رمان آس کور پارت 67

3.7
(9)

 

 

 

 

خنده از روی لبهایش پر کشید و کمی به جلو خم شد. نگاهش شده بود همان نگاه تیز و بُرنده ای که سالها همراهش بود.

 

_ گم شین بیرون!

 

خیره به مرد اما خطاب به دخترها گفت. دخترها گیج و گنگ نگاهی بین هم رد و بدل کردند و دوباره نگاهشان سمت او برگشت.

 

چشم ریز کرد و لبخند محوی روی لبهایش نشست. از گوشه ی چشم عضو خوابیده ی مرد را دید و راست ایستاد.

 

_ شعور اون یه کف دست گوشت بیشتر از این دو تا نخاله است!

اون بوی خطرو حس کرد، اینا نه!

 

مرد آب دهانش را بلعید و هوا را پس دید که با چشم و ابرو اشاره ای به دخترها زد.

هر دو بلافاصله از روی تخت پایین پریده و سمت در دویدند.

 

قولنج گردنش را شکست و تخت را دور زد. تک تک لباسهایی که پایین تخت افتاده بودند را از نظر گذراند و طعنه آمیز پچ زد:

 

_ منو فرستادی وسط جهنم که به عشق و حالت برسی؟!

 

مرد که دیگر از آن شوک لحظات اول خارج شده بود، خودش را جمع و جور کرده و همان طور لخت و عور مقابلش ایستاد.

 

_ به توام همچین بد نمیگذشت!

 

چشمانش را با دو انگشت شست و اشاره مالید و سر کج کرد. گوشه ی لبش سمت بالا کشیده شد و نی نی چشمانش پر شد از تمسخر.

 

_ من مجبور بودم، در جریانی که؟!

 

مرد رمبدوشامبر زرکوبش را از روی مبل کنار تخت برداشت و تن زد. هنوز هم بابت حضور بی خبرش گیج میزد.

قرار نبود تا پایان کار برگردد.

 

_ هوم، منم مجبور بودم، تو نبودی نیازامو رفع کنی!

باید خودمو یه جوری تخلیه میکردم یا نه؟

 

سمتش برگشت که با نگاه خیره و غرق خون دخترک رو به رو شد.

 

بی تفاوت ریشخندی زد.

کم کم داشت میشد همان مرد خشن و زورگو که حتی دختر مقابلش را هم گاهی میترساند.

 

 

جواب پس دادن کار او نبود، او همیشه از دیگران جواب میخواست و معشوقه ی کوچک و عصبانی اش هم از این قاعده مستثنی نبود!

 

_ واسه چی برگشتی؟!

 

دخترک شانه بالا انداخت و حین رفتن سمت در گفت:

 

_ واسه دیدن کثافت کاریات.

 

پله ها را دو تا یکی پایین رفت. توجهی به مظفر که مضطرب خیره اش بود نکرد و از عمارت خارج شد.

 

با قدمهایی بلند و حرصی که زمین زیر پایش را میلرزاند، راه پشت عمارت را در پیش گرفت.

 

خشمگین بود و باید طوری این خشم را خالی میکرد.

وارد باشگاه تیراندازی شد و دست روی اسلحه های مختلف کشید.

 

حس خوشایندی زیر پوستش دوید و لبخند کوچکی زد. اسباب بازی های کودکی اش بودند ناسلامتی!

خوش دست ترین اسلحه را برداشت و در جایگاه ایستاد.

 

ماموریتی که از کودکی برایش آموزش دیده بود، تمام معادلاتش را بهم ریخته و متزلزلش کرده بود.

 

حس میکرد پایش زیادی در این راه لغزیده و اگر زودتر تمامش نمیکرد، ممکن بود راه اشتباهی را در پیش بگیرد.

 

اسلحه را بالا برده و خیره به سیبل مقابلش، پشت سر هم مشغول تیر اندازی شد.

 

همزمان با اتمام تیرهایش، سیبل جلو آمد و وارفته به جای گلوله ها خیره شد.

 

حتی یکیشان را هم به هدف نزده بود. اویی که در تیراندازی رقیب نداشت!

 

_ تمرکز نداری.

