رمان آس کور پارت 64

3.7
(10)

 

 

 

حاج خانم با فکری درگیر و سری پایین افتاده که هر چند ثانیه یک بار آرام تکانش میداد، وارد پذیرایی شد.

 

همسرش به محض اینکه او را دید، رگ گرفته ی گردنش را مالید و گیج شده از اتفاقاتی که هنوز هم درکشان نمیکرد، پرسید:

 

_ حالش چطوره؟

 

کنار حاج آقا نشست و با نوک انگشت شقیقه اش را ماساژ داد. لعنت به روزی که حامی از این رو به آن رو شد.

 

فکرش را هم نمیکردند آن پسرک شیرین زبان و مظلوم، روزی این چنین درمانده شان کند.

 

_ به هوش اومد، چیز مهمی نبود.

 

با تاسف و افسوس سری تکان داد و نگاهش را به در بسته ی اتاق دوخت.

 

_ پسره ی نفهم سرشو گرفته بالا، با افتخار از کاراش میگه. به خدا من تو کار این پسر موندم… کجا کوتاهی کردیم که این شد روزگارمون؟

 

حاج آقا که امیدوارانه منتظر شنیدن تکذیب این ماجرا بود، وا رفت و نفسش را آه مانند بیرون داد.

 

_ واقعا زنشه؟

 

_ چه بدونم والا، هیچ کدوم نگفتن نیست!

 

در اتاق باز شد و صدای گریه ی آرام سراب، سکوت وهم آور خانه را شکست. حامی نوچی کرده و بعد از بستن در سمتشان آمد.

 

روی مبل مقابلشان نشست و آرنج هایش را روی زانوهایش گذاشت. سرش را میان دستانش گرفت و با تمام توان فشرد.

 

وجود نگار کار را برایش سخت تر میکرد. اگر او نبود و شرایطش را در این حد پیچیده نمیکرد، شاید سراب را راحت تر قبول میکردند.

 

_ انشالله که لایق یه توضیح مختصر هستیم!

یه بارَکی دو تا عروس برامون آوردی، نوه مون هم که چند ماه دیگه میذارن بغلمون!

اگه چیز دیگه ای هست بگو، میترسم در کمدی کابینتی چیزی رو وا کنم عروس سومی بپره بیرون!

 

حامی بدون بلند کردن سرش، گرفته و ملتمس پچ زد:

 

_ نمیخوام از دستش بدم… کمکم کنین…

 

 

 

او را گوشه ی رینگ انداخته و چپ و راست سوال بود که می پرسیدند. حامی هم که کارش گیر آن دو بود، همه ی سوال هایشان را با جدیت پاسخ میداد.

 

برای نگه داشتن سراب، دیگر خودش به تنهایی کافی نبود. اگر حمایت پدر و مادرش را جلب میکرد، میتوانست به ماندنش امیدوار باشد.

 

حاج خانم برای بار هزارم بعد از تمام شدن حرفهای حامی، روی لبهایش کوبید و با حرص به خودش خرده گرفت.

 

_ کاش این زبونم لال میشد، اون روز نمیگفتم تو بری دم خونه ی این دختر.

خدا منو ببخشه چه فکرا که نکردم راجع به این بنده خدا.

 

حامی با نوک انگشت چشمانش را مالید و سرش را به پشتی مبل چسباند.

 

_ دیگه کاش و ای کاش کاری رو درست نمیکنه مامان.

 

حاج آقا وامانده از کار این پسر، اخم کرده و در فکر فرو رفته بود. چه نقشه ها که برای تک فرزندش نداشت.

 

با آبرو ریزی بزرگی که قطع به یقین یقه شان را می چسبید چه میکرد؟

چیزی که حامی میخواست عبور از تمام خط قرمزهایش بود.

 

حضور همزمان دو زن، به عنوان عروسش داخل خانه یا بدتر از آن، طلاق دادن نگار و علنی کردن ازدواجش با سراب!

 

حاج خانم دست روی زانوهایش گذاشت و حین ملامت خود، سمت اتاق قدم برداشت.

 

_ کاش این دختر حلالم کنه، چقدر طعنه زدم بهش…

 

_ صبر کن خانم.

 

انگشتانش را میان محاسنش برد و چند باری از بالا تا پایین لمسشان کرد.

 

_ این کار شدنی نیست. نمیشه چند ماه بعد عروسی زنتو طلاق بدی و پشت بندش دوباره ازدواج کنی.

