رمان آس کور پارت 44

3.8
(8)

 

 

در همان حالت نگاهش را دور تا دور اتاقش چرخاند. اندک وسایلی که داشت را بسته بود.

 

دایره ی سیاه رنگی که وسط موکت بود را دید و تلخندی زد. با این حجم از خونی که آن شب از دست داد، زنده ماندنش معجزه بود.

 

تیشرت سعید را بالا زد و پانسمان را از روی زخمش برداشت. زخمی که خوب شده بود، بخیه هایش جذب شده بود و دیگر نمیشد نامش را زخم گذاشت!

 

فقط خودش میدانست که تمام آه و ناله هایش مقابل حامی، نمایشی بود!

 

انگشتانش را روی پستی بلندی هایی که یادگار آن شب بود کشید.

 

_ تا دم مرگ رفتم ولی می ارزید به داشتن حامی.

 

چهار دست و پا سمت ساک کهنه اش رفت. لباس هایش را عوض کرد و لباس های سعید را با چشم غره ای که نثارشان کرد، گوشه ای انداخت.

 

سراغ میز و چرخ خیاطی اش رفت و دستی رویشان کشید.

 

_ داشتین از شرم خلاص میشدینا، ولی کور خوندین!

 

موهایش را دم اسبی بالای سرش بست و کش و قوسی به تنش داد.

 

_ مثل اینکه فعلا موندگار شدیم.

 

قبل از هر کاری موکت خونی را جمع کرد و داخل حیاط انداخت. با سطل آب و دستمال به جان کف سیمانی خانه افتاد.

 

تا جایی که میشد خون را از کف زمین پاک کرد و فرش کوچکش را وسط خانه انداخت.

 

تک تک لوازمش را باز کرد و تا آخر شب مشغول تمیز کاری و چیدن وسایل شد.

 

با تمام شدن کارها، کتری را پر از آب کرد و روی گاز گذاشت. آبی به دست و صورتش زد و متکایی وسط خانه انداخت.

 

با آخیش کشیده ای که گفت، سرش را روی متکا گذاشت و چشم بست. جانش در آمد اما بالاخره کارهایش تمام شد.

 

سراغ گوشی اش رفت و قبل از هر کاری، پیامی برای شخصی فرستاد.

 

_ یه چادر مشکی برام بیار، مثل همون قبلی!

 

 

_ چیکار کردی؟ دو دقیقه نمیشه ولت کرد؟

 

صدای حامی را در نزدیکی اش شنید و دستپاچه جیغ کوتاهی زد. نیم خیز شد و دست روی قلب نا آرامش گذاشت.

 

_ وای حامی، سکته کردم…

 

به اخم های درهمش زل زد و پوفی کرد.

 

_ عادت کردی عین دزدا بیای تو؟

 

حامی کنارش نشست و تاپ چسبانش را بالا زد. از ندیدن پانسمان روی زخم، با غیظ و حرص توپید:

 

_ این چه وضعیه؟ همیشه باید یکی بالاسرت باشه و بهت امر و نهی کنه؟ بچه ای مگه؟

 

سراب لبخند محوی زد و کامل نشست. سرش را روی شانه اش کج کرد و با لحن لوس و پر نازی پچ زد:

 

_ انقدر غر نزن دیگه، دلم برات تنگ شده بود.

 

حامی بی توجه به جمله ی آخرش، ضربه ی آرامی به سرش زد و به دنبال پلاستیک داروها در اتاق چشم چرخاند.

 

_ غر نزنم که تو با خیال راحت خودتو به گا بدی؟ کو اون داروها؟

اد همین امروز خونه داریت گل کرد؟

من آخرش اون چیزی که توته و نمیذاره بتمرگی یه جا رو پیدا میکنم!

 

سراب ریز خندید و دستش را روی صورت حامی گذاشت. مشغول نوازشش شد و آرام لب جنباند.

 

_ خوبم من، خیلی داری بزرگش میکنی.

 

حامی از حرص نفس کشداری کشید و پره های بینی اش باز و بسته شد. صدایش را نازک کرد و ادای سراب را درآورد.

 

_ وای حامی میسوزه نکن آتیش گرفتم!

