رمان آس کور پارت 55

3.9
(7)

 

 

 

کمی طول و عرض اتاق را بالا و پایین کرد و تمام جوانب را سنجید. در این زمان کوتاه تنها راهی که داشت همین بود.

 

چادرش را روی سر انداخت و راهی مقصد شد. کوچه ها انگار کش می آمدند و پای رفتنش سست بود اما باید میرفت.

 

مقابل در که ایستاد، آب دهانش را با صدا بلعید و نگاهی به اطراف انداخت. پرنده هم پر نمیزد و چقدر از این سکوت بیزار بود.

 

روزهای دیگر به محض اینکه پایش را از خانه بیرون میگذاشت، هزاران نفر سر راهش سبز شده و ریز و درشت با او مشغول بگو بخند و احوال پرسی میشدند.

 

امروز که منتظر اشاره ای برای پشیمانی بود انگار گَرد مرگ بر سر محله پاشیده بودند.

 

پوفی کرد و دستش را سمت زنگ برد. صدای لخ لخ دمپایی هایی که روی موزاییک های حیاط کشیده میشدند به گوشش رسید و بلافاصله صدای حاج خانم.

 

_ تو بشین مادر من میرم، بتول خانم قرار بود بیاد حتمی خودشه.

 

تمام تنش از استرس به عرق نشسته بود. نگاهش را به انتهای کوچه دوخت و کمی دیر بود برای پشیمانی و فرار، چرا که در باز شد و حاج خانم با گشاده رویی به استقبالش آمد.

 

اما به محض دیدن چهره ی سراب لبخند از روی لبهایش پر کشید و چینی روی پیشانی اش افتاد.

 

_ اوا تویی دخترم، رنگ و روت چرا پریده مادر، مشکلی پیش اومده؟

 

سراب چادر را روی سرش مرتب کرد و نفس بریده پوفی کرد. لبخندی زورکی زد و مردمک چشمانش را که برای دیدن داخل خانه جان میدادند، کنترل کرده و به زمین دوخت.

 

_ سلام حاج خانم، خوب هستین؟

فکر کنم بد موقع مزاحم شدم، شنیدم گفتین بتول خانم قراره بیاد. من میرم یه وقت دیگه مزاحم میشم.

 

از خدایش بود که همین حالا راهی که آمده بود را برگردد.

 

 

 

مچ دستش اسیر دستهای حاج خانم شد و از رفتنش ممانعت کرد. سری به معنای مخالفت بالا انداخت و گفت:

 

_ نه مادر چه مزاحمتی، بیا تو ببینم چته.

 

سراب روی رفتن ممارست کرد و ملتمس پچ زد:

 

_ آخه بتول خانم…

 

حاج خانم سر بالا انداخت و بیخیال سری تکان داد.

 

_ کار خاصی نداره اون بنده خدام، میخواست یه پولی بیاره برای صندوق محل. تو واجب تری والا رنگ و روت به میت میمونه دور از جونت.

 

سراب ناچارا قدم داخل حیاط گذاشت اما با دیدن صحنه ی مقابلش، انگار که صاعقه خورده باشد خشکش زد.

 

حاج خانم رد نگاهش را دنبال کرد و به حامی و نگار رسید. نگار روی تخت چوبی لم داده بود و حامی کف پاهای باد کرده اش را میمالید!

 

گلویی صاف کرد و چپکی به حامی زل زده و تشر زد:

 

_ زنتو وردار ببر تو اتاق مادر، حیاط که جای این کارا نیست!

 

حامی تمام حرصش را سر پای نگار خالی کرده و بی حوصله غرید:

 

_ ای تف به این زن، ادا اطوار عروست یکی دو تا نیست که، تو اتاق نفسش بند میاد خانم!

 

نگار آخی گفت و ناله کنان تکانی به خودش داد.

 

_ وای عشقم آروم تر، دردم میاد اینطوری!

 

حامی پایش را رها کرد و دستان روغنی اش را به گلیم روی تخت مالید.

