رمان آس کور پارت 50

3.4
(8)

 

 

حامی در کسری از ثانیه برگشت و گردن نگار را میان انگشتان قدرتمندش گیر انداخت. نگار با چشمانی گشاد شده، مچ دستش را چنگ زد و خِر خِر کنان نالید:

 

_ ول… م… کن… نَ… فسم…

 

صورت حامی با آن چشمان به خون نشسته که نزدیکش شد، قالب تهی کرد و پشیمان از بازی ای که به راه انداخته بود، ضربات ممتدی به دست حامی زد تا رهایش کند.

 

حامی فشار دستش را بیشتر کرد و دندان های یکدست سفیدش را با لبخند پت و پهنی به نمایش گذاشت.

 

_ جونت داره بالا میاد نه؟

هوا از اون دهن گشادت میره تو، اما این وسط مسطا گیر میکنه. یکم دیگه، آروم آروم دیگه هوایی ام نمیره تو!

میتونی حدس بزنی چرا؟ به نظرت دهنت بسته شده؟

نه عزیزم، دهنت همچنان گشاده فقط این دست من نمیذاره دهنت کارشو بکنه.

میدونی چرا؟

چون بیش از حد کار کرده، وقتشه یکم استراحت کنه!

 

سفیدی چشمان نگار را دید و او را با تمام خشم و غضبش به عقب پرت کرد.

 

نگار همچون ماهی بیرون افتاده از آب، دهانش را باز و بسته کرد و صدای نفس های منقطع و له له زدنش برای بلعیدن هوا، روح حامی را ارضا کرد.

 

_ تو هنوز نمیدونی چه کارایی از من برمیاد!

میتونم جونتو بگیرم و بالا سر جنازه ات بشینم، بدون هیچ ترسی!

 

نگار نفسی راست کرد و حین مالیدن گردنش، چشمان به اشک نشسته اش به پاهای حامی دوخت.

 

_ تو دیوونه ای… روانی…

 

_ هوم، پس بهتره سر به سر یه دیوونه نذاری.

 

نگار خودش را سمت در کشید و به کمک دیوار بلند شد. نفس نفس میزد و نمیدانست تا چه اندازه این حالش دل حامی را خنک میکرد.

 

_ کسی که باید خفه کنی من نیستم، مادرته که برای پسرش آرزو داره و دور از چشمت کلی کار کرده!

 

به محض تمام شدن حرفش، خودش را بیرون انداخت تا عصبانیت حامی دوباره خِرش را نگیرد.

 

 

حامی به دنبالش از اتاق بیرون رفت و نگار را دید که دوان دوان وارد خانه شد. مقابل ایوان یک پایش را روی پله گذاشت و کمی به جلو خم شد.

 

چشمش به ریسه های رنگی افتاد و دست میان موهایش برد.

 

_ اینا میخوان منو دیوونه کنن؟

 

قبل از اینکه مادرش را صدا کند، حاج خانم هراسان بیرون زد و در حالی که به دست و صورت خود می کوبید مقابل حامی ایستاد.

 

_ خیر نبینی پسر، دختر مردم دست ما امانته چه بلایی سرش آوردی؟

دختره رنگ به رو نداره، داره از ترس پس میفته.

 

ضربه ای به شانه ی حامی زد و صورت همیشه مهربانش، این بار پر بود از اخم و تلخی.

 

_ ببین میتونی آبروی باباتو ببری. اون دختر بچه ی تو رو تو شکمش داره، یه عمر قراره باهاش زندگی کنی، از همین الان حرمتا رو نشکن حامی.

من نمیدونم دردت چیه؟

انتظار داشتی به ناحق پشت تو رو بگیریم؟

تو حتی الانم با رفتارات داری خودتو از چشم میندازی، اصلا جای دفاع نذاشتی برامون.

من از دست این کارای تو سکته میکنم آخر سر.

