رمان آس کور پارت 51

3.7
(6)

 

 

خیره به آن تکه کاغذ مستطیلی سفید رنگ، زانوهایش را در آغوش کشید.

تمام دقایقِ بعد از رفتن حاج خانم را، بدون حرکت به اسم درشت حامی زل زده بود.

 

پلک های لرزانش را تکان داد و آهی کشید. چشمانش میسوخت، از خیرگی بود یا…

حتما که از خیره ماندن بیش از حد بود، هیچ یا ای وجود نداشت.

 

حامی قول داده بود، مطمئنش کرده بود… تمام اینها چند ماه دیگر تمام میشد.

نگرانی نداشت، خودخوری نداشت… تمام میشد…

 

نگاه دو دو زنش میخ اسم طرحدار و کشیده ی نگار شد. نفس هایش به شماره افتاد و زیر لب با بدبختی نالید:

 

_ تو که گفتی یه عقد ساده است حامی…

 

دست روی قلبش گذاشت و با نوک انگشت اسم حامی را لمس کرد.

 

_ با این جشن بزرگ نمیذارن طلاقش بدی حامی…

 

جنون وار کارت را میان مشتش له کرد و با تمام توان به دیوار مقابلش کوبید.

سر روی زانوهایش گذاشت و هق زد.

 

یک هفته ی تمام آن پارچه و لباس آینه ی دقش بودند و حالا هم باید یک هفته این کارت دعوت نحس را تحمل میکرد.

 

حاج خانم به خیال خودش میخواست زحماتش را جبران کند که دعوتش کرده بود. اما خبر از ویرانه ی دلش نداشت.

 

تمام جانش درد میکرد از این اتفاق، ازدواج شوهری که هیچکس از بودنش باخبر نبود.

 

پوزخندی زد و با خنده ای تلخ، فکرهایش را روی زبان جاری کرد.

 

_ یعنی تو عروسی شوهرم چی بپوشم؟!

 

مشتی به فرق سرش کوبید و دل شکسته بر سر خودش فریاد زد:

 

_ کفن بپوش احمق جون…

 

دیوانه میشد، قطعا دیوانه میشد.

همین حالا هم که فقط حرفش بود دیوانه شده بود.

 

چند روز دیگر باید آن دو را کنار هم میدید و با لبخندی مسخره ازدواجشان را تبریک میگفت.

حتی برایشان آرزوی خوشبختی هم میکرد!

 

دیوانه میشد…

 

 

تمام کوچه را آذین بسته بودند. صدای ساز و آواز کل محله ی کوچکشان را پر کرده بود.

 

صدای دست و هلهله ی زنان و پایکوبی کودکان و جوانان در حیاط آب و جارو شده، گوش فلک را میکرد.

 

همه خوشحال بودند، لبهایشان میخندید.

عده ای بابت ولیمه ی چرب و چیلی که در خانه ی حاج سلطانی میخوردند، شاد بودند.

عده ای بابت جشن بزرگ و همه چیز تمامی که سال به سال هم نصیبشان نمیشد.

 

هر وقت دیگری بود از دیدن ریسه های رنگی، سیب های سرخ درون حوض آبی، جفتک انداختن های به اصطلاح رقص بچه ها، اصلا بابت تک تک ثانیه هایی که میان این مردم بود خوشحال میشد.

 

جشن و شادی را دوست داشت، برق چشمان مردم، خنده های بی دغدغه، پچ پچ ها و نگاه های زیر چشمی…

او عاشق جشن بود، اما نه این جشن!

 

کدام زنی چشم دیدن همسرش را کنار کسی دیگر داشت که او دومی اش باشد؟!

 

_ سلام دخترم، خوش اومدی!

 

از این مرد متنفر بود!

همه ی این قضایا زیر سر او بود.

 

دست از چشم چرخاندن در حیاط برداشت. چادرش را زیر گردنش سفت کرد و لبخندی روی لب نشاند. اما امان از چشمانش که دو گوی آتش بودند.