 

سراب پقی زیر خنده زد که حامی بینی اش را میان انگشتانش فشرد.

 

_ نخند ببینم، کم حرص بده منو.

وامیستادی من خبر مرگم میومدم خودم همه کارا رو میکردم، چیزیت بشه چیکار کنم؟

 

سراب نوچی کرد و لب گزید، چشمانش را مظلوم کرد و خیره به حامی گفت:

 

_ یه چیزی میگم دعوام نکنیا!

خوب شدم، اصلا هم درد ندارم، فقط چون تو هی لوسم میکردی و نازمو میخریدی…

 

لبش را جلو داد و آرام پلک زد.

 

_خودمو برات لوس میکردم!

 

 

حامی بهت زده نگاهش را بین چشمان خندان سراب جا به جا کرد و آرام سری تکان داد.

 

_ الان داری اینا رو جدی میگی؟!

 

سراب لب زیرینش را به دندان گرفت و سری به تایید تکان داد. حامی پوکر فیس نگاهش کرد.

 

_ من جونم در میرفت هر بار ناله میکردی، عجب وزه ای هستی تو!

منِ خرو بگو چقدر نگرانت بودم.

 

دلخور دست سراب را پس زد و دستی به صورتش کشید. نفسش را با صدا بیرون داد که سراب از بازویش آویزان شد.

 

_ ببخشید… آخه تا حالا کسی نبوده که نگرانم شه، خوشم میومد بهم توجه میکردی.

 

حامی سری به تاسف تکان داد.

 

_ هیچی نگو که فعلا از دستت شکارم.

 

سراب دهان کجی کرده و بلند شد.

 

_ نگاه جنبه نداری بهت راستشو بگم!

 

_ طلبکارم هستی؟ روی هر چی آدم پررو و دغل بازه سفید کردی تو دختر!

 

سراب با خنده در کتری را برداشت و با دیدن قل قل کردن آب، معنادار گفت:

 

_ نوچ نوچ الان از اینکه مراقب همه کست بودی ناراحتی؟!

چای میخوری؟

 

حامی متکا را زیر دستش گذاشت و توجهش به گوشی سراب جلب شد. برش داشت و دکمه ی کنارش را زد.

 

_ بیشتر دلم میخواد تو رو بخورم، اما فعلا چای برای شروع خوبه!

 

از اینکه گوشی اش مانند بقیه رمز نداشت، لبخندی روی لبانش نشست. صفحه ی پیامی که باز بود را خواند.

 

_ رو دل نکنی یه وقت آقا حامی!

 

ابرویی بالا انداخت و خیره به اندام بی نظیر سراب که همان بار اول هم باعث شد کنترلش را از دست دهد پچ زد:

 

_ چادر میخوای؟ میگفتی من برات میگرفتم.

 

سراب یک دفعه ای و هول شده سمتش برگشت و با دیدن گوشی در دست حامی، اوهوم آرامی گفت.

 

_ چیزه، این دوستم خیاط چادره همیشه چادرامو از اون میگیرم.

بدون چادرم که نمیتونستم برم سراغش، گفتم خودش برام بفرسته!

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۰ ۲۰۴۷۵۲۱۰۲

دانلود رمان ملت عشق pdf از الیف شافاک 4 (1)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان: عشق نوعی میلاد است. اگر «پس از عشق» همان انسانی باشیم که «پیش از عشق» بودیم، به این معناست که به قدر کافی دوست نداشته‌ایم. اگر کسی را دوست داشته باشی، با معناترین کاری که می‌توانی به خاطر او انجام بدهی، تغییر کردن است! باید چندان تغییر…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۲ ۱۲۰۱۲۴۶۴۹

دانلود رمان بی دفاع pdf از هاله بخت یار 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :       بهراد پارسا، مردی مقتدر اما زخم خورده که خودش و خانواده‌ش قربانی یه ازمایش غیر قانونی (تغییر ژنتیکی) توسط یه باند خارجی شدن… مردی که زندگیش در خطره و برای اینکه بتونه خودش و افراد مثل خودش رو نجات بده، جانان داوری، نخبه‌ی…
IMG 20230126 235220 913 scaled

دانلود رمان مگس 0 (0)

