رمان آس کور پارت 63

3.8
(10)

 

 

 

با پاشیدن چند قطره آب روی صورتش و چند ضربه ی آرام به گونه اش، پلکش پرید و آرام چشمانش را باز کرد.

 

چند ثانیه ای گیج و منگ به اطراف نگاهی انداخت و با دیدن دو سر که تقریبا در حلقش بودند، چشمانش از حدقه بیرون زد.

 

در یک واکنش غیر ارادی از جا پرید و سرش به سر حاج خانم برخورد کرد. هر دو آخی گفتند و دستشان را به سرشان گرفتند.

 

_ وای چته دختر؟ جن دیدی مگه؟!

 

با آبرو ریزی حامی، دیدن او از دیدن جن هم ترسناک تر بود!

 

اگر زمان دیگری بود حامی حتما از خنده زمین را گاز میزد اما استرس نحوه ی برخورد مادرش و حتی سراب، اجازه ی فکر کردن به این چیزها را نمیداد.

 

حاج خانم سرش را میمالید و چپ چپ به سراب نگاه میکرد.

 

سراب هنوز نمیدانست که حامی او را همسر خود معرفی کرده اما زیر نگاه معنادار حاج خانم، دستپاچه شد و سیخ نشست.

 

نگاه خیره ی حامی را روی خود حس میکرد. از زور درماندگی و برای پرت کردن حواس حاج خانم، به سرعت زبانش را به کار انداخت.

 

_ تو رو خدا ببخشین. برای شمام دردسر درست کردم…

 

سعی کرد از روی تخت برخیزد و همزمان با گذاشتن پاهایش روی زمین گفت:

 

_ من… من برم دیگه…

 

_ کجا دخترم؟ یا بهتره بگم عروسم!

 

عروس!

واژه ای ساده که در این شرایط زیادی خوفناک به نظر میرسید.

 

سراب همچون برق گرفته ها در جا خشکش زد و با دیدن چهره ی حامی که داد میزد همه چیز را لو داده، فاتحه ی خودش را خواند.

 

انگشتانش را به لبه ی تخت فشرد و تته پته کنان نالید:

 

_ من… یعنی ما…

 

حاج خانم دست به سینه پوزخندی زد و میان حرفش پرید.

 

_ از این آقا که انتظاری نمیره، ماشالله بهش تو همه شهرا شعبه داره… یه نوک به کوچیک تا بزرگ این مملکت زده!

از کار تو حیرونم سراب جان، این زیر آبی ای که تو رفتی بیشتر از کار پسرمون شوکه مون کرده!

 

 

سراب شرمگین سر در گریبان برده و اشکی از گوشه ی چشمش چکید. کاش زمین دهان باز کرده و همین حالا او را میبلعید.

 

از چیزی که میترسید سرش آمد و همه اش هم به لطف حامی بود که باز هم خودخواهانه فقط منافع خودش را در نظر گرفته بود.

 

_ بس کن مامان!

اگه قراره کسی رو سرزنش کنین اون منم، سراب هیچ اشتباهی نکرده.

من مجبورش کردم.

 

حتی حمایت های حامی هم نمیتوانست غصه ای از غصه هایش کم کند.

همین را میخواست، که به عنوان عروس وارد این خانه شود اما نه به این صورت…

 

حاج خانم دست روی دستش کوبید و خودش را تکان داد.

 

_ ای تف به روت بیاد که هر چی آتیشه از گور تو بلند میشه.

تو سیرمونی نداری؟

هنوز اینی که کاشتی تو شکم اون دختره رو نتونستیم جمع کنیم، مصیبت جدید سرمون آوردی؟

ترسم از اینه از فردا دختر و زن از سر و روی این خونه بباره!

با این بیش فعالی ای که تو داری، خدا میدونه چند تا عین نگار و این دختر برام زاییدی!

 

حامی دندان روی هم سایید و با دستانی مشت شده غرید:

 

_ اون بیشرفو که خودتون گذاشتین تو دامنم، به همین زودی یادتون رفت؟!

 

حاج خانم صدایش را بالا برده و پره های بینی اش از حرص باز و بسته میشد.

انتظار عذرخواهی داشت اما حامی همیشه ی خدا حق به جانب بود.

 

_ نکنه مام اومدیم تو مهمونی انداختیمت روش؟!

یذره خجالت بکش، دهن منو وا نکن بچه.

 

حامی کف دستش را به پیشانی اش کوبید. یک بار برای همیشه باید این بحث همیشگی را خاتمه میداد.

 

_ شما منو روش دیدی که انقدر زود خامش شدی؟ کی گفته اصلا من رفتم روش؟!

 

حاج خانم سری به تاسف تکان داد. گوش هایش از بحث بی نتیجه با حامی سوت میکشید.

 

نیم نگاهی سمت سراب که بی حرف در خود جمع شده بود انداخت و با افسوس زهرخندی زد.

 

_ شکر خدا شاهد از غیب رسیده!

 

 

 

حامی که انگار حضور سراب را فراموش کرده بود، سمتش برگشت و صورت خیسش را که دید کلافه دست میان موهایش برد.

 

_ میشه بری بیرون مامان؟

 

حاج خانم دکمه ی وسط کتش را باز کرده و نفس حبس شده اش را بیرون داد.

در برابر کارهای حامی سِر شده بودند که واکنششان به تندیِ بار قبل نبود.

 

هضم این موضوع که دختری را همسر خود بنامد، به مراتب راحت تر از این بود که صاحب فرزند باشد!

 

_ بله عزیزم، بله دردونه ام، چرا که نه؟!

تو رو با زن عزیزت تنها میذارم!