 

و چه خوب که حاج آقا بر خلاف پسرش، سر به زیر بود!

 

_ سلام حاج آقا، تبریک میگم!

 

هر چه کرد زبانش برای آرزوی خوشبختی کردن نچرخید. دلِ خونش مانع شد، دلی که از صبح امروز بی قرار بود و امانش را بریده بود.

 

هزار بار لحظه ی دیدن حامی را کنار آن زن تصور کرده بود و هر هزار بار، قلبش تکه تکه شد و جانش را سوزاند.

 

_ سفید بخت بشی دخترم.

بفرما داخل، مجلس زنونه داخله.

 

و چه سفید بختی بود این دخترک سفید پوش که دامادش را کنار خود نداشت…

 

 

با ورودش به خانه، چادرش را برداشت. پیراهن سفیدش توی ذوق میزد و او دقیقا همین را میخواست!

 

تنها کسی که میتوانست حسرت و دل شکستگی لانه کرده در تار و پود این لباس سفید را ببیند، حامی بود و او دقیقا همین را میخواست.

 

_ وا دختره زد به سرش؟ چرا عین عروسا لباس پوشیده؟!

 

_ وای بلا به دور خواهر، این دختره سنش بالاست، شوهر موهرم نداره که، حتمی عروسی دیدنی دلش میخواد دیگه!

 

_ به حق چیزای نشنیده، کاش دعوتش نمیکردن… یه آه بکشه زندگی این دو تا جوونو کن فیکون میکنه والا!

 

_ زبونتو گاز بگیر زن، دختر خوب و آرومیه این وصله ها بهش نمیچسبه.

 

_ ایش، از همین آروما بترس!

 

بی توجه به پچ پچ هایی که از گوشه و کنار به گوشش میرسید، سمت حاج خانم رفت و او را در آغوش کشید.

 

_ سلام حاج خانم، مبارک باشه. مرسی از دعوتتون.

 

حاج خانم با آن کت و دامن خوش دوخت و صورت آرایش کرده، زیباتر از همیشه شده بود.

لبخند بیش از اندازه به چهره ی ملیح و دلنشینش می آمد.

 

چیزی را زیر لب زمزمه و توی صورت سراب فوت کرد.

مهر این دختر به دلش نشسته بود.

 

وای به روزی که نسبتش را با خود میفهمید!

 

_ ماشالله مادر چه خوشگل شدی، بزنم به تخته.

 

صدای صلوات مردان داخل حیاط، قلبش را روی دور تند انداخت. همه به هول و ولا افتادند و هر کس هر چه داشت پوشید.

 

حاج خانم ظرف اسپند به دست سمت در دوید و صلوات ها تبدیل به کف و سوت شدند.

 

تنها او بود که بی حرکت وسط خانه ایستاده و به چارچوب در زل زده بود.

 

حامی سر به زیر بود، کت و شلوار به تن نداشت، موهایش را حالت نداده بود.

شبیه… شبیه دامادها نبود!

 

اما زن سفیدپوش کنارش کافی بود تا زمان از حرکت ایستاده و قلبش دیگر تقلایی نکند…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230127 013632 7692 scaled

دانلود رمان به چشمانت مومن شدم 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۲ ۱۱۲۵۳۶۰۸۸

دانلود رمان فلش بک pdf از آنید 8080 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : فلش_بک »جلد_اول کام_بک »جلد_دوم       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی..
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 4.4 (7)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۰۲۹۰۳۹

دانلود رمان قلب سوخته pdf از مریم پیروند 1 (1)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :     کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه می‌سوزه و همه معتقدن قلبش هم توی آتیش سوخته و به عاشقانه‌های صدفی که اونو از بچگی…

رمان بوسه گاه غم 4 (2)

