقدری زیبا بود کع نتونستم دست از خوندنش بردارم
هر یک روز درمیون یا سه روز درمیون پارت میدی ؟

Taraaaa
Taraaaa
1 سال قبل

قلم زیبایی داری نویسنده جان😊❤️

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x