هزار جور حرف و حدیث پشتمون راه میفته.

 

حامی تاب مخالفت نداشت. یکبار در تمام زندگی اش میخواست که پشتش باشند، حمایتش کنند اما…

 

_ من شبیه کسیم که حرف و حدیثِ مفت بقیه براش مهم باشه؟!

 

_ نه! ولی برای ما مهمه…

 

 

 

حامی با سری سنگین شده و اعصابی متشنج طول خانه را بالا و پایین میکرد. هر چه میگفت باز هم با مخالفت سفت و سخت پدرش مواجه میشد.

 

دستی در هوا تکان داده و سمت پدرش که با آن چهره ی بی تفاوت بیشتر لجش را در می آورد رفت.

 

_ حامله اش کنم، بندازمش به جونت که با آبروت تهدیدت کنه عزیز میشه آره؟!

 

حاج آقا پوزخندی زده و سری به تاسف تکان داد.

 

_ قرار نیست چون یه بار کارساز بوده دوباره جواب بده.

فکر میکردم باهوش تر از این حرفا باشی!

 

حامی چینی به پیشانی اش انداخت و خنده ای مسخره کرد. انگشت اشاره اش را روی شقیقه اش فشرد و با حرص گفت:

 

_ متاسفانه زیادی شبیه شمام!

 

حاج خانم لااله الا الله گویان بلند شده و سمت حامی رفت. او هم میخواست به حامی کمک کند اما نه به خاطر خودش.

 

به خاطر سراب که گمان میکرد در حقش ظلم و نامردی شده و باید او را زیر پر و بال خودشان بگیرند.

 

دست حامی را گرفت و او را عقب کشید. چشم غره ای به چهره ی درمانده اش رفت و گوشه ی لبش را گزید.

 

_ صد بار نگفتم یکه به دو نکن؟ برو کنار بیشتر گند نزن.

 

سمت همسرش برگشت و با اینکه میدانست حرفش دو تا نمیشود، اما تمام سعی اش را به کار گرفت تا نظرش را تغییر دهد.

 

_ کوتاه بیا مرد، آه این دختره دامنمونو میگیره.

یتیمه، پسر ما بهش تجاوز کرده، خدا رو خوش نمیاد ولش کنیم به امون خدا…

 

حاج آقا نگاه نافذش را به چشمان همسرش دوخت و سر تکان داد.

 

_ تو این شرایط کاری ازم برنمیاد، اگه وقت دیگه ای بود شاید میشد کاری کرد…

خودت که میدونی چه روزای حساسی رو دارم میگذرونم.

 

حاج خانم چانه اش از بغض لرزید و قلبش به تپش افتاد. با صدایی لرزان و آرام زمزمه کرد:

 

_ دختر خودتم بود همینا رو میگفتی؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230128 233633 5352

دانلود رمان کابوک 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :     کابوک داستان پر فراز و نشیبی از افرا یزدانی است که توی مترو کار می‌کنه و تنها دغدغه‌ش بدست آوردن عشق همسر سابقشه… ولی در اوج زرنگی، بازی می‌خوره، عکس‌هایی که اونو رسوا میکنه و خانواده ای که از او می‌گذرن ولی از…
Romantic profile picture 50

دانلود رمان ما دیوانه زاده می شویم pdf از یگانه اولادی 0 (0)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان :       داستان زندگی طلاست دختری که وقتی هنوز خیلی کوچیکه پدر و مادرش از هم جدا میشن و طلا میمونه و پدرش ، پدری که از عهده بزرگ کردن یه دختر کوچولو بر نمیاد پس طلا مجبوره تا تنهایی هاش رو تو خونه عموی…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۲۵۸۳۸۵

دانلود رمان طلاهای این شهر ارزانند از shazde_kochool 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     یه مرد هفتادساله پولداربه اسم زرنگارکه دوتا پسر و دوتا دختر داره. دختردومش”کیمیا ” مجرده که عاشق استادنخبه دانشگاهشون به نام طاهاست.کیمیا قراره با برادر شوهر خواهرش به اسم نامدار ازدواج کنه ولی با طاها فرار می کنه واز ایران میره.زرنگار هم در…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۲۴۰۴۴۱۴۷

دانلود رمان دنیا دار مکافات pdf از نرگس عبدی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     روایت یه دلدادگی شیرین از نوع دخترعمو و پسرعمو. راهی پر از فراز و نشیب برای وصال دو عاشق. چشمانم دو دو می‌زند.. این همان وفایِ من است که چنبره زده است دور علی‌ِ من؟ وفایی که از او‌ انتظار وفا داشته‌ام، حالا شده…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۳۹۲۱۳۶۸