 

پشتش قرار گرفت و دست هایش را دور شکمش حلقه کرد. گردنش را نرم بوسید و او تماما پر شد از حس انزجار و چندش.

 

قبل ترها عشق بازی های این مرد را دوست داشت. تنها مردی که از کودکی رج به رج تنش را با دست و زبان پیموده بود.

 

اما حالا جز حالت تهوع، حس دیگری نداشت و تمام اینها برایش عجیب بود…

 

_ چی بهمت ریخته سراب کوچولو؟!

 

 

 

دستان مرد را نامحسوس از دور خودش باز کرده و خودش را مشغول اسلحه ها نشان داد.

 

_ این دختره رو از بازی بکش بیرون، تقریبا وارد خونه شدم دیگه بهش نیازی نداریم.

 

مرد تکیه اش را به میز اسلحه ها داد و خیره به نیم رخ سراب پوزخندی زد.

 

از همان روزی که سراب را برای این ماموریت آماده میکرد چنین روزی را پیش بینی کرده بود.

وا دادن سراب و لغزیدن پایش!

 

_ انتظار نداری که کل برنامه هام رو روی تقریبا های تو بچینم!

فعلا تنها کسی که تونسته بهشون نزدیک شه همون دختره.

لزومی نداره از بازی بکشمش بیرون وقتی درست وسط بازیه.

 

سراب کلافه روی میز خم شد. سرش را پایین انداخت و چشم بست.

 

خودش هم نمیدانست دلیل رفتارش دقیقا به ماموریت ربط پیدا میکرد یا چیز دیگری این وسط یقه اش را چسبیده بود.

 

فقط میدانست که بودن نگار در آن خانه عذابش میداد!

 

دندان قروچه ای کرد و مقابل مرد ایستاد. سر اسلحه را به شانه اش کوبید و رییس مابانه غرید:

 

_ تو همین یکی دو روز ردش میکنی بره اونور آب.

اون دوست پسر الدنگشم پیدا میکنی که برامون جفتک نندازه.

چند ماهه تو اون خونست حتی نتونسته نزدیک بشه، زودتر شرشو کم کن.

این مسخره بازی دیگه خیلی داره کش پیدا میکنه.

 

مرد با دو انگشت اشاره و وسط، اسلحه را از روی شانه اش کنار زد و با جدیتی که تمام این سالها همه از او دیده بودند به نگاه لرزان سراب زل زد.

 

_ تو که داشت بهت خوش میگذشت!

طرف عاشقت شده… توام که سر و تهتو میزنن زیرشی!

از چی ناراضی ای خوشگلم؟! بیشتر از این که رو هدفمون مانور بدی لای دست و پای اون بوزینه ای!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230129 003542 2342

دانلود رمان تبسم تلخ 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       تبسم شش سال بعد از ازدواجش با حسام، متوجه خیانت حسام می شه. همسر جدید حسام بارداره و به زودی حسام قراره پدر بشه، در حالی که پزشکا آب پاکی رو رو دست تبسم ریختن و اون از بچه دار شدن کاملا…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۳۲۳۶۸۷۷

دانلود رمان شاهکار pdf از نیلوفر لاری 0 (0)

4 دیدگاه
    خلاصه رمان :       همه چیز از یک تصادف شروع شد، روزی که لحظات تلخی و به همراه خود آورد ولی می ارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی و بهش نرسی، به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک شاهکار می ارزید، به یک…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۳ ۱۷۳۲۵۴۰۸۹

دانلود رمان عقاب بی پر pdf از دریا دلنواز 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:           عقاب داستان دختری به نام دلوینه که با مادر و برادر جوونش زندگی میکنه و با اخراج شدن از شرکتِ بیمه داییش ، با یک کارخانه لاستیک سازی آشنا میشه و تمام تلاشش رو میکنه که برای هندل کردنِ اوضاع سخت زندگیش…
رمان هم قبیله

دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند 4.2 (6)

1 دیدگاه
      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و…
IMG 20230127 015421 7212 scaled

دانلود رمان بیراه عشق 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه …
IMG 20230128 233751 1102