 

_ من این مدلی بلدم، حال نمیکنی به سلامت!

 

حاج خانم که آبروی خانواده را مقابل فردی غریبه در خطر میدید، سرفه ی کوتاهی کرد و با غیظ و لبخندی حرصی غرید:

 

_ برین تو اتاقتون مهمون داریم، بیا بریم داخل دخترم.

 

سر هر دو سمت سراب برگشت و نگار با عشوه قری به گردنش داد.

 

_ سلام عزیزم، ببخشید نمیتونم پاشم.

 

اما حامی همانند سراب، خشکش زد و خیره به چشمان غمگین و پر آبش، راه نفس کشیدنش بسته شد.

 

 

سراب با تکان دست حاج خانم به خودش آمد و دستپاچه و سرخورده نگاه دزدید. سلام زیر لبی ای داد و به دنبال حاج خانم روانه شد.

 

حامی درمانده چشم بست.

لعنت به او که مجبورش میکرد پا به این خانه بگذارد و باز هم لعنت به او که برای دیدن بدبختی هایش درِ این خانه را میزد.

 

_ هوی عمو، یادت نره زن داری!

دیگه اون حامی سابق نیستی که زل بزنی به هر ننه قمری!

 

نشان دادن حرصش تنها چیزی بود که نگار میخواست. یک مریض روانی که تنها با جلز و ولز کردن حامی روح مریضش را ارضا میکرد.

 

دستانش را مشت کرده و به سختی خونسردی اش را حفظ کرد. لبخندی یک وری و مملو از تمسخر روی لبش نشاند و برگشت.

 

_ از کی تا حالا آویزونا زن به حساب میان؟!

ته تهش یه دستگاه جوجه کشی بیشتر نیستی که تخم و ترکه ی هر کسکشی رو میکاری تو خودت که بچسبی بهش!

 

نگار که در این مدت با زخم زبان ها و متلک های حامی خو گرفته بود، خنده ی مستانه ای کرد.

پاهایش را با لوندی روی تخت گذاشت و از هم فاصله شان داد.

 

_ حرص نخور عشقم، بیا یکم پاهامو بمال درد دارم هنوز!

 

تمام حواسش به داخل خانه و دلیل سراب برای آمدن بود. پوفی کرد و بی اعصاب دستی در هوا تکان داد.

 

_ برو بابا اسگل.

 

نگار پاهایش را بیشتر از هم فاصله داد و گوشه ی لبش را به دندان گرفت. انگشت وسطش را بین پایش کشید و عمدا کلمات را کشیده و با ناز ادا کرد.

 

_ زنتو دوست نداری، دخترتو چی؟

دلش واسه بابا جونش تنگ شده، بیا ببین از دوریت چه آبی راه انداخته پدر سوخته!

 

حامی ناباور به چشمان مخمورش زل زد. این حجم از حقارت را باور نمیکرد!

تنها راهی که برای دلبری و پایبند کردن حامی به ذهن کوچک و زنگ زده اش میرسید، عرضه کردن خودش بود!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری

دانلود رمان پینوشه به صورتpdf کامل از آزیتاخیری 3.8 (6)

بدون دیدگاه
    دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری خلاصه رمان :   چند ماهی از مفقود شدن آیدا می‌گذرد. برادرش، کمیل همه محله را با آگهی گم شدن او پر کرده، اما خبری از آیدا نیست. او به خانه انتهای بن‌بست مشکوک است؛ خانه‌ای که سکوت…
IMG 20240701 230458 934

دانلود رمان سالاد به صورت pdf کامل از لیلی فلاح 4 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     افرا یکی از خوشگل ترین دخترای دانشگاهه یکی از پسرای تازه وارد میخواد بهش نزدیک. بشه. طرهان دشمنه افراست که وقتی موضوع رو میفهمه با پسره دعوا میگیره و حسابی کتکش میزنه. افرا گیجه که میون این دو دلبر کدوم ور؟ در آخر…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۷ ۱۶۱۹۳۵۹۶۰