3 دیدگاه
    خلاصه رمان:         یه پسر نابغه شیطون داریم به اسم ساتیار،طبق محاسباتش از طریق فرمول هاش به این نتیجه رسیده که پانیذ دختر دست و پا چلفتی دانشگاه مخرج مشترکش باهاش میشه: «بی نهایت» در نتیجه پانیذ باید مال اون باشه. اولش به زور وسط…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۰ ۱۰۰۰۵۶۶۱۵

دانلود رمان مرد قد بلند pdf از دریا دلنواز 1 (1)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:         این داستان درباره ی زندگی دو تا خواهر دو قلوئه که به دلایلی جدا از پدر و مادرشون زندگی میکنند… یکیشون ارشد میخونه (رها) و اون یکی که ما باهاش کار داریم (آوا) لیسانسشو گرفته و دیگه درس نمیخونه و کار میکنه ……
عاشقانه بدون متن e1638795564620

دانلود رمان مرا به جرم عاشقی حد مرگ زدند pdf از صدیقه بهروان فر 2 (1)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :       داستانی متفاوت از عشقی آتشین. عاشقانه‌ای که با شلاق خوردن داماد و بدنامی عروس شروع میشه. سید امیرعباس‌ فرخی، پسر جوون و به شدت مذهبیه که به خاطر حمایت از زینب، دختر حاج محمد مهدویان، محکوم به تحمل هشتاد ضربه شلاق و عقد…
Screenshot ۲۰۲۲ ۰۳ ۳۱ ۲۲ ۴۴ ۲۴

دانلود رمان خلسه 5 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:       “خلسه” روایتی از زیبایی عشق اول است. مارال دختر سرکش خان که در ۱۷ سالگی عاشق معراج سرد و مغرور میشود ولی او را گم میکند و سالها بعد روزی دوباره او را می‌بیند و …      
رمان تابو

رمان تابو 0 (0)

4 دیدگاه
دانلود رمان تابو خلاصه : من نه اسم دارم نه خانواده، تنها کسی که دارم، پدرمه. یک پدر که برام همه کار کرده، مهربونه، دلرحمه، دوست داشتنیه، من این پدر رو دوست دارم، اون بهم اسم داد، بهم شخصیت داد، اون بهم حس انتقام داد. من این پدر رو می‌خوام…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۹ ۱۳۳۱۲۳۴۴۸

دانلود رمان تردستی pdf از الناز محمدی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   داستان راجع به دختری به نام مریم که به دنبال پس گرفتن آبروی از دست رفته ی پدرش اشتباهی قدم به زندگی محمد میذاره و دقیقا جایی که آرامش به زندگی مریم برمیگرده چیزایی رو میشه که طوفانش گرد و خاک بزرگتری توی زندگی محمد…
IMG 20240620 153509 151

دانلود رمان غیث به صورت pdf کامل از مستانه بانو 2.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   همیشه اما و اگرهایی در زندگی هست که اگر به سادگی از روشون رد بشی شاید دیگه هیچ‌وقت نتونی به عقب برگردی و بگی «کاش اگر…» «غیث» قصه‌ی اما و اگرهاییه که خیلی‌ها به سادگی از روش رد شدن… گذشتن و به…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۹ ۲۳۱۰۴۵۹۰۵

دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی 1 (1)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

پارت جدید چرا نمیاد

ساناز
ساناز
1 سال قبل

چرا پارت نمیزارین

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل

لعنتی چرا پارت نیست

دیانا
دیانا
1 سال قبل

پارت جدید نمیاد

P:z
P:z
1 سال قبل

دیگه پارت نداریم؟

همتا
همتا
1 سال قبل

سلام
پارت امروز یکشنبه نیومده هنوز یا نداریم امشب؟

Zahra Ghanbari
Zahra Ghanbari
1 سال قبل

این حامی چرا قبل از عقد نمیگه بریم ازمایش بدیم

ساناز
ساناز
1 سال قبل

چادر؟!!

همتا
همتا
1 سال قبل

سراب مشکوک میزد این سری یکم

زن احسان
زن احسان
1 سال قبل

نکنه معتاده

ساجده
ساجده
پاسخ به  زن احسان
1 سال قبل

کی معتاده؟

دسته‌ها

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x