دانلود رمان دختر بد پسر بدتر 2 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       نیاز دختری خود ساخته و جوونیه که اگر چه سختی زیادی رو در گذشته مبهمش تجربه کرده.اما هیچ وقت خم‌نشده. در هم‌نشکسته! تنها بد شده و با بدی زندگی می کنه. کل زندگیش بر پایه دروغ ساخته شده و با گول زدن…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۸۳۷۶۸۲

دانلود رمان ماه صنم از عارفه کشیر 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     داستان دختری به اسم ماه صنم… دختری که درگیر عشق عجیب برادرشِ، ماهان برادر ماه صنم در تلاشِ تا با توران زنی که چندین سال از خودش بزرگ‌تره ازدواج کنه. ماه صنم با این ازدواج به شدت مخالفِ اما بنا به دلایلی تسلیم…
2

رمان قاصدک زمستان را خبر کرد 0 (0)

1 دیدگاه
  دانلود رمان قاصدک زمستان را خبر کرد خلاصه : باران دختری سرخوش که بخاطر باج گیری و تصرف کلکسیون سکه پسرخاله اش برای مصاحبه از کار آفرین برترسال، مردی یخی و خودخواه به اسم شهاب الدین می ره و این تازه آغاز ماجراست. ازدواجشان با عشق و در نهایت…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۲ ۱۱۲۵۵۲۴۵۵

دانلود رمان کام بک pdf از آنید 8080 2 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : کام_بک »جلد_دوم فلش_بک »جلد_اول       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی..

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

50 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Viana
Viana
10 ماه قبل

ریدم

‍‍‍
‍‍‍
10 ماه قبل

ودف ..

DLARAM
DLARAM
10 ماه قبل

از اولش معلوم بود سراب جاسوسه منتظر این قسمت بودم که رو شد

نیوشاخاتوون*
نیوشاخاتوون*
10 ماه قبل

درود* یجورایی کُرک پرم ریخت•••••••
این پارت،قسمت باید پس زمینش آهنگ فیلم معروف،مشحور پدرخوانده پخش بشه 😳😵😨😱 پس سراب و نگار هر۲ کارمند پ،د،ر•خ.و.ا.ن.د.ه م.ا.ف.ی.ا هستن••••••• بچه نگار چی؟! پدرش کیه، 🤔

همتا
همتا
10 ماه قبل

حتی ی درصدم احتمال نداده بودم سراب باشه
خیلی قشنگ غافلگیر شدم

خواننده رمان
خواننده رمان
10 ماه قبل

عجب…بابا این سراب مظلوم هم جاسوس از آب دراومد پس چرا می خواست خودشو بکشه دیگه آدم به کی اعتماد کنه بیچاره حامی داشت سر به راه میشد

neda
عضو
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
10 ماه قبل

حتما قرصتو بخور فردا نیفتی بجون‌ مردم مادر ‌‌.

Tamana
Tamana
10 ماه قبل

باورم نمیشه😶😶😶😶😶😶😶😶😶😶

neda
عضو
پاسخ به  Tamana
10 ماه قبل

بشه لطفاً😂

Tamana
Tamana
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

😐🤣🤣چش

بانو
بانو
10 ماه قبل

اوه خدای من عجب غافلگیر کننده بود کلا موضوع رمان عوض شد تو ذهنم ولی یه چیزی هنوز عوض نشده این که حامی واقعا بیچارست🥺

ساناز
ساناز
10 ماه قبل

چییییییییییییییی؟؟؟؟!!!!!

آدم معمولی
آدم معمولی
10 ماه قبل

چی شد ؟😐😃

سین
سین
10 ماه قبل

وات د فاک

زلال
زلال
10 ماه قبل

اولالاااااااااا کی میره اینهمه رارووو

. .........Aramesh
. .........Aramesh
10 ماه قبل

یعنی سراب بانقشه رفتهههههههه پیش حامیییی اینجا خبرررررههههه باورممممم نمیشه سرابه مظلومممم از حامی سوءاستفاده میکنه باورم نمیشه خداااا اینا چ خبرههه

neda
عضو
پاسخ به  . .........Aramesh
10 ماه قبل

خب چرا
پارتای اول سراب خودش گفت دیگه

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

نمیدوم چی گفت،؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ماموریت چیییی؟؟