14 دیدگاه
  دانلود رمان بوسه گاه غم   خلاصه : حاج خسرو بعد از بیوه شدن عروس زیبا و جوونش، به فکر ازدواج مجددش میفته و با خواستگاریِ آقای مطهری، یکی از بزرگترین باغ دارهای دماوند به فکر عملی کردن تصمیمش میفته که ساواش، برادرشوهر شهرزاد، به شهرزاد یک پیشنهاد میده،…
IMG ۲۰۲۱۱۰۲۱ ۲۱۵۴۳۱ scaled

دانلود رمان اسمارتیز 5 (1)

2 دیدگاه
    خلاصه رمان:     آریا فروهر برای بچه هاش پرستار میگیره اونم کی دنیز خانم مرادی که تو شیطنت و خراب کاری رو دستش بلند نشده حالا چی میشه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها باید از ۴ تا مراقبت کنه اونم بلاهایی…
IMG 20240522 075103 721

دانلود رمان طالع آغشته به خون به صورت pdf کامل از مهلا حامدی 5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان :   بهش میگن گورکن یه قاتل زنجیره‌ای حرفه‌ای که هیچ ردی از خودش به جا نمیزاره… تشنه به خون و زخم دیدست… رحم و مروت تو وجود تاریکش یعنی افسانه… چشمان سیاه نافذش و هیکل تومندش همچون گرگی درندست… حالا چی…
nody عکس های شخصیت بهار و کامران در رمان ازدواج اجباری 1626111507

رمان ازدواج اجباری 0 (0)

1 دیدگاه
  دانلود رمان ازدواج اجباری   خلاصه : بهار یه روز که از مدرسه میاد خونه متوجه ماشین ناشناسی میشه که درخونشون پارکه که مسیر زندگیش و تغییر میده… پایان خوش  
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۷۵۴۸۵۵

دانلود رمان سیاهپوش pdf از هاله بخت یار 3 (1)

5 دیدگاه
    خلاصه رمان :   آیرین یک دختر شیطون و خوش‌ قلب کورده که خانواده‌ش قصد دارن به زور شوهرش بدن.برای فرار از این ازدواج‌ اجباری،از خونه فراری میشه اما به مردی برمیخوره که قبلا یک بار نجاتش داده…مردِ مغرور و اصیل‌زاده‌ایی که آیرین رو عقد میکنه و در…
IMG 20230130 113231 220

دانلود رمان کلنجار 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       داستان شرحی از زندگی و روابط بین چند دوست خانوادگی است. دوستان خوبی که شاید روابطشان فرای یک دوستی عادی باشد، پر از خوبی، دوستی، محبت و فداکاری… اما اتفاقی پیش می آید که تک تک اعضای این باند دوستی را به…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همتا
همتا
11 ماه قبل

وای چرا پارت جدید نیومده

camellia
camellia
11 ماه قبل

وقت پارت گزاری نیست?😥

Viana
Viana
11 ماه قبل

مرسی بابت رمان خوبت 🤍

سگ اعصاب
سگ اعصاب
11 ماه قبل

حس میکنم سراب نگارو از قبل میشناسه

ساناز
ساناز
11 ماه قبل

واعیییی تا پس فرداااااااااا برا ادامه باید صبر کنیممممم🤕🤕🤕🤕

camellia
camellia
11 ماه قبل

ای وای.😥فکر کردم عملی نشه ازدواجش,ولی شد.😣😢

خواننده رمان
خواننده رمان
11 ماه قبل

لعنت به نگار کاش سر سفره عقد حامی بگه نه

هوی
هوی
11 ماه قبل

یه پارت

Viana
Viana
پاسخ به  هوی
11 ماه قبل

بریم خدامونو شکر کنیم
نویسنده حداقل ادمه
مرتب پارت میذاره

⁦ಥ_ಥ⁩
⁦ಥ_ಥ⁩
11 ماه قبل

عخییی سراااب

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x