 

درمانده و ملتمس به مادرش زل زد و حاج خانم کلافه نفسش را بیرون داد. حین رفتن سمت در، با نهایت غصه پچ زد:

 

_ نمیدونم با کی لج میکنی، اما ضررش فقط به خودت میرسه.

آب که از سر ما گذشت، کاش زودتر اینو بفهمی تا خودتو بدبخت تر از این نکردی.

 

به محض بیرون رفتن حاج خانم، سکوت سراب شکست.

پشت سر هم هق میزد و هر چه بد و بیراه بلد بود نثار حامی میکرد.

 

حامی آشفتگی اش را درک میکرد و به او بابت این رفتار حق میداد. بدون اینکه گلایه ای کند دست دور تنش حلقه کرد و او را به آغوش کشید.

 

_ خیلی خب… آروم باش، حق با توئه آروم بگیر.

 

سراب مشت های کوچک و بی جانش را به هر جایی که میشد میزد و برای آبروی بر باد رفته اش زار میزد.

 

_ میفهمی چیکار کردی با من؟

به خدا خودمو گم و گور میکنم از دستت راحت شم.

من دیگه چجوری سرمو بلند کنم و تو این محل بمونم؟

دست نزن به من… ولم کن عوضی خودخواه…

 

حامی او را بیشتر به خود فشرد و کنار گوشش، با تخسی و بدون پشیمانی پچ زد:

 

_ تاوان اشتباهتو دادی عمرم…

میخواستی خودتو ازم بگیری، فکر کردی وامیستم یه گوشه و نگات میکنم؟!

باید میفهمیدی من سرِ تو با هیچکس شوخی ندارم، تا بار اول و آخرت بشه که از این غلطا میکنی!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230128 233719 6922 scaled

دانلود رمان کابوس نامشروع ارباب pdf از مسیحه زاد خو 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     کابوس ارباب همون خیانت زن اربابه ارباب خیلی عاشقانه زنشو دوس داره و میره خواستگاری.. ولی زنش دوسش نداره و به اجبار خانواده ش بله رو میده و به شوهرش خیانت میکنه … ارباب اینو نمیفهمه تا بعد از شش سال زندگی مشترک، پسربچه‌شون…
InShot ۲۰۲۳۰۷۱۰ ۰۰۰۲۱۳۸۵۰

دانلود رمان ایست قلبی pdf از مریم چاهی 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:     داستان دختری که برای فرار از ازدواج اجباری با پسر عموی دختر بازش مجبور میشه تن به نقشه ی دوستش بده و با آقای دکتری که تا حالا ندیده ازدواج کنه   از طرفی شروین با نقشه ی همسر اولش فاطی مجبور میشه برای درمان…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۲ ۱۱۲۵۵۲۴۵۵

دانلود رمان کام بک pdf از آنید 8080 2 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : کام_بک »جلد_دوم فلش_بک »جلد_اول       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی..
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۱ ۱۳۰۷۵۶۸۷۷

دانلود رمان سیاه سرفه جلد اول pdf از دریا دلنواز 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی…
nody عکس های شخصیت بهار و کامران در رمان ازدواج اجباری 1626111507

رمان ازدواج اجباری 0 (0)

1 دیدگاه
  دانلود رمان ازدواج اجباری   خلاصه : بهار یه روز که از مدرسه میاد خونه متوجه ماشین ناشناسی میشه که درخونشون پارکه که مسیر زندگیش و تغییر میده… پایان خوش  
images

رمان عاشقم باش 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان عاشقم باش خلاصه: داستان دختری به نام شقایق که پس از جدایی خواهرش با همسر سابق او احسان ازدواج می کند.برخلاف عشق فراوان شقایق نسبت به احسان .احسان هیچ علاقه ای به او ندارد کم کم طی اتفاقاتی احسان به شقایق علاقمند می شود و زندگی خوشی…
photo 2017 04 20 14 37 49 330x205 1

رمان ماه مه آلود جلد اول 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود ماه مه آلود جلد اول خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و…
Romantic profile picture 50

دانلود رمان ما دیوانه زاده می شویم pdf از یگانه اولادی 0 (0)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان :       داستان زندگی طلاست دختری که وقتی هنوز خیلی کوچیکه پدر و مادرش از هم جدا میشن و طلا میمونه و پدرش ، پدری که از عهده بزرگ کردن یه دختر کوچولو بر نمیاد پس طلا مجبوره تا تنهایی هاش رو تو خونه عموی…
10043162 4 Copy

دانلود رمان یکاگیر 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:         ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل به دختر درونگرا که روابط باز با مردها داره، میشه. این بین بیمار تصادفی توی بیمارستان توجه‌اش رو جلب می‌کنه؛ طوری که وقتی اون‌و چند…
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۶ ۰۰۳۶۵۱۷۴۲

دانلود رمان عشق ممنوعه pdf از زهرا قلنده 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   این رمان در مورد پسری به اسم سپهراد که بعد ۸سال به ایران برمی گرده از وقتی برگشته خاطر خواهای زیادی داشته اما به هیچ‌کدوم توجهی نمیکنه.اما یه روز تو مهمونی عروسی بی نهایت جذب خواهرش رزا میشه که…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
⁦(^3^♪⁩
⁦(^3^♪⁩
10 ماه قبل

سلام فاطی امشب پارت نمیزاری

خواننده رمان
خواننده رمان
10 ماه قبل

بابا اینقدر خسیس نباشین یه ذره پارتا رو بیشتر کنین

⁦(・_・;)⁩
⁦(・_・;)⁩
10 ماه قبل

چقدد منتظر بودم پارت بزاری بعد فقد دو خططططط😐🙄🤦

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x