neda
عضو
پاسخ به  . .........Aramesh
10 ماه قبل

ماموریت نگفت که
حامی بهش تعرض کرد
اینم‌ پشت سرش گفت خیال خام فکر کردی لقمه چرب گیرت اومده
قراره این قلمه‌ تو گلوت گیر کنه و بشه بزرگترین گاف زندگیت …
خب معلوم بود دیگه اینو‌ میگه یه جای کار میلنگه و نقشه ای داره سراب .‌‌
من همون دو سه پارت اولشو خوندم
دیگه نخوندمش
ولی یادمه 😂

زلال
زلال
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

آرهههههه الان یادم اومد منم شک کردم ولی بقیش یجوریی نوشته شده ک فکره اون ی جمله دود شد رف هوا

neda
عضو
پاسخ به  زلال
10 ماه قبل

من یادم مونده 😌😂
با اینکه همون دو سه پارت بود و دیگه ادامه ندادم…
فهمیدین باهوشم‌ یا بازم بگم‌؟😌😂😂😂

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

ولی من حس میکنم این نیست
پس این مرده کیه معلومه خیلی وقته همو می‌شناسن اینا واسه ی کار دیگه اومدن ن واسه تجاوز سراب ی کاسه ای زیر نیم کاسه هست

neda
عضو
پاسخ به  . .........Aramesh
10 ماه قبل

واس تجاوز نگفتم که ‌‌‌‌‌.
میگم‌ بعد اینکه حامی از خونشون رفت
سراب ..
بابا بیا برو پارت یک‌ یا دو رو‌ بخون‌ 😂

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

نهههه واسه اون نیست
سراب حامی رو دوست داره
میگم ننهه چ فعالی خیلی زود جواب میدی 😂

neda
عضو
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
10 ماه قبل

منم همینو میگم‌ دیگه 😌
حامی فکر میکرد سراب تو تله اونه ازش استفاده ابزاری میکرد (استغفرالله ،توبه )😂
ولی در واقع حامی تو تله سراب بود .‌‌..از حرفای سراب معلوم بود وقتی میگف‌ت میشم بزرگترین گاف زندگیت 🙄

neda
عضو
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
10 ماه قبل

یه جمله از مادر عروس!
خیلی فلسفی بود اصلا گم‌شدم توش

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
10 ماه قبل

هااااااا ب نوکته ی خوبی اشاره کردی بابای حامی

neda
عضو
پاسخ به  . .........Aramesh
10 ماه قبل

آنلاین بودم آخه 😂

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

آره معلومه 😂

neda
عضو
پاسخ به  . .........Aramesh
10 ماه قبل

حالا اگه دوست داشتنی هم هست بعداً شده .‌

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

آره
ولی این مرده کی بود ؟؟

neda
عضو
پاسخ به  . .........Aramesh
10 ماه قبل

ببخشید دیگه آمار دقیق رفت و آمد سرابو‌ ندارم دیگه 😂

neda
عضو
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
10 ماه قبل

پیر عمه ی‌ عزیزته عزیزم 🤗
برو بخواب منم‌ دمنوشمو بخورم بخابم‌

neda
عضو
در انتظار تایید
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
10 ماه قبل

😌😌😌
مگه نمیدونی باکلاسی تو خون من‌ جریانات داره

زر زر
زر زر
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

نِدی مگه چندسالته ؟😂😂که پیر حساب میشی؟

P:z
P:z
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
10 ماه قبل

فاطمه جون این که گفتی میخوای بری مدرسه رو شوخی کردی دیگه درسته؟؟😂😂😂

P:z
P:z
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
10 ماه قبل

اووو
گفتمااا
یه لحظه مغزم هنگید😂😂
دختر نازت کی دنیا میاد؟
اسمشو چی میزاریی؟

P:z
P:z
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
10 ماه قبل

ایشالا به سلامتیییی
وای وای وایی چه اسم قشنگیی

زلال
زلال
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

چی گف

:///
:///
10 ماه قبل

و من: :)))))))))))))))))))))))))))))🤐💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔

دسته‌ها

50
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x