 

حامی دستش را بند نرده های ایوان کرد و بی توجه به سخنان مادرش، سوالی نگاهش کرد و پرسید:

 

_ قضیه ی عروسی چیه؟ این ریسه های گوشه ی حیاط چی میگه؟

 

حاج خانم حق به جانب دست به کمر زد.

 

_ عین این بازجوها منو نگاه نکنا!

نکنه توقع داشتی بدون مراسم تک پسرمو راهی خونه ی خودش کنم؟

با این کارات همه ی آرزوهای ما رو خراب کردی، نه عروسمون اونیه که ما میخوایم، نه نوه دار شدنمون عین بقیه با خوشحالی و شادیه.

به اندازه ی کافی عزت و آبرومون لکه دار شده.

همینجوریش سرمون جلو همه پایینه، فردا پس فردا ملت تو صورتمون تف نمیندازن که چرا بی سر و صدا زن گرفتی واسه پسرت؟

هزار تا حرف و حدیث پشتمون در میاد.

به فکر مام باش یه خرده، انقدر خودخواه نباش پسرم.

 

 

 

حامی ناباور تکخندی زد و انگشت اشاره اش را به سینه اش چسباند.

 

_ من خودخواهم حاج خانم؟!

 

انگشتانش را آشفته داخل موهایش برد و کشیدشان. چند قدمی عقب رفت و چرخی دور خود زد. دستانش را به طرفین باز کرد و تکه تکه خندید.

 

_ من به خاطر خودخواهی شماست که اینجام.

هر گند و کثافتی که شدم به خاطر خودخواهی شماست.

حق ندارین چیزی رو تو سر من بزنین، هیچ کدومتون!

 

نزدیک حاج خانم شد و چشمان نمور و دلخورش را به او دوخت.

فکر میکردند زندگی حامی را به بهترین نحو ساخته اند اما از ضرباتی که در تمام این سالها به حامی زدند، بی خبر بودند.

 

_ هیچوقت برام مادری نکردی حاج خانم، شما همیشه خواستین منو اونطور که دوست دارین بار ییارین اما گند زدین!

من دارم تقاص خراب کاری شما رو میدم، اما تا کی قراره شما خراب کنین و من پاسوزتون بشم؟

 

حاج خانم موهای رنگ شده اش را پشت گوش زد و توی صورتش براق شد.

 

_ حرف دهنتو بفهم نمک نشناس، اینه جواب زحمتایی که برات کشیدیم؟

تو زدی دختره رو حامله کردی، گندو ما زدیم؟

چیکار کردیم جز اینکه داریم همه ی زورمونو میزنیم تا تشت رسواییت از بوم نیفته؟

 

حامی مشتی در هوا پراند و صدای فریادش تا چند خانه آن ورتر هم رفت. ضربان قلبش از خشم بالا رفته و رگ های شقیقه اش بیرون زده بود.

 

_ نکردم، نکردم، هزار بار گفتم من نکردم.‌.. اون بچه مال من نیست.

چه مرگتونه شماها؟

 

با خوابیدن کف دست حاج خانم روی صورتش، گوشش سوت کشید و دیوانه وار شروع به خنده کرد.

 

_ صداتو بیار پایین بی آبرو، هنوز انقدر ذلیل و بدبخت نشدم که تو سرم داد و هوار کنی!

 

_ بد کردین حاج خانم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230127 013632 7692 scaled

دانلود رمان به چشمانت مومن شدم 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
رمان آخرین بت

دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری 4 (4)

2 دیدگاه
  خلاصه: رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۱ ۱۷۱۹۲۰۰۳۸

دانلود رمان تو را در گوش خدا آرزو کردم pdf از لیلا نوروزی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   غزال دختر یه تاجر معروف به اسم همایون رادمنشه که به خاطر مشکل پدرش و درگیری اون با پدر نامزدش، مجبور می‌شه مدتی همخونه‌ی خسرو ملک‌نیا بشه. مرد جذاب و مرموزی که مادرش به‌خاطر اتفاقات گذشته قراره دمار از روزگار غزال دربیاره و این بین…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۵۵۷۸۲۰