دانلود رمان لهیب از سحر ورزمن 0 (0)

2 دیدگاه
    خلاصه رمان :     آیکان ، بیزینس من موفق و معروفی که برای پیدا کردن قاتل پدرش ، بعد از ۱۸ سال به ایران باز می گردد.در این راه رازهایی بر ملا میشود و در آتش انتقام آیکان ، فرین ، دختر حاج حافظ بزرگمهر مظلومانه قربانی…
nody عکس شخصیت های رمان کی گفته من شیطونم 1629705138

رمان کی گفته من شیطونم 5 (1)

4 دیدگاه
  دانلود رمان کی گفته من شیطونم خلاصه : من دیـوانه ی آن لـــحظه ای هستم که تو دلتنگم شوی و محکم در آغوشم بگیــری … و شیطنت وار ببوسیم و من نگذارم.عشق من با لـجبازی، بیشتر می چسبــد!همون طور که از اسمش معلومه درباره یک دختره خیلی شیطونه که…
10043162 4 Copy

دانلود رمان یکاگیر 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:         ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل به دختر درونگرا که روابط باز با مردها داره، میشه. این بین بیمار تصادفی توی بیمارستان توجه‌اش رو جلب می‌کنه؛ طوری که وقتی اون‌و چند…
400149600406 1552892

رمان خلافکار دیوانه من 5 (1)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان خلافکار دیوانه من خلاصه : دختری که پرستار یه دیوونه میشه دیوونه ای که خلافکاره و طی اتفاقاتی دختر قصه میفهمه که مامان پسر بهش روانگردان میده و دختر قصه میخواد نجاتش بده ولی…… پـایـان خوش  
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۱ ۱۳۰۷۵۶۸۷۷

دانلود رمان سیاه سرفه جلد اول pdf از دریا دلنواز 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی…
IMG 20240623 094802 068

دانلود رمان دو دلداده به صورت pdf کامل از پروانه محمدی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان:   نیمه شب بود، ماه میان ستاره گان خودنمایی میکرد در حالیکه چشمانش بسته بود، یاد شعر موالنا افتاد با خود زیر لب زمزمه کرد. به طبی بش چه حواله کنی ای آب حیات! از همان جا که رسد درد همانجاست دوا    

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا
عضو
10 ماه قبل

قلمت عالیه حاج‌خانوم چه مهربونه😊😂

علوی
علوی
10 ماه قبل

چقدر پیچیده می‌کنه ماجرا رو حامی خان!! مگه مطمئن نیست به اینکه بچه نگار از خودش نیست؟ مگه سند سازی نکردند و یه صیغه نامه نتراشیدند برای دوران نامزدی وجود نداشته نگار و حامی؟ خوب الان برگ برنده دست حامیه! می‌تونه تهدیدش این باشه:
«من سراب رو دوست دارم و می‌خوامش! این دختره وقتی زایید شرش رو کم می‌کنه، یه شناسنامه خط‌خطی برای من می‌ذاره یه شناسنامه با اسم پدر برای بچه‌اش می‌گیره و می‌ره. شما هم برای من سراب رو می‌گیرید و مسالمت آمیز خلاص! یا شر درست می‌کنید برای من و سراب. اون وقت روز به دنیا اومدن نوه‌تون یه آزمایش ژنتیک کامل می‌دیم من و بچه! جوابش اگه منفی بود، که مطمئنم منفیه رو می‌برم پیش رفقای محترم تو دادگاه، حکم زنای زن شوهردار رو برای عروست می‌گیرم! خبرش رو هم خودم می‌دم روزنامه‌ها. یا سنگ‌سارش می‌کنم یا باباش بیاد خونش رو بخره ازم! اون وقت به عنوان یه مرد مظلوم که زنش بهش خیانت کرده، یه دختر تنهای بی‌کس ترد شده از جامعه رو عقد می‌کنم. تو و بابای عروست هم برین با قاشق چای‌خوری بقایای آبروی ریخته رو از کف خیابون‌های شهر جمع کنید!
البته اگه انقدر مست بوده که ندونه با نگار خوابیده یا نه، اون وقت اوضاعش پیچیده است.

رهگذر
رهگذر
پاسخ به  علوی
10 ماه قبل

واییی چه باحال نوشتی

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x