دانلود رمان خشت و آیینه pdf از بهاره حسنی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   پسری که از خارج میاد تا یه دختر شیطون و غیر قابل کنترل رو تربیت کنه… این کار واقعا متفاوت خواهد بود. شخصیتها و نوع داستان متفاوت خواهند بود. در این کار شخصیت اولی خواهیم داشت که پر از اشتباه است. پر از ندانم…
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۳ ۰۱۲۶۵۰۱۱۲

دانلود رمان داروغه pdf از سحر نصیری 5 (3)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان:       امیر کــورد آدمی که توی زندگیش مرد بار اومده و همیشه حامی بوده! یه کورد مرد واقعی نه لاته و خشن، نه اوباش و نه حق مردم خور! اون یه پـهلوونه! یه مرد ذاتا آروم که اخلاقای بد و خوب زیادی داره،! بعد از…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۶ ۱۰۵۵۵۹۲۹۹

دانلود رمان انتقام آبی pdf از مرجان فریدی 0 (0)

7 دیدگاه
  خلاصه رمان :   «جلد دوم » «جلد اول زندگی سیگاری»   این رمان از یه رمز شروع می شه که زندگی دختر بی گناه قصه رو زیر و‌رو می کنه. مرگ پدر دختر و دزدیده شدن دلسای قصه تنها شروع ماجراست. یه ماجرای عجیب و پر هیاهو.
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۸ ۱۱۲۶۴۰۲۰۲

دانلود رمان سرپناه pdf از دریا دلنواز 3 (1)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان :       مهشیددختری که توسط دوست پسرش دایان وبه دستورهمایون برادرش معتادمیشه آوید پسری که به خاطراعتیادش باعث مرگ مادرش میشه وحالاسرنوشت این دونفروسرراه هم قرارمیده آویدبه طور اتفاقی توشبی که ویلاشو دراختیاردوستش قرارداده بامهشید دختری که نیمه های شب توی اتاق خواب پیداش میکنه درگیر…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۲ ۱۱۲۵۳۶۰۸۸

دانلود رمان فلش بک pdf از آنید 8080 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : فلش_بک »جلد_اول کام_بک »جلد_دوم       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی..
127693 473 1

دانلود رمان راز ماه 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         دختری دورگه ایرانی_آمریکایی به اسم مهتا که در یک رستوران در آمریکا گارسونه. زندگی عادی و روزمره خودشو میگذرونه. تا اینکه سر و کله ی یه مرد زخمی تو رستوران پیدا میشه و مهتا بهش کمک میکنه. ورود این مرد به زندگی…
InShot ۲۰۲۳۰۴۱۸ ۱۰۵۰۱۵۱۹۵

دانلود رمان کوازار pdf از پونه سعیدی 0 (0)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان :       کوازار روایتگر داستانی عاشقانه از دنیای فرشتگان و شیاطین است. دختری به نام ساتی که در یک شرکت برنامه نویسی کار می کند، پس از سپرده شدن پروژه ی مرموز و قدیمی نوسانات برق به شرکت شان، دست به ساخت یک شبکه ی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
11 ماه قبل

سراب اومده برا چی؟وای چرا اینقدر کمه باید صبر کنیم تا یکشنبه شب

ماما دلی
ماما دلی
11 ماه قبل

وای چه حالی می کنم من با نیش زدنای حامی 😂

Tamana
Tamana
11 ماه قبل

از اینکه سراب یه آدمِ زرد از آب در بیاد ترس دارم 😬🚶‍♀️

رهگذر
رهگذر
11 ماه قبل

وای یعنی سراب چرا اومده

لی لی
لی لی
11 ماه قبل

عجیب از طرز حرف زدن حامی خندم میگیره:)

~_~
~_~
11 ماه قبل

حقیقتا خیلی رمان قشنگیه ولی این حجم از کم بودن پارت هارو نمیتانممممممم.

Viana
Viana
11 ماه قبل

رمانت خیلییی جدابه توروخدا بیشتر پارت بده
ولی بارم مرسی که مرتبه

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x