دانلود رمان کابوس پر از خواب pdf از مریم سلطانی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   صدای بگو و بخند بچه‌ها و آمد و رفت کارگران، همراه با آهنگ شادی که در حال پخش بود، ناخودآگاه باعث جنب‌و‌جوش بیشتری داخل محوطه شده بود. لبخندی زدم و ماگ پرم را از روی میز برداشتم. جرعه‌ای از چای داغم را نوشیدم و…
IMG 20230127 015421 7212 scaled

دانلود رمان بیراه عشق 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه …
567567

دانلود رمان بید بی مجنون به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان: سید آرمین راد بازیگر و مدل معروف فرانسوی بعد از دوسال دوری به همراه دوست عکاسش بیخبر از خانواده وارد ایران میشه و وارد جمع خانواده‌‌ش میشه که برای تحویل سال نو دور هم جمع شدن ….خانواده ای که خیلی‌هاشون امیدی با آینده روشن آرمین نداشتن…
IMG 20230128 233813 8572 scaled

دانلود رمان شکارچیان مخفی جلد اول 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       متفاوت بودن سخته. این که متفاوت باشی و مجبور شی خودتو همرنگ جماعت نشون بدی سخت تره. مایک پسریه که با همه اطرافیانش فرق داره…انسان نیست….بلکه گرگینه اس. همین موضوع باعث میشه تنها تر از سایر انسان ها باشه ولی یه مشکل…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۳ ۱۷۳۲۵۴۰۸۹

دانلود رمان عقاب بی پر pdf از دریا دلنواز 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:           عقاب داستان دختری به نام دلوینه که با مادر و برادر جوونش زندگی میکنه و با اخراج شدن از شرکتِ بیمه داییش ، با یک کارخانه لاستیک سازی آشنا میشه و تمام تلاشش رو میکنه که برای هندل کردنِ اوضاع سخت زندگیش…
رمان ژینو

دانلود رمان ژینو به صورت pdf کامل از هاله بخت یار 4 (4)

7 دیدگاه
  خلاصه: یاحا، موزیسین و استاد موسیقی جذابیه که کاملا بی‌پروا و بدون ترس از حرف مردم زندگی می‌کنه و یه روز با دیدن ژینو، دانشجوی طراحی لباس جلوی دانشگاه، همه چی عوض میشه… یاحا هر شب خواب ژینو و خودش رو می‌بینه در حالی که فضای خوابش انگار زمان…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همتا
همتا
11 ماه قبل

امشب پارت نداریم؟ انگار فقط من منتظرم

بینام
بینام
11 ماه قبل

مگه میشه یه داستان آنقدر تخیلی پیش بره و بدون آزمایش یه خانواده بچه خودشونو مقصر بدونن. خخ. داستان از حالت تخیل خارج کن

Viana
Viana
پاسخ به  بینام
11 ماه قبل

اره راستش
داخل ایران و یه سری از قشر ها واقعا هستن ، بدتر از اینم هستن
اتفاقا اصلا تخیلی نیستش

لیلا
لیلا
11 ماه قبل

چقدر بدم میاد از مامان حامی 😑

ساناز
ساناز
11 ماه قبل

چرا دیگ قضیه ی اینکه حامی از چشم رنگی ها بدش میاد و نگف

لی لی
لی لی
پاسخ به  ساناز
11 ماه قبل

ینی 90 درصد رمانا اینجوریه که قبلا عاشق یه دختر چشم رنگی بود اون بهش خیانت کرد یا ولش کرد و این از همه دخترا متنفر شد
انتقامشو با رابطه داشتن با 100 تا دختر رو تخت گرفت یه کثافت به تمام معنا